گروه حوادث: از نگاههای عجیب و غریب دوستان و اطرافیانم وحشت داشتم. برای آن که با نیش و کنایهها مسخرهام نکنند همواره سعی میکردم از نگاههای دیگران فرار کنم تا این که راز عجیب زندگی من فاش شد و ...اینها بخشی از اظهارات دختر 25سالهای است که با پوشش پسرانه و به اتهام فرار از خانه توسط نیروهای گشت به کلانتری هدایت شده بود.او در حالی که مدعی بود برای معالجه یک بیماری به مشهد آمده است و جا و مکان مشخصی ندارد، درباره سرگذشت دردناک خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: از روزی که خودم را شناختم متوجه نگاههای رازآلود پدر و مادرم شدم. اطرافیان من همواره سعی میکردند فرزندانشان را از بازی با من منع کنند.بیشتر اوقات مورد تمسخر هم بازیهایم قرار میگرفتم اما هیچ گاه معنای این رفتارهای تمسخرآمیز را درک نمیکردم. خوب به خاطر دارم روزی یکی از همکلاسیهایم با نیشخند به من اشاره کرد و گفت: «مهتاب مثل بابام ریش داره!» آن روز اشکریزان به دامان مادرم پناه بردم و دیگر نمیخواستم با همکلاسیهایم رابطه داشته باشم.بیشتر با پسرها بازی میکردم اما نمیدانستم چرا مادرم با نگاه کردن به چهره من گریه میکند. آرام آرام احساس تنفر از دیگران همه وجودم را فرا گرفت. مدام به گوشهای پناه میبردم تا از نگاههای عجیب و غریب اطرافیانم دور باشم. حتی از نگاههای معلم مدرسه نیز فرار میکردم.
تا این که بالاخره در همان مقطع ابتدایی ترک تحصیل کردم چرا که از رفتارهای تمسخرآمیز و گاهی ترحمگونه آدمها زجر میکشیدم. پدرم کارگر ساده ساختمانی بود و مادرم نیز در خانههای مردم کار میکرد تا مرا نزد پزشکان متخصص ببرند. ولی همه آزمایشها و داروهایی که مصرف میکردم نتیجهای نداشت.
پدرم هرچه تلاش میکرد از عهده اجاره خانه و هزینههای پزشکی من بر نمیآمد، تا این که روزی یکی از پزشکان متخصص شیراز رازی را فاش کرد که سرنوشت من دگرگون شد. او به مادرم گفت: فرزند شما «ترنس» است، یعنی 80درصد هورمون جراحی است.از آن روز به بعد فضای خانه ما به غم سرایی تاریک تبدیل شد چرا که هزینههای جراحی بالا بود و درآمد پدر و مادرم حتی کفاف مخارج ابتدایی زندگی ما را نمیداد. مادرم آن قدر گریه کرد و نگران آینده من بود که بالاخره از همین غم و غصهها دق کرد و من و برادرم را تنها گذاشت. آن زمان، من 11سال بیشتر نداشتم و هنوز معنای اشکهای مادرم را نمیفهمیدم.خلاصه دو سال بعد از این ماجرا پدرم نیز با زن دیگری ازدواج کرد و این گونه برادرم از خانه فرار کرد، چرا که نمیتوانست با نامادریام کنار بیاید ولی من نزد پدرم ماندم اما رفتارهای نامادری و تمسخر و سرزنشهای بستگان او نیز به مشکلاتم افزود، تا جایی که هیچ گاه در خانه احساس امنیت نمیکردم و طعم محبت و مهربانی را نچشیدم. از برادرم هم خبری نداشتم و بیشتر تنها بودم.وقتی به سن 16سالگی رسیدم دیگر نمیتوانستم این شرایط را تحمل کنم، به همین دلیل شبانه از خانه فرار کردم و آواره پاتوقها و خرابههای شیراز شدم. در جست و جوی محبت با هر کسی دوست میشدم تا این که در دام خلافکاران افتادم و برای اولین بار در خرابههای شیراز به مصرف مواد مخدر روی آوردم.هر کسی جا و مکان و غذایی به من میداد، در کنار او قرار میگرفتم. در حالی به یک ولگرد خیابانی تبدیل شده بودم که به راحتی پای بساط مصرف مواد مخدر صنعتی و مشروبات الکلی مینشستم و خانوادهام را فراموش کرده بودم. گاهی با پوشش زنانه و گاهی با تیپ پسرانه به خلافکاریهایم ادامه میدادم و در مرداب فساد دست و پا میزدم.
تا این که شنیدم اعمال جراحی دوجنسیها فقط در مشهد و تهران انجام میشود و بهزیستی هزینههای آن را تقبل میکند. این بود که چند سال قبل راهی مشهد شدم اما پولی در بساط نداشتم تا هزینههای اعتیادم را تامین کنم. وقتی در مشهد آواره بودم باز هم به سوی خلافکاران رفتم و به خرده فروشی مواد مخدر پرداختم.
چند بار به خاطر ولگردی و با تیپهای متفاوت دخترانه و پسرانه دستگیر شدم ولی جا و مکانی نداشتم و هر بار در قسمتی از شهر به سر میبردم. میگفتند نوبت عمل جراحی طولانی است و باید چندین سال در انتظارش باشی! گاهی پدرم پول اندکی برایم میفرستاد اما هزینههایم تامین نمیشد. در نهایت به مصرف قرصهای مخدردار (متادون) روی آوردم. با وجود این چارهای نداشتم جز آن که روزگارم را در پاتوقها بگذرانم. حالا هم در حالی دستگیر شدم که پدرم قول داد اگر به شیراز بازگردم برای انجام عمل جراحی کمکم میکند و ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) این پرونده برای بررسی کارشناسی و روان شناختی در اختیار مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی قرار گرفت.