در بررسی کلیشهای بودن داستان فیلم باید توجه داشت که بردهداری از سیاهترین پدیدهها در تاریخ آمریکا است و بر خلاف تصور رایج، پرداختن به آن در هالیوود کار چندان راحتی نیست و همواره ناگفتهها بر گفتهها غالب است و از سویی دیگر میتوان گفت ساخت چنین فیلمی در قلب آمریکا و پرداختن به موضوعی نه چندان خوشایند در تاریخ آمریکا کار سادهای نیست. چنین فیلمهایی چه از طرف جامعه سیاهپوستان (به دلیل عذاب از دیدن تحقیرشدگی در دوران بردهداری) و چه سفیدپوستان (ناراحتی و عذاب وجدان از ظلم و ستم وارد شده بر سیاهان) همواره مورد انتقاد واقع میشوند.
از این رو در تاریخ هالیوود تعداد بسیار معدودی فیلم پیرامون بردهداری ساخته شده و هیچکدام از این آثار تاکنون به طور کامل و دقیق، قادر به بازگویی تاریخ بردهداری نبودهاند و از سویی دیگر از فیلمی با مدت محدود هم نمیتوان انتظار داشت که تاریخ چندین دهه ستم بردهداری را به تمام و کمال بیان کند و هر کدام تنها به بخشی از این تاریخ پرداختهاند، اما در میان این فیلمها، مهمترین نوآوری «استیو مککوئین» در این است که او ما را با زندگی روزمره بردهها آشنا میکند. بیبیسی در ادامه آورده است: برخلاف فیلمهایی همانند «لینکلن» و یا «آمیستاد»، ماجرای «دوازده سال بردگی» پیرامون قدرت قانون بردهداری در آمریکا نیست؛ بلکه این زندگی خود بردههاست که در اینجا اهمیت دارد. فیلم، با تمرکز بر روی زندگی روزمره بردههای سیاه، نشان میدهد که در دوران بردهداری، بردههای آمریکایی دارای فرهنگ ویژهای بودهاند.
همچنین برخلاف «جانگوی آزاد شده» ساخته «تارانتینو»، از بردهداری در جهت ساخت یک وسترن اسپاگتی استفاده نشده است. فیلم، با تمرکز بر روی زندگی روزمره بردههای سیاه، نشان میدهد که در دوران بردهداری، بردههای آمریکایی دارای فرهنگ ویژهای بودهاند و برخلاف تصاویر نشان داده شده از این بردهها در فیلمی مانند «برباد رفته» آنها از بودن با ارباب خود لذت نمیبرند.همچنین بر خلاف فیلمی مثل «تولد یک ملت» ساخته «گریفیث»، بردهها در فیلم «مککوئین» انسانهایی سبک مغز تصویر نمیشوند که فقط میرقصند و آواز میخوانند؛ بلکه بردههای فیلم «مککوئین» به شکلهای مختلف در فکر رهایی از وضعیت خود هستند و گاه در این راه جان خود را هم از دست میدهند. این بردهها همانند صحنه دفنِ یکی از بردگان، با هم حرف می زنند، به مرور خاطرات خود میپردازند، در مشکلات به یکدیگر کمک میکنند و به هم دلداری میدهند؛ به هم عشق میورزند و در واقع به اشکال مختلف، "فرهنگ" درون بردهداری را به بیننده منتقل میکنند.
در اینجا که تاکید زیادی بر زندگی روزمره شده است، فیلم، بیننده را با درون شخصیتها نیز آشنا میکند و درست در جاییکه بیننده هنوز منتظر آن است که این روزمرگیِ کشنده ادامه پیدا کند، ناگهان به پایان میرسد.«دوازده سال بردگی» همانند یک قطعه موسیقی است که نواخته میشود، بیننده آن را میشنود، از آن لذت میبرد، با آن همراه میشود و پایان آن را هیچگاه باور نمیکند.به گزارش بیبیسی، استفاده هوشمندانه استیو مککوئین از فرم در این اثر، خاصیت جاودانگی به موضوع فیلم او بخشیده و نشان میدهد که بردهداری، فارغ از زمانها و درد مشترک تمامی دورانها است، اما نکته مهم آن که این ساختار در بیان همان مفاهیم سینمایی استفاده شده که زمینههای اصلی و همیشگی این کارگردان بریتانیایی بوده است.
اما آیا این واقعیت که «دوازده سال بردگی» فیلمی ملودرام است، نقطه ضعف فیلم محسوب میشود؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت در تفکر رایج، بدبینی مشخصی نسبت به ملودرام وجود دارد و ملودراماتیک بودن یک اثر، حربهای برای کوبیدن آن است. اما باید توجه داشت که ساختار ملودرام به خودی خود نشانه ضعف یک فیلم نیست و نفی ملودرام به آن معنا است که به جز رمانهای مدرن و پارهای از کارهای پستمدرن، هرچه که مانده را باید در سطل آشغال ریخت، بلکه باید به این پرسش انتقادی مهم در برخورد با ملودارم توجه داشت که به چه دلیل و به چه نیتی استفاده شده است.
سینمای مککوئین همواره سینمای بدنهای زجر کشیده و در فشار بوده و استفاده از ملودرام برای بیان این درد ویژگی ثابت سینمای مک کوئین است. او در «گرسنگی» و «شرمساری» نشان داد که استاد خلق "وضعیت استثنای" جورجیو آگامبنی است: وضعیتی که در آن فرد از هرگونه مالکیتی بر بدن محروم شده. در ادامه همین سنت، در فیلم مورد بررسی نیز تاکید زیادی بر محرومیت بدن وجود دارد. در نگاه به فیلم، تفاوتی میان فاشیسم و بردهداری از نظر نوع برخورد با بدن وجود ندارد: هر دو رژیم در فکر تسلط بر بدن آدمی هستند، هر دو با انسان همانند یک کالا برخورد میکنند و از هر گونه تحقیری شامل برهنه کردن و شکنجه دادن در این زمینه خودداری نمیکنند.
«باس» که در فیلم «دوازده سال بردگی» نقش او را برد پیت بازی کرده است، سبب آزادی برده زندانی "سولومون" در انتهای فیلم شد که برای عدهای از بینندگان، این مورد ادامهای بر تفکر استعماری است که بر مبنای آن فرد استعمار شده بدون کمک یک سفید قدرتمند قادر به نجات نیست. درباره استدلال فوق میتوان گفت قبول و یا رد این استدلال بستگی زیادی به آن دارد که ما تا چه حد در تقابل انسانیت و سیاست اهمیت را به انسانیت بدهیم.به نظر میآید در این اثر، صفات انسانی همانند گذشت اهمیت مهمی در نزد کارگردان داشته و انسان در نگاه او بدین واسطه قادر است حتی از منافع اقتصادی خود نیز بگذرد.برای انسانی کردن ماجرا، تاکید زیادی بر اهمیت چهره در فیلم شده است، همانطور که «استیو مککوئین» بیان میکند، بازیگر نقش «سولومون» (چیوتل اجیوفور) به این دلیل برخورداری از چهرهای معصومانه انتخاب شده است.
در واقع در هماهنگی با ساختار ملودراماتیک اثر، کنشهای انسانی در اینجا نتیجه احساسات افرادند نه گفتمان فکری-تعقلی. کارگردان شخصیتهایی را انتخاب نموده که با صورت خود در فکر دیالوگ با ما هستند. «برد پیت» هم با چنین ذهنیتی انتخاب شده، چرا که با چشمان مهربان و نگاه دلسوزانه خود این امکان را به ما میدهد تا به او و شخصیتش اعتماد کنیم.
همچنین با توجه به این که او در فیلم کانادایی معرفی میشود، این نکته به بیننده منتقل میشود که کارگردان به سراغ ملیتی رفته که بیشتر به صلح دوستی معروف است تا داشتن تاریخی امپریالیستی.باز هم در تشابه با قضیه برخورد با ملودرام، استفاده از استراتژی کلیشه سازی به خودی خود بد نیست، بدون کلیشهسازی امکان روایت یک داستان ۱۲ ساله در ظرف ۲ ساعت غیرممکن به نظر میرسد. «۱۲ سال بردگی» را میتوان اثری برجسته در دنیای بیمعنای پستمدرن فعلی تلقی کرد، دنیایی که با پَست کردن تمامی ارزشها، تمامی ارزشهای انسانی را بیمعنا کرده است و در اینجا سینمای استعلا یافته «استیو مککوئین» با واژگون ساختن ایدئولوژی، به جنگ ایدئولوژی در دل او میرود.