گروه جامعه: ساعت هشت و نیم صبح یک روز گرم تابستانی در سپتامبر سال ۲۰۰۵، جان مکآووی ۲۲ ساله و دوستش قصد داشتند به یک ماشین حمل پول در جنوب شرقی لندن که در حال تحویل صدهزار پوند اسکناس بود، حمله کنند.اما آنچه مکآووی نمیدانست این بود که پلیس ماهها بود دوستش، کوین براون را زیرنظر داشت تا به محض ارتکاب جرم دستگیرش کند.روز حادثه، وقتی براون به ماشین حمل پول نزدیک میشد، مکآووی ماشین پلیس را دید و از آن پس برای همیشه زندگیاش تغییر کرد.مکآووی میگوید: "مأموران پلیس به سرعت از ماشین های خود خارج شدند، اما من تلاش کردم با ماشین فرار کنم. آنها به ماشینهایشان برگشتند و تعقیبم کردند و من در فکر این بودم به سرعت از مهلکه فرار کنم.""در حال فرار، آماده همه چیز حتی مرگ بودم، چون میدانستم اگر دوباره دستگیر شوم چه اتفاقی میافتد و این بار برای مدتی طولانیتر به آن سلول انفرادی کوچک بر خواهم گشتم."مکآووی پس از پیاده شدن و در حال دویدن به بنبست خورد و بلافاصله دستگیر شد. دوستش براون هم دستگیر شد و حالا دیگر همه چیز تمام شده بود.او میگوید: "در حالیکه حدود پانزده اسلحه به سمت من نشانه رفته بود و روی به زمین افتاده بودم. کاملاً خودم را باخته بودم.""آنها من را عقب ماشین نشاندند و من که کاملاً ناامید شده بودم، وانمود کردم که دچار ضربه مغزی شدم تا شاید من را به بیمارستان منتقل کنند و بتوانم از آنجا فرار کنم.""در همان حال و هوا، پلیسی که من را دستگیر کرده بود، صدایم کرد تا از پنجره به بیرون نگاه کنم. مردم با کیسههای خرید در حال رفت و آمد در خیابان اصلی بودند. او گفت، برای مدت طولانی دیگر این صحنه را نخواهی دید. من که در آن لحظه با حسرت به آنها نگاه میکردم، حاضر بودم هر آنچه دارم را بدهم و جای آنها باشم."اما پانزده سال بعد از آن روز، مکآووی راهی کاملاً متفاوت نسبت به آنچه در میان تبهکاران زیرزمینی دیده و آموخته بود، طی کرد.
زمانی که در حال سپری کردن دوران محکومیتاش به حبس ابد در یکی از زندانهای فوق امنیتی انگلیس بود، خبر مرگ بهترین دوستش در یک سرقت نافرجام، انگیزهای شد تا خود را برای همیشه اصلاح کند.در زمان آزادی در سال ۲۰۱۲، مکآووی که دیگر زندگیاش را کاملاً تغییر داده بود، تصمیم گرفت دیگران را نیز به همان راه رستگاری که از طریق ورزش یافته بود تشویق کند.
امروز، مکآووی ۳۷ ساله، یک ورزشکار سه گانه است که در مسابقات مردآهنین شرکت میکند. او که توانسته از سالن بدنسازی زندان تا امروز، سه رکورد جهانی و هفت رکورد انگلیس را در قایقرانی داخل سالن بشکند، داستانی شنیدنی برای گفتن دارد.
جالب اینجاست که در زندگی مکآووی، خیلی قبلتر از آن که پلیس از او بخواهد از پنجره به بیرون نگاه کند، زمانی که نوجوان بود و در پورشه پدر ناتنیاش، بیلی توبین، نشسته بود، بیلی هم از او خواسته بود به بیرون نگاه کند.آن روز توبین به او گفته بود: "همه این مردم را که بیرون میبینی گوسفند هستند". توبین به او آموخته بود که از راه کار کردن و پرداخت مالیات هرگز نمیتواند مانند او در ۲۱ سالگی میلیونر شود.توبین یک سارق مسلح مشهور بود و مکآووی را از سن هشت سالگی وارد دنیای تبهکاری کرد.
پدر مکآووی قبل از تولد او درگذشته بود و عموی او، میکی عضو باندی بود که "سرقت انبار" در سال ۱۹۸۳ را انجام داده بودند. سرقتی که طی آن شمشهای طلا و الماس های تراش نخورده به ارزش ۲۶ میلیون پوند از یک انبار در نزدیکی فرودگاه هیثرو لندن ربوده شد و یکی از شگفتانگیزترین سرقتهای تاریخ انگلیس لقب گرفت.
مادر مکآووی، که با حداقل دستمزد در یک گل فروشی کار میکرد، از ورود پسرش به دنیای تبهکاران ناراضی بود، اما کاری از دستش برنمیآمد.
او میگوید: "وقتی بچه بودم، مادرم حتی به من اجازه نمیداد تفنگ اسباب بازی در خانه داشته باشم تا مثلاً نقش کابویها و سرخپوستها را بازی کنم. او مخالف خشونت و باندهای تبهکاری بود. اما هر چه بزرگتر میشدم، میدید که من بیشتر و بیشتر به آن دنیا کشیده میشوم.اولین باری که مکآووی به زندان فرستاده شد، نه تنها باعث عبرت او نشد، بلکه زندان او را مصمم کرد که هرگز تسلیم "سیستم" نشود. او میگوید: "هیچ ترسی از زندان نداشتم و آنرا بخشی از سبک زندگیام میدانستم."ضمیر ناخودآگاهتان همیشه میگوید که ممکن است گرفتار شوید، میشنوید کسی دستگیر شده است، وسایل ردیابی را در ماشین خود پیدا میکنید و میدانید که پلیس شما را زیرنظر دارد. همه اینها باعث میشود همیشه تلاش میکنید یک قدم جلوتر بمانید."
"وقتی جوان بودم، خیلی از اطرافیانم سابقه زندان داشتند و یاد گرفته بودم که مهم نشان ندادن ضعف و مبارزه با آن است، من هم همین کار را کردم. یک سال را در سلول انفرادی گذراندم و حاضر به بیرون آمدن نشدم. هر روز در سلولم ورزش میکردم و کتاب میخواندم."اما بار دوم که مکآووی دستگیر شد، مجازاتش بسیار شدیدتر بود. او محکوم به حبس ابد شد و به زندان فوق امنیتی بلمارش فرستاده شد.
سپس لحظهای فرا رسید که دیدگاه او نسبت به جهان را تغییر داد.سه سال پس از محکومیت، مکآووی خبر مرگ بهترین دوستاش را شنید. آرون کلود پس از سرقت از دستگاه خودپرداز در هلند و هنگام فرار از پنجره ماشین به بیرون پرت شد، گردنش شکست و درجا مرد.این حادثه تأثیر عمیقی در مکآووی گذاشت. او میگوید: "آن وقت بود که فهمیدم زندگی چقدر باارزش است."
"من قبلاً هرگز کسی که خیلی دوستش داشته باشم را از دست نداده بودم و حالا ناگهان بهترین دوستم مرده بود. همه افرادی که من از کوچکی تحسین میکردم حالا فقط پیرمردانی بودند که عاقبتشان پوسیدن در زندان بود.""صبح روز بعد که از خواب بلند شدم کاملاً احساس سرگشتگی داشتم. شهرت و نامی که برای خودم ساخته بودم دیگر معنایی برایم نداشت. در آن سلول زندان به خودم نگاه کردم و دیدم تمام زندگیام تا آن لحظه را تباه کردهام. بنابراین تصمیم گرفتم دیگر به این روش زندگی نکنم."
پناهگاه مکآووی، سالن بدنسازی زندان بود که هم با ورزش انرژیاش را تبدیل به کاری سودمند می کرد و هم از طرفی او را از رفت و آمدهای مضر با سایر زندانیان دور نگه میداشت.
مکآووی در سالن بدنسازی دستگاه روئینگ را کشف کرد و فهمید که اگر برای یکی از مسابقات قایقرانی تمرین کند اجازه دارد بیشتر از زمان مجاز استفاده کند و همین امر باعث تمرکز بیشترش روی قایقرانی شد.از همان اوایل، او در صدر جدول ردهبندی قایقرانی زندان بود. بعد با کمک یکی از نگهبانان زندان به نام دارن دیویس، توانست خود را برای چالش ۲۴ ساعته قایقرانی داخل سالن آماده کند و بتواند دو رکورد جهانی صدهزارمتر و بیشترین مسافت طی شده در ۲۴ ساعت را بشکند.او که میخواست در مورد ورزشکار شدن بیاموزد، از کتابخانه زندان خواست که برایش کتابهایی مربوط به تمرینات و تغذیه ورزشی تهیه کنند و نهایتاً در مجموع توانست سه رکورد جهانی و هفت رکورد انگلیس در قایقرانی داخل سالن را در زندان بشکند.
مکآووی میگوید: "بسیاری از خصوصیاتی که داشتم - ارادهام برای پیروزی و موفقیت - را پیشتر فقط در تبهکاران دیده بودم، ولی ناگهان آنها را در گروه دیگری از افراد یعنی ورزشکاران پیدا کرده بودم. در حقیقت ساختار ذهنیام همان بود اما این بار انرژیام را به سمت مثبت هدایت میکردم."پیشرفت مکآووی مورد توجه قرار گرفت و قرار شد درخواست آزادی مشروطش بررسی شود. هرچند که اوضاع به راحتی پیش نرفت.او گفت: "وقتی به جلسه اول رسیدگی رفتم، قاضی روبروی من نشست و گفت، وقتی آزاد شدی میخواهی چه کار کنی؟"
" گفتم ،میخواهم ورزشکار شوم. قاضی دادگاه که حدوداً ۷۰ ساله بود با لبخند نگاهم کرد و گفت، در تمام سالهایی که در جلسات بررسی عفو مشروط بودهام، تو اولین کسی هستی که مقابل من نشستی و چنین حرفی را زدی.""من واقعاً قصد انجام این کار را داشتم. اما آنها با درخواست آزادی مشروط من مخالفت کردند."بهرغم این مخالفت، او به یک زندان باز منتقل شد تا در آنجا راحتتر بتواند صلاحیت لازم برای آزادی زودهنگام را بدست آورد.مکآووی سال ۲۰۱۲ از زندان آزاد شد. پس از تهیه غذا از رستوران ناندوز و رفتن به دیدار مادرش، یکی از اولین کارهایی که انجام داد رفتن به باشگاه قایقرانی لندن در پاتنی بود. او قصد داشت یک قایقران حرفهای شود.ماه ها بعد وقتی کسی نام او را در یک موتور جستجوی اینترنتی تایپ میکرد، نتایج همه تیترهای گذشته و عکسهای بازداشت او بودند. در نتیجه تصمیم گرفت داستان خود را فاش کند که البته با پذیرش و درک عمومی هم همراه شد.
متأسفانه سن او برای قایقرانی حرفهای بالا بود و شانسی برای موفقیت در این رشته نداشت. بنابراین تصمیم گرفت به ورزش استقامتی و رشته سه گانه (شنا، دوچرخهسواری و دوی استقامت) روی آورد. او توانست با حمایت مالی شرکت نایکی در مسابقات مرد آهنین شرکت کند.در انگلستان، او تلاش میکند تا اصلاحات و بازپروری از طریق ورزش هر چه بیشتر در زندانها رواج یابد. او بنیاد خود را دارد و همزمان در چندین موسسه خیریه دیگر نیز مشارکت دارد.در سال ۲۰۱۸ از لغو ممنوعیت آموزش بوکس و ورزشهای رزمی به زندانیان حمایت کرد و از سال ۲۰۱۹ نیز به عنوان سفیر اتحادیه اروپا در تشویق افراد بیشتر به ورزش فعالیت میکند.مکآووی میگوید: "فقط میخواهم تأثیر مثبتی در جهان داشته باشم و تمام اشتباهات گذشتهام را جبران کنم."
"ورزش زندگی من را تغییر داد و بدون آن فردی که امروز هستم، نبودم. سخت تلاش میکنم تا سایر افراد نیز این فرصت را داشته باشند تا زندگی خود را تغییر داده و هدف و مسیری تازه برای خود پیدا کنند.""آدم بسیار بدی بودم و اگر توانستم تغییر کنم، پس برای دیگران هم امکانپذیر است و من مصمم هستم تا آنها کمک کنم چنین شانسی را داشته باشند."