گروه جامعه: ايدز؛ بیماری مرموزی که به طاعون قرن مشهور است و آمار عجیب و غریب مبتلایان به آن در دنیا، همه را حیرت زده میکند. در ایران هم آمار مبتلایان به ایدز بالا رفته و شیوه ابتلابه آن هم تغییر کردهاست. همه از لزوم آگاهی دادن درباره این بیماری و روشهای انتقال آن میگویند. مسئلهای که سالها به آن بیتوجهی شده و حالا اثرات منفیاش را نشان میدهد.
همه از لزوم آگاهی دادن درباره این بیماری و روش های انتقال آن می گویند. مسئله ای که سال ها به آن بی توجهی شده و حالا اثرات منفی اش را نشان می دهد. هفته نامه سلامت در آخرین شماره خود با دو دختر اچ آی وی مثبت گفت و گو کرده که بخش هایی از آن را میخوانید. شاید این یکی از راه های آگاه شدن باشد! اسمشان را نمیتوانم بنویسم. خودشان گفتهاند ننویس. عکسشان را هم اجازه ندارم بیندازم. اسم مستعار هم نمیتوانم بنوسم چون شاید اسم کسی باشد و آن چیزی که این دو دوختر به من گفتهاند، شبیه سرنوشت دیگری باشد و پدر و مادر یا دوست و آشنایی بخواند و فکر کند شرح حال اوست؛ پس اسمی رویشان میگذارم که هیچ دختری ندارد؛ یکی را دختر زمین صدا می کنیم و دیگری را دختر آسمان!اما چرااین همه حساسیت به خرج میدهم؟ چون درباره ایدز حرف میزنم. بیماریای که درد و داغش بارها کمتر از درد و داغی است که نگرش اشتباه جامعه نسبت به این بیماری به جسم و جان مبتلایانش میزند. دختر زمین با دختر آسمان به اندازه اسم هایی که برایشان انتخاب کردهام از هم متفاوت هستند و علت اینکه اچ آی وی مثبت هم شدهاند، هیچ ربطی به هم ندارد. اما حالا هر دوی آنها در یک تقاطع به هم رسیدهاند و قبول کردهاند حرف بزنند. حرفی که دردی از آنها دوا نمیکند اما شال سرخ نا آگاهی را که ما بر چشمهایمان زدهایم، می تواند بردارد یا حداقل کمی کنار بزند.
از ساده ترین و سخت ترین سوال شروع میکنم، چند سالتان است و چه شد که فهمیدید ایدز دارد؟
دختر زمین: من 28 ساله ام. برای آزمایش های هپاتیت رفته بودم که گفتند ایدز هم داری!
چند سال پیش بود؟
دختر زمین: یک سال پیش...دقیقا 18 آذر سال گذشته بود.
دختر آسمان: من 33 سال دارم. 10 سال قبل متوجه شدم اچ آی وی مثبت هستم. از 2 سال قبل هم درمان هپاتیت می گیرم. خداروشکر هپاتیتم حدود 4 ماه است که منفی شده.
چی شد که آزمایش ایدز دادید؟
دختر زمین: من به خاطر هپاتیتم آزمایش دادم و وقتی برای گرفتن جواب رفتیم، گفتند جواب آزمایشت مشکوک است و من را فرستادند انتقال خون تا دوباره آزمایش بدهم. آنجا وقتی با برادرم منتظر جواب آزمایش بودیم، من را صدا کردند و گفتند مشاور می خواهد با شما صحبت کند. مشاور هم به من گفت اچ آی وی مثبت هستی و باید برای درمان و گرفتن دارو و بقیه کارها به بیمارستان امام بروی.
درباره ایدز اطلاعات داشتی؟
دختر زمین: نه، فقط می دانستم برای کسانی است که اعتیاد یا سابقه رفتار پر خطر دارند. حتی در دانشگاه هم هیچ چیز درباره ایدز به ما نگفته بودند.
به همین راحتی و آرامی که تعریف می کنید، پذیرفتید اچ آی وی مثبت هستید؟
دختر زمین: نه، من هر لحظه آن روز را به یاد می آورم. هنوز حتی قبول نکرده بودم که هپاتیت دارم که به من گفتند اچ آی وی مثبت هستی. تازه 2 هفته بود فهمیده بودم هپاتیت دارم و با برادرم دنبال کارها و آزمایشم بودم.
گفتید هر لحظه آن را به یاد می آورید. چی دقیقا یادتان می آید؟
دختر زمین: اینکه یک دفعه با یک معده درد ساده فهمیدم هپاتیت دارم. بعد فهمیدم اچ آی وی مثبت هستم. روزی که مشاور با من حرف زد و درباره جواب آزمایشم گفت، یادم می آید. اینکه خیلی گریه کردم. اینکه با برادرم بودم، برادرم که همیشه با من بود، محکم بود و همه جا به من آرامش می داد. وقتی جواب آزمایش را گرفتیم از من ناراحت تر شد، گریه کرد. اما زود خودش را جمع کرد و باز من من آرامش داد. جواب آزمایش را پیش پزشکان زیادی برد. هنوز هم فقط برادرم در خانه می داند که مبتلا هستم و به من آرامش می دهد. خیلی وقت می گذراند و با پزشکان مختلف صحبت می کند. مخصوصا روزهای اول که خیلی بهم ریخته بودم و اصلا حوصله حرف زدن با با پزشک یا دیگران را نداشتم. یادم می آید وقتی را که وسایلم را در خانه جمع کردم و، ظرف ها را هم جدا کردم با این کار چقدر خانواده ام را رنجاندم. خیلی عصبی و ناراحت بودم. اما آنها چیزی به من نگفتند. یادم می آید که پزشک از من پرسید رابطه جنسی یا اعتیاد داشتی و من هیچ کدام را نداشتم و تمام فکرم پیش برادرم بود که بیرون نشسته بود. مدام فکر می کردم وقتی این حرف ها را بشنود چه می کند. باید چه توضیحی برایش بدهم چون با اینکه ما خانواده ای هستیم که خیلی به هم وابستهایم، با بزرگتر از خودمان رابطه دیگری داریم. نه که از برادرم بترسم، از او حساب میبردم اما وقتی برادرم را دیدم، بغلم کرد، گریه کرد، حرف زد، گفت نترسم، گفت الان درمان ندارد اما جلوی پیشرفتش را میشود گرفت. گفت لازم نیست به کسی چیزی بگوییم. بعد مرا برد خرید. همه اینها را یادم میآید.
فکر میکنی دلیل اینکه ایدز گرفتی، چه بود؟
دختر زمین: هنوز دقیق نمیدانم اما پزشکان میگویند شاید به خاطر دندانپزشکی یا آندوسکوپی که انجام دادم بودهاست.
دختر آسمان: من اعتیاد داشتم. اعتیادم هم از نوع تزریقی بود. خانواده ام هر 6 ماه یک بار من را میبردند تا آزمایش بدهم. توی بحبوحه ازدواج اولم بود که با مادرم رفتیم انتقال خون و آزمایش دادم. همیشه جواب را پشت گیشه میدادتد اما این بار که رفتیم، جواب آزمایش را ندادند و گفتند برو پیش مشاور تا جواب را به تو بدهد. تمام تنم میلرزید فهمیدم خبری هست. بعد 2 تا آقا آمدند و جواب آزمایش را در پاکتی با خودشان آوردند. عرق کردهبودم و دلم هری ریخت پایین، مادرم هم با من بود. اصلا نگرانیام ماردم بود، چون خیلی متعصب بود و اصلا دلم نمیخواست بفهمد چه مشکلی دارم. همین که در پاکت را باز کردم و دیدم جواب مثبت است، از حال رفتم. وقتی چشمهایم را باز کردم دیدم یکی دارد بادم ميزند، یکی آب قند آورده و ..
اصلا فکر نمیکردید ایدز بگیرید، با توجه به اینکه معتاد تزریقی هم بودید؟
دختر آسمان: چرا، فکرش را میکردم اما نه به خاطر اعتیادم. به خاطر حرفهایی که خانوادهام میزدند. با خودم فکر میکردم مرضی دارم.
مگر خانوادهتان چه چیزهایی می گفتند؟
دختر آسمان: میگفتند تو مریضی، کثیفی، تزریقی هستی...
چند سالتان بود که معتاد شدید؟
دختر آسمان: 13 سال.
13 سال؟
دختر آسمان: بله اعتیادم هم از بدترین نوع اعتیاد بود. من از اول رفتم سراغ پله آخر و از تزریق شروع کردم چون اصلا انگیزه نداشتم. همه زندگیام در سرنگی خلاصه شدهبود که توی دستم بود.
کسی در خانواده تان اعتیاد داشت؟
دختر آسمان: نه هیچ کس! پدرم دکترا دارد، 2 تا لیسانس دارد، نمازخوان است و سیگار هم نمیکشد. مادرم هم تحصیلکرده است.
پس چه اتفاقی افتاد که معتاد شدید؟
دختر آسمان: دوستهای بزرگتر از خودم داشتم. من ورزشکار بودم و اسکی میکردم. یک شب که مثل همیشه قبل از اسکی رفتهبودم خانه یکی از دوستهایم که فردا کاروان بیاید سراغمان و مارا ببرد اسکی، دیدم چندتا از بچهها دارند یک چیزی تزریق میکنند. پرسیدم چیه؟ گفتند داریم برای فردا دو پینگ میکنیم. نگفتند داروی مخدر مصرف میکنند. من هم بچه بودم و گیر دادم که منم میخواهم با شما اسکی کنم برای من هم بزنید. و برای من هم زدند.
خانواده تان در 13 سالگی اجازه میدادند خانه دوست هایتان بروید و شب هم بمانید؟
دختر آسمان: آره فکر میکردند میروم ورزش. واقعا هم ورزش میرفتم. البته پدر و مادرم همیشه درگیر مسائل خودشان بودند. 30 سال با هم اختلاف سن داشتند و همیشه در حال دعوا و مرافعه بودند. اصلا نمیدانستند من کی میآیم خانه، کی میروم، شب خانه هستم، نیستم، درس میخوانم، نمیخوانم... و سرنگ از اینجا شروع شد و سرنگ مشترک...
الان که اعتیاد ندارید؟
دختر آسمان: نه خیلی وقت است ترک کردهام.
گفتید مادرتان به زور شما را هر 6 ماه یک بار میبرد آزمایش بدهید، اما از طرفی میگوید کاری به کارتان نداشتند. این دو تا چه جوری با هم جور در می آید؟
دختر آسمان: آره هر 6 ماه یک بار اگر لازم بود دست و پای را ببیندند و ببرند آزمایش بدهم، این کار را میکردند. خودم هم هیچ وقت نفهمیدم چرا..چون اصلا هیچ چیزی درباره من برایشان مهم نبود. فکر کنم از جان خودشان میترسیدند. حتی مادرم با من اینجا آمد و اولین چیز یه از مشاور پرسید این بود که من سرنگهای این را یک وقتهایی جمع کردم و شاید دستم به آنها خورده باشد، من آلوده نیستم؟
از این برخوردها ناراحت میشدید؟
دختر آسمان: نه! بی تفاوت بودم چون بی تفاوتی را از خودشان یاد گرفتهبودم. هیچ وقت هم برخوردهای بد خانوادهام را تحمل نکردم. میرفتم گلفروشی می کردم، زیر پل می خوابیدم، کار میکردم اما نمیگذاشتم تحقیرم کنند.
وقتی جواب آزمایش را گرفتید چه شد؟ کسی حمایت کرد؟ کسی همراهیتان کرد؟
دختر آسمان: اول که توی راه با مامانم دعوایم شد. او از یک طرف رفت و من از یک طرف. بعد توی خانه کاری که دوستمان (دختر زمین) کرد را انجام دادم. وسایلم را جدا کردم. آنها هم همه وسایلشان را از من جدا کردند؛ قاشق، چنگال و ... همه چی! بارها میدیدم که بابایم جلوی آینه ایستاده و با خودش میگوید: خدایا من چه خطایی کردم که چنین بچهای نصیب من شد. یا حتی به زیرسیگاری من دست نمیزد و با پا می زد کنار تا یک وقت مریض نشود. بعدش هم که خودم درباره ایدز تحقیق کردم.
دوستانتان وقتی فهمیدند ایدز دارید، چه برخوردی با شما داشتند؟
دختر آسمان: متاسفانه (بغض میکند و نگاهش به زاویه کنار دیوار خیره می شود. حرف نمیزند و اشک چشمهایش را پر میکند.)
متاسفانه چی؟
دختر آسمان: بهترین دوستهای من به دلیل اوردوزهای شدید مردهاند. من خیلی سال است که هیچ دوستی ندارم. از زمان بیماریام تا الان یک نفر هم نبوده دوست من باشد. نه حامی داشتم و نه دلگرمی. به اینها عادت نکردم و اتفاقا همه اینها بدترین چیزها برای یک بیماری ایدزی است. کسی که ایدز دارد نباید استرس داشته باشد من وقتی یک شوک عصبی پدا میکنم ایمنیام پایین میآید و این برای یک اچ آی وی مثبت خیلی وضعیت بدی است.
دختر زمین: حمایت، اینکه یک حامی داشتهباشی، خیلی مهم است.
ولی خوشبختانه شماحمایت برادرتان را دارید.
دختر زمین: بله اما باید مصرف دارو را شروع کنم و میترسم..
دختر آسمان: ترس ندارد! اولش کنی اذیت میشوی و بعد..
دختر زمین: نه میترسم پدر و مادرم متوجه شوند. مادرم بیمار است و غصه میخورد. خیلی روی من حساس هستند. من هیچ وقت هیچ دروغی به آنها نگفتهام.