گروه جامعه: روزنامه همدلی در گزارشی در قالب دلنوشته، مرثیهای برای خوزستان، آبادان وقربانیان متروپل را منتشر کرده.در بخشی از این یادداشت که به همراه تصاویری از قربانیان فاجعه متروپل منتشر شده، آمده است:
«چه جوانانی! اسماعیل، میبینی؟ چه جوانانی!» همین یک بیت از شعر بلند رضا براهنی به جملهای برای روایت مرگ جوانان و مرثیهای برای آنها تبدیل شده است. شعری که براهنی 40سال پیش آن را سرود تا خطاب به یکی از دوستان شاعرش «اسماعیل شاهرودی» روایتی از مرگ جوانانی ارائه کند که «بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشردهاند»
این روزها که عکسهای مردان، زنان، پسران و دختران آبادانی مدفونشده در زیر آوار هیولای متروپل دستبهدست میشود، شعر براهنی بیشازپیش معنا مییابد: «و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده؛ و دخترها را میبینی؟/جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!»
در شعر براهنی عناصری وجود دارد که آبادان و جنگ را به ذهن تداعی میکند: «گریه نکن اسماعیل، جنگ است!/نفت از کنار حجرهها بالا میرود/چه معجون عجیبی! چاههای نفت در کنار حجرههاست/و در حجرهها جوانان نشستهاند!/آه، چه نفتی! شیر ظلمت است این نفت!» این روزها که دیوارهای فروریخته متروپل با آن رگهای آهنی و عصبهای پلاستیکی بیرون زده، در چشم و ذهن مردم ایران فرورفته است، میشود این ابیات را بهتر فهمید: «موجی بلند– مثل دیوار بتونآرمهای که انفجار شدید کجش کرده باشد-/میآید و ما را در خود فرو میبرد...»
این روزها اگرچه ماجرای آبادان به تاریکی شعر براهنی نیست، اما به خونباری آن هست: «جنگ است، اسماعیل، جنگ است/و بعضی از جسدها را بینامونشان دفن میکنند/و بعضیها را با نام و نشان/و موش و موریانه چه میدانند که مردگان شناسنامهی تاریخی دارند یا نه...» براهنی ادامه شعر را به خوزستان میکشاند: «برویم از بالای نخلها موهای زنهای اهواز را جمع کنیم/چه چشمهایی داشتید شما پیش از شروع شلوغی/میتوانستیم از کودکی عاشق شما شده باشیم/بیآنکه از قانون یا شرع ترسی داشته باشیم.»
تصویرهایی را که براهنی میسازد میتوان در حوالی متروپل دید: «و حالا کجایید؟/غلطکها از روی استخوانهای شما زمین را صاف میکنند/خیل موریانهها مردمک چشمتان را به نیش میکشد...» شعر براهنی هنوز هم کسانی را که از خوزستان پلهای برای ترقی خود و فرزندانشان ساختهاند، مینوازد: «خوزستان!/هشتاد سال جهان شیر سیاه تو را نوشید/حق داری که حالا خون سرخ بخواهی/اما فروشندگان تو اینان نبودند/ویلاهای آنان در سواحل کالیفرنیا و جنوب فرانسه در آفتاب برق میزند...»
براهنی گویی میدانست که چهل سال بعد همچنان خوزستان پولداری است که چیزی از آنهمه پول به خودش نمیماسد: «و پول خوزستان، به شکل دیگری در زمین، بانک، صنعت، عیش/دور گردن و انگشت زنهای خوابآلوده ریشه میاندازد/خوزستان!/دوشندگان تو جوانان ما نبودند/دارندگان باغهای سبز بودند/کسانی که هوسهاشان هنوز هم به بلندیِ البرز است...»
این روزها که در اوج گرانی و فقر معضلات اجتماعی و اقتصادی خودش را بیشتر نشان میدهد شعر براهنی هم گویی روزآمد شده است: «خوزستان! دوشندگان تو اینان بودند!/جوانان ما نبودند/اینان بودند/و آنانی که اصلاً هوا و آسمان و شعر و ستاره را نمیفهمند/و تنها با احتکار پنیر و مرغ و پودر ظرفشویی حالت نعوظ پیدا میکنند/.../و شکمهایی به درشتیِ بشکههای نفت تو دارند...»
خوزستان اگرچه در جنگ زخمهای بیشمار دید و اما چون جنگجویی جوان مقابل دشمن کم نیاورد، اما شاید زخمهایی که پس از جنگ خورد کاریتر از زخم دشمن بود. زخمهایی که گویی فعلاً تمامی ندارد. «خوزستان! تو شهیدی هستی با چشمهای بازِ مشکی.»