گروه جامعه: روزنامه «آرمان ملی» با دکتر مقصود فراستخواه جامعهشناس برجسته کشور گفتوگو کرده است.
فشارهاي اقتصادي به چه ميزان ساحت اجتماعي را تحتتأثير قرار داده است؟چرا دغدغههاي اجتماعي جامعه ايران زير پوشش مشکلات اقتصادي پنهان شده است؟
از نظر روانشناسي اجتماعي جامعه ايران در شرايطي قرار گرفته که عصب اجتماعي خسته شده است. امروز زندگي روزمره مردم از جهات مختلف تحتفشار قرار گرفته است. شرايط به شکلي است که به يکباره بخش بزرگي از جامعه از بازار کار خارج شده، گستره فقر در جامعه افزايش پيدا کرده و بيکاري روزبهروز بيشتر شده است. تحرک اجتماعي حالت معکوس نيز دارد. به عنوان مثال لايههاي پاييني طبقه متوسط به دليل گسترش فقر به طبقه فرودست جامعه تنزل پيدا ميکنند. از سوي ديگر تحمل مردم نسبت به مشکلات جامعه کمتر شده است. نکته مهم اينکه جنبه عيني فشارهاي موجود در جامعه مشخص است اما جنبههاي ذهني را نيز بايد درنظر بگيريم. وقتي فشارها براي آنها بيدليل و بيمعنا باشد تحملش سختتر و طاقتفرساتر ميشود.جنبه عيني مشکلات نيز داراي آستانه تحمل است و اين آستانه تحمل تا يک زمان مشخص ميتواند اين مشکلات را تحمل کند. مشکل زماني تشديد ميشود که مردم تفسير معناداري از اين فشارها نداشته باشند و احساس کنند اين فشارها را بيهوده تحمل ميکنند. مردم احساس ميکنند اين فشارها نبايد در اين اندازه و مقياس در جامعه وجود داشته باشد. اينکه مردم چه معناهايي به اين فشارها ميدهند داراي اهميت است. هنگامي مشکلات جامعه عميقتر ميشود که فشارهاي موجود براي بخش بزرگي از جامعه معنادار نباشد.اگر در سياستهاي عمومي ما خطاهايي جدي هست و به اين مشکلات منتهي ميشود در آن صورت عقل ميگويد خودفرموده را تدبير نيست. «نيکولاس طالب» در کتاب «پوست در بازي» عنوان ميکند: «پوست سياستمداران بايد در بازي زندگي روزمره مردم باشد و اگر از دغدغههاي روزمره مردم فاصله بگيرند دچار تفکراتي ميشوند و تصميماتي که ميگيرند براي مردم طاقتفرسا ميشود». نبايد توهمات در تصميمگيران جامعه مانع درک واقعيت زندگي روزمره مردم شود.
چرا مردم احساس ميکنند فشــارهايي که تحمل ميکنند، بيهوده است؟
تفاوت قدرت با مشروعيت چيست؟ مردم قدرتي را ميپذيرند که براي آنها داراي معنا باشد.هنگامي که مردم يک قدرت را ميپذيرند به معناي آن است که براي قدرت معنا قائلند.اين در حالي است که اگر مردم براي قدرت معنايي پيدا نکنند اتفاق ديگري رخ ميدهد. امروز مردم اين سوال را ميپرسند که چرا سياستهاي تصميمگيران جامعه به شکلي بوده که اين همه فشار روي مردم وارد شده است؟به صورت طبيعي مشکلات زماني تشديد ميشود که سياستها بهنگام و عقلاني نباشد. اين در حالي است که در جامعه ايران تغييرات مهمي ايجاد شده است. به عنوان مثال تحصيلات و ميزان آگاهي و ارتباطات مردم نسبت به گذشته بيشتر شده است. به همين دليل نيز به راحتي برخي استدلالها و توجيهات رسمي در تصميمگيريها را نميپذيرند. شايد گفته شود بخشهايي از جامعه اين استدلالهاي رسمي را ميپذيرد که در چنين شرايطي ما با جامعه قطبي شده مواجه خواهيم بود.قطبي شدن جامعه به صورت غيرمنسجم و بدون توافق نيز باعث ميشود همبستگي اجتماعي از بين برود. همبستگي اجتماعي يکي از ارکان اصلي سلامت اجتماعي است. بههمين دليل اگر اين همبستگي به هم بخورد جامعه با چالشهاي بزرگتري مواجه خواهد شد. شهروندان بايد نسبت به جامعه احساس تعلق داشته باشند و از اينکه عضوي از جامعه هستند احساس مثبتي داشته باشند. شهروندان بايد احساس کنند جزئي از يک کل هستند که آن کل از همه اجزاي خود حمايت ميکند.اگر تهيدستان شهري در جامعه ما اين احساس خود را از دست بدهند و به اين نتيجه برسند که در جامعه کسي به آنها توجه نميکند احساس خود را نسبت به کل از دست ميدهند. نکته مهم ديگر اشتراک اجتماعي است. شهروندان بايد احساس کنند در جامعه نقش دارند. در شرايط کنوني تهيدستان، حاشيهنشينها و طبقات فرودست جامعه احساس ميکنند جامعه نسبت به آنها بيتفاوت شده است. اين افراد با مشاهده نابرابريهاي فاحش اجتماعي احساس بيعدالتي پيدا ميکنند. به همين دليل نيز نسبت به کل بيگانه ميشوند.
اين وضعيت تنها درباره طبقه فرودست جامعه وجود دارد؟ آيا اين احساس در طبقه متوسط جامعه نيز به وجود آمده است؟
اين وضعيت درباره طبقه متوسط نيز وجود دارد. بخش بزرگي از طبقه متوسط از دايره اين طبقه خارج شده و وارد طبقه پايين شدهاند. اين به معناي اخراج بخشي از طبقه متوسط از اين طبقه بوده است. مشکل ديگر بخش بزرگي از طبقات متوسط جديد شهري ما در پذيرش اجتماعي است. در پذيرش اجتماعي، گروههاي اجتماعي بايد احساس کنند تفاوتهاي آنها جدي گرفته ميشود. بايد تفاوتهاي قوميتي، جنسيتي، مذهبي و... مورد پذيرش قرار بگيرد. اگر احساس شود که اين تفاوتها جدي گرفته نميشود جامعه در وضعيت نامطلوبي قرار خواهد گرفت. به عنوان مثال در تحقيقاتي که ما انجام دادهايم، مشخص شده که بسياري از دختران جوان بدون اعتراض نسبت به ساختارهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي به دنبال سبک زندگياي هستند که خودشان به آن تمايل دارند. در اين زمينه نيز هيچ ستيزي با ساختارهاي موجود ندارند و تنها دغدغه سبک زندگي ديگري دارند. با اين وجود به دليل اينکه تحميلاتي به آنها وارد ميشود آنها نسبت به اين تحميلات از خود مقاومت نشان ميدهند.اين افراد هيچ دعوايي با کسي ندارد و تنها دوست دارد لباسي بپوشند که دوست دارند. هنگامي که نوعي از سبک زندگي به آنها تحميل ميشود مقاومت آغاز ميشود. دليل آن نيز اين است که فرد احساس ميکند مورد پذيرش قرار نميگيرد. از سوي ديگر همبستگي اجتماعي زماني محقق ميشود که شهروندان به نهادها و سيستم اعتماد داشته باشند. در چنين شرايطي جامعه قابلپيشبيني خواهد بود. به عنوان مثال اگر صداهاي مختلف در درون متعارض باشد در اين شرايط با يک جامعه غيرقابل پيش بيني مواجه هستيم.
در حرکـت يک جامــعه به جلو ساحتهاي مختلف اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي بايد به صورت زنجيروار به يکديگر کمک کنند و جامعه را جلو ببرند. اين در حالي است که در جامعه ايران وضعيت به اين شکل نيست و همهچيز تحتتأثير مسائل اقتصادي قرار گرفته است. چرا چنين اتفاقي رخ داده است؟
اقتصاد يکي از ارکان اصلي زندگي مردم يک جامعه است. اين در حالي است که در جامعه ايران اقتصاد دفرمه شده است. اقتصاد در ايران بيش از اندازه سياسي شده است. در چنين شرايطي اين اقتصاد از نرم يک اقتصاد عقلاني، محاسبهگر و سود و زيان خارج ميشود. اين در حالي است که کشور، تنشهاي مهمي نيز با آمريکا و برخي از کشورهاي منطقه دارد. در چنين شرايطي معناي فشارهاي اقتصادي براي مردم است که تأثير اين فشارها را کم يا زياد ميکند. نهادگراياني مانند «نورث» جوامع را به دو دسته «نظم دسترسي محدود» و «نظم دسترسي باز» تقسيم ميکنند. در نظم دسترسي محدود سازمانهاي اليت انحصاري و دسترسيهاي محدود به اطلاعات و انواع امتيازات سيستماتيک نابرابر است و افرادي وجود دارند که از رانتهاي مختلف بهره ميبرند. اين در حالي است که بخش ديگري از جامعه چنين دسترسياي ندارند. اين نظم دسترسي محدود به همراه فشارهاي اقتصادي نتيجه ديگري به بار خواهد آورد. در چنين شرايطي مردم احساس ميکنند با نابرابريهاي سيستماتيک مواجه هستند.
اين در حالي است که نظم دسترسي باز متکي بر رقابت، دسترسي آزاد به سازمانها و حاکميت قانون براي انسجامبخشي به جامعه است. نکته ديگر اينکه ممکن است در جامعه نارضايتيهايي وجود داشته باشد اما ساختارهايي به عنوان ضربهگير وجود دارد. در چنين شرايطي امکان نهادينه سيستماتيک قانوني وجود دارد که از اين طريق ميتوان به سيستم نقد وارد شد. بين ارادهها و ساختهها در هر جامعهاي بايد موازنه برقرار باشد. در مردم اراده معطوف به زندگي وجود دارد. تعبير اراده معطوف به قدرت نيز در اين بار صدق ميکند. قدرت به معناي امکان تأثير گذاشتن بر محيط. انسان در محله و جامعهاي که زندگي ميکند بايد احساس کند داراي قدرت است. اگر فرد در جامعهاي احساس کند که داراي قدرت کافي براي تأثيرگذاري نيست، دچار حس بيقدرتي ميشود.
احساس بيقدرتي براي فرد حس بيگانگي به وجود ميآورد. بيقدرتي به معناي اين است که فرد ارادهاي دارد که ساختهاي جامعه اجازه نميدهد اين ارادهها تأثيرگذار باشد و به نتيجه برسد.امروزه در همه ساختهاي جهان نابرابري و بيعدالتي وجود دارد. اين وضعيت در کشورهاي غربي و آمريکا نيز وجود دارد. با اين وجود در اين کشورها انعطافهايي وجود دارد و مردم ميتوانند با ضربه گيرهايي که وجود دارد اراده خود را بر ساختارها منتقل کنند. به همين دليل بخشهايي از نارضايتي مردم تعديل ميشود و گشايشهايي صورت ميگيرد. نبايد شرايطي به وجود بيايد که برخي از مناطق کشور احساس کنند مستعمره مرکز حکومت در تهران هستند يا از بازي خارجند و به شهروند درجه چندم تبديل شدهاند. بخشهايي از جامعه نيز از نظر رفاهي زير خط فقر هستند. در چنين شرايطي موازنه بين ارادهها و ساختها به هم ميخورد و ارادهها ساختارشکن ميشوند.هنگامي که ارادهها ميتوانند با ساختها وارد گفتوگو و چانهزني شوند شرايط ميتواند رو به بهبود برود اما اگر ارادهها احساس کنند نميتوانند با ساختها وارد گفتوگو و مذاکره و چانهزني شوند و نقش موثري ندارند در آن صورت اين ارادهها تدريجا شکل ساختارشکن به خود ميگيرد.تحقيقات نشان ميدهد که جامعه ايران در مسيري در حال حرکت است که تحمل مردم دارد کمتر ميشود.
چرا در حالي که تحمل مردم نسبت به گذشته کاهش پيدا کرده و فشارها نيز بيشتر شده اما جامعه به مسير خود ادامه ميدهد؟ آيا يک قوه عاقله تاريخي که ريشههاي فرهنگي و اجتماعي در تاريخ ايران دارد باعث ميشود جامعه ايران به راه خود ادامه بدهد يا تجربههاي تاريخي به مردم ايران آموخته که نبايد بيگدار به آب بزنند؟
يک نوع عقلانيت محدود در ايران شکل گرفته است. در اعتراضات اجتماعي سالهاي اخير نيز بخشهايي از جامعه شايد با اعتراضکنندگان همدل بودند اما همراهي نميکردند. به اين وضعيت عقلانيت محدود گفته ميشود. عقلانيت محدود در شرايطي مطرح ميشود که افراد در زمان تصميمگيري با محدوديت اطلاعاتي، گستردگي و پيچيدگي مساله، محدوديتهاي شناختي ذهن و محدوديت و ابهامات ديگر مواجه هستند. در اين حالات تصميمگيرنده به جاي راهحل بهينه در پي دستيابي به راهحلي رضايتبخش است. وضعيت ژئوپلتيک، ژئوکالچر و ژئواکونوميک ايران و مجموعه شرايط تاريخي جامعه ايران، مردم را با توجه به يک عقلانيت محدود به اين نتيجه ميرساند که نميتوانند همه خواستههاي خود را در کوتاهمدت محقق بدانند. اين يک خصيصه فرهنگي است که بيدليل نيز به وجود نيامده است. اين يک نوع هوشمندي است که ميشود به او هوش زمينهاي گفت.مردم ايران نسبت به کانتکست تاريخي خود يک هوش زمينهاي دارند. نميتوان هوش و خرد جامعه را تحقير کرد. در جامعه نوعي خرد وجود دارد که عنوان ميکند در شرايط کنوني دست به عصا حرکت کن. البته نبايد برداشت اشتباهي از اين هوش زمينهاي صورت بگيرد مبني بر اينکه مردم رضايت کامل دارند يا تغييرات را نميخواهند. اين ديدگاهي است که ممکن است در بين برخي از تصميمگيران جامعه مطرح باشد. مردم بسيار اعتراض دارند ولي عقلشان ميگويد به خاطر ايران و آينده فرزندانشان با احتياط عمل کنند. بايد قدر اين مردم را دانست و سياستهاي بههنگام و مؤثر براي اصلاحات ساختاري داشت. اگر تحمل مردم از اين آستانه عبور کنند بدوناينکه حتي خودشان بخواهند کار از دستشان خارج ميشود. قرار نيست مردم به صورت آگاهانه به دنبال تغييرات راديکال باشند. بنده معتقدم در شرايط کنوني تغييرات راديکال براي جامعه خطرناک است.امروز جامعه در يک وضعيت حساس قرار گرفته است. مردم نيز مشکلات را مشاهده ميکنند اما اين احتمال وجود دارد که نتوانند اين مشکلات را تحمل کنند. در چنين شرايطي گامهاي مهم و موثر بههنگامي از سوي سياستگذار بايد برداشته شود. بايد شرايطي به وجود بيايد که مکانيسمهاي ايمني جامعه از بين نرود و تابآوري اجتماعي بيشتر شود. امروز جامعه ايران با اميدهاي لرزان و بيمهاي بزرگ مواجه شده است. اميدهاي مردم ايران حالت پرنوسان و لرزاني پيدا کرده و بسياري از مردم نميدانند در آينده چه خواهد شد.اين در حالي است که بيمهاي مردم روزبهروز بزرگتر ميشود. از سوي ديگر جامعه ايران با بهنگامي يا نابهنگامي تغييرات مواجه است و اين دغدغه را دارد که آيا تغييرات بهموقع و کنترل شده صورت خواهد گرفت يا تغييرات به شکل سراسيمه خواهد بود. بهترين سناريويي که ميتواند اميدها را تقويت و تغييرات را اساسي و بهنگام و بهموقع کند اين است که اصلاحات نهادي و ساختاري در نهادهاي تصميمگير جامعه صورت گيرد. تا زماني که اين اصلاحات ساختاري و نهادي صورت نگيرد تابآوري جامعه رو به کاهش پيدا ميکند.