او این روزها به یکی از کم کارترین خوانندههای حال حاضر تبدیل شده و با سیستم قطره چکانی موزیک تولید میکند. موضوعی که شاید بیراه نباشد اگر بگوییم مخاطبان خودش هم نسبت به آن دل خوشی ندارند و دوست دارند خواننده محبوبشان حضور بیشتری در بازار داشته باشد. بارها از دوستان موزیسین شنیدهام که یگانه آهنگهای آماده به پخش زیادی دارد ولی تمایلی به انتشارشان ندارد. اینجاست که ممکن است از خودمان سوال بپرسیم پس چرا تا این حد کم کار است؟
یگانه خوانندهای عمیقا درونگراست و این را از آثار و رفتارش در طول دوران کاریاش میتوان فهمید. خوانندهای که بسیار بسیار کم مصاحبه کرده و اساسا خیلی در دسترس نیست. برخلاف سکوتهای طولانی، کم حرفی و کم کاریاش تنظیمهای شلوغ دوست دارد. در اکثر آثارش اگر به زیر صدایش توجه کنید هم نوایی انبوهی از سازها و وی اس تی ها را میشنوید. ساز مورد علاقهاش (گیتار) در تنظیم آثارش نقش بسزایی دارد و در اغلب موارد حداقل چندین و چند لایه گیتار جاگذاری شده. انگار برای ورود صدایش به هر آهنگ باید مهمانی پر شوری تدارک ببیند. یک مهمانی با حضور ریتمها، آرپژها، کیکها، اسسنیرها و…
در آخرین اثر منتشر شدهاش اما یگانه آپدیت جدیدی از خودش را به اشتراک میگذارد. ترانه و ملودی کار دست خودش است و تنظیم کار هم برعهده علیرضا ریاضی بوده. محسن در «ندارمت» تفاوت نیمه آشکاری با آثار قبلیاش پیدا کرده. بگذارید اینطور بگویم. کل کار چیزی نزدیک به ۴دقیقه است.
یگانه نزدیک به ۲ دقیقه ابتدای کار همان یگانه معمول است با استانداردهای خاص و همیشگی خودش. از جدایی و حسرت نبود معشوق حکایت میکند و مخاطبش را آماده میکند تا تصویری عجیب را برایش خلق کند: « برگرد به خونه ی دلم، که آخرای جونشه، از غم میخونن آجراش، چه حسرتی ستونشه.»
آتیش رفتنت هنوز، نور خونه ی منه، یه قاصدک رو پشت بوم، یه جغد رو شونه ی منه.ساعتاش رو دور کند، چشم تو چشم انتظار، خودم نرم تو مشت سرنوشت، گوش به حرف روزگار. روز به روز غریبهتر، با آدماش بدون حس، گذشتهها گذشت بیا، باش به داد من برس.»یگانه برای مخاطب خانهای را خلق میکند که آجرهایش از غم و ستون آن هم با حسرت ساخته شده. خانهای که با آتش رفتن معشوق نورانی شده و او این قسمت را از بمترین قسمت صدایش شروع میکند و کم کم به اوج میرود.
گویی همانطور که صدایش بالاتر میرود مخاطب را هم از پلههای خانه بالا میبرد و دقیقا آنجا که قاصدکش را روی پشت بام خانه نشان میدهد به نقطه اوج میرسد و بعد دوباره با تصویر جغد روی شانهاش به قسمت بم صدایش برمیگردد. جایی که تصویر ترانه و حس خواندن یگانه به طرز عجیبی باهم در آمیخته تا فقط برای چند ثانیه کمال و نهایت قدرت یگانه را ببینیم. اگر فقط همین چند ثانیه را در شرایط آرام و با ذهن خالی از روزمرگیهایتان گوش کنید حتی امواج و فرکانسی که از بدن و گلو و دهان یگانه تولید میشود را میتوانید کاملا در بدن خودتان هم احساس کنید. صدایی شفاف و متمرکز که مثل چاقویی تیز و برنده عمل میکند و انرژی حاصل آن در گوش مخاطب محسوس است.
روراست به شما بگویم که فقط همین چند ثانیه را اگر ملاک قرار دهیم باید گفت یگانه و هر خواننده دیگری که باشد تمام تلاشش این است که بتواند چنین لحظاتی در اثرش خلق کند. تلفیقی از تجربه، تکنیک و از همه مهمتر حس خالص و ناب که برای ثانیههایی هرچند اندک، کاملا خودش را نشان میدهد. و این شاید آرزوی هر خوانندهای باشد. رسیدن و تجربه همین لحظات. در واقع مهم نیست که سالی چند قطعه منتشر میکنید. شما اگر مثل یگانه سالی یک قطعه اینچنینی هم تولید کنید اثر خودتان را همانطور که باید گذاشتهاید.
اما از همه اینها گذشته بعد از شنیدن این قطعه شاید به ذهنتان خطور کند که اصلا شاعر چرا چنین تصویری در اثرش خلق کرده. شاید قاصدک روی پشت بام خانه تصویری از یک خودکشی باشد که شاعر با جغد روی شانهاش شاهد آن است یا شاعر با جغد روی شانه در خانهای متروک به سر میبرد و قاصدک را که نشان از خبری خوش است نمیبیند.
هرچه هست اینجاست که حقیقت نهفته در ماجرا رو میشود. چرا یگانه چنین تصویری تا این حد عجیب و حتی شاید تاریک میسازد؟ اصلا باید از خودمان این سوال را بپرسیم که خواننده محبوبمان این روزها حالش چطور است؟ چرا در مشت سرنوشتش نرم شده و چرا روزبهروز با آدمها بدون حس و غریبهتر میشود؟