گروه سیاسی: روزنامه آرمان ملی نوشت: جنگ؛ واژهای است که لرزه بر اندامها میاندازد. کلمهای که بسیاری از آن هراس دارند اما ملت ایران 8 سال به صورت مستقیم و روزمره با آن دست و پنجه نرم کردند و بعد از قطعنامه 598 نیز هرچند خبری از توپ و تانک و مسلسل نبود اما فشارهای ناشی از تحریمها کمتر از شرایط جنگ 8 ساله نبود. حتی برخی معتقدند مردم در آن 8 سال مشکل اقتصادی چندانی نداشتند و معاش آنها تامین بود.
«آرمان ملی» به بهانه سالگرد دفاع مقدس با سیدعلی صنیع خانی از اعضای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فردی که این روزها موسسه نازیآبادیها را با حضور بخشی از بچههای جبهه و بخشی از فعالان سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا تشکیل داده و قصد دارد از تجربیات آنها برای آبادی محلهاش «نازیآباد» استفاده کند و در زمان آغاز جنگ تحمیلی در کنار حاجداود کریمی، سردار پرافتخار جبهههای جنوب ایران نقشی محوری در حضور نیروهای مردمی و حتی جمع آوری کمکهای مردمی برای جبههها داشت به گفتوگو پرداخته است.
سردار سیدعلی صنیعخانی که برادر دو شهید هم هست ابتدای مصاحبهاش را با این جمله شروع کرد: صدام در حساسترین موقعیت یعنی زمانی که ارتش شیرازه محکمی نداشت، به ایران حمله کرد. همه نگران بودند اما امام (ره) بازی را تغییر داد. امام(ره) ساعاتی بعد از حمله صدام به ایران گفت: « دزدی آمد، سنگی انداخت و رفت. اگر جرات دارد بار دیگر جلو بیاید.»
حاج آقا خیلی دوست دارم شما را سردار خطاب کنم اما بیآلایش بودن و بیتکلف بودن حضرتعالی موجب میشود بنده هم دوست داشته باشم شما را مانند عماد باقی و عباس عبدی، ناصر ایمانی سیدعلی خطاب کنم که البته ادب اجازه نمیدهد. سردار، از جنگ برای ما جوانان بگویید. من فقط میدانم ارتش به واسطه فرار و زندانی شدن امرایش ساختار منسجمی نداشت.
بعد از حمله ابتدایی صدام به تهران به فاصله چند ساعت امام(ره) اعلام کردند: « دزدی آمد، سنگی انداخت و رفت. اگر جرات دارد بار دیگر جلو بیاید.» این جمله امام (ره) سکینهای به قلب مردم ایران بود. ضرب نفوذ کلام امام(ره) غیر قابل باور بود. جنگ بسیار ترسناک است. هرکشوری با هر قدرتی مورد حمله قرار بگیرد، قطعا ملت آن ناراحت خواهند بود. جنگ پشتسر خود محدودیتهای زیادی برای مردم به وجود خواهد آورد. جنگ زیربناهای کشور را از بین خواهد برد. کار وکاسبی تحتالشعاع جنگ قرار میگیرد. امام (ره) در شرایطی گفت: «دزدی آمد، سنگی انداخت و رفت. اگر جرات دارد بار دیگر جلو بیاید» که ایران از نظر ساختار نظامی چیزی نداشت. ارتش از هم پاشیده شده بود. صدام بهترین موقعیت را برای حمله به ایران انتخاب کرده بود. اکثر نظامیهایی که میتوانستند کار کنند، به حاشیه رانده شده بودند. شالوده ارتش از هم پاشیده بود. سپاهی تشکیل داده بودند که نهایتا در پادگان ولیعصر خلاصه میشد. همه قدرت سپاه در پادگان ولیعصر بود. پادگان ولیعصر باید از یک طرف با ترکمنها، از طرف دیگر با خلق عرب، جداییطلبان غرب کشور و.... مبارزه میکرد. روحی که امام(ره) در این فضای سرد دمید موجب شد مردم پای کار بیایند.
وضعیت ارتش عراق در شرایطی که شیرازه ارتش ایران از هم پاشیده شده چگونه بود؟
عراق در آن زمان قویترین نیروی زمینی را داشت.
پس چگونه با ارتش قوی صدام مقابله کردید؟
باقی مانده ارتش نقش مهمی در اول جنگ ایفا کرد. آقای خامنهای نماینده امام (ره) در شورای عالی دفاع بودند. آقای چمران هم دیگر نماینده امام بودند. آقای خامنهای، ابراهیم سنجقی را تهران فرستاده بودند که اگر به من 10 هزار نفر با سلاح سبک بدهید، خرمشهر را حفظ خواهم کرد. دو هزار تفنگ در اختیار ما قرار دادند که عموما «ام یک برنو و بازوکا بود.» برخی از «ام یکها چکاننده هم نداشت و برخی فاقد سوزن بود. ما هم مقداری ژ3 تهیه کردیم و 2 هزار نفر را به خرمشهر فرستادیم. سه قطار این سربازان را منتقل کرد. یکی از قطارها با فرماندهی هادی غفاری، دیگری را حسین اخوان و دیگری را ابراهیم سنجقی به خرمشهر منتقل کردند. با چنین تجهیزاتی نیروها به خرمشهر اعزام شدند. حاج داود هم فوری خود را به خرمشهر رساند و هدایت نیروها را برعهده گرفت. داود فرمانده کل نیروهای جنوب بود. بعدها حسن باقری، مسئول اطلاعات عملیات شد. در آن زمان شمخانی، فرمانده سپاه خوزستان بود.
شما چه مسئولیتی را برعهده داشتید؟
من در آن زمان مسئول پرسنل بسیج بودم. با دایره دوم تماس گرفتم. سید محمد رضوی آنجا بود. سید ممد گفت: آمادهباش صد درصد بدهیم. این درحالی بود که مردم جنگ ندیده بودند! اما همراه بودند. در نتیجه این ما نبودیم که به مردم بگوییم در زمان بمباران باید چراغها را خاموش کنید. خود مردم بودند لامپها را در زمان بمباران خاموش میکردند. مردم خود شیشهها را چسب زده بودند که در اثر موج انفجار شیشهها نشکند. زمان من بنابر مسئولیتی که در بنیاد شهید برعهده داشتم به دیدن مادر سه شهید رفتم. (خاطره مربوط به سالهای بعد جنگ) یک دختر و دو پسر این مادر شهید شده بودند. جالب اینکه نداشتن دختر موجب سردی رابطه این خانم با شوهرش شده بود و با توسل به حضرت زهرا(س) دختری به دنیا آورده بود که موجب گرمی خانه آنها شده بود. اول انقلاب این دختر در گروههای جهادی معلم بود. بعد از ناامن شدن محیط خرمشهر شهید جهانآرا یک سلاح به او داده بود اما در مواجهه با دشمن شهید میشود. مادر این دختر روایت کرد که جنازه این دختر را بههمراه فرزند پسرش در تنهایی خاکسپاری میکند و 20 روز بعد از فوت دخترش پسرش هم شهید میشود. یک پسر دیگر این زن در کربلای 5 شهید شد اما آن مادر نبریده بود. خسته نشده بود. آنچه موجب همراهی مردم در آن زمان شد، شیوه عمل مسئولان بود. زمانی که یک سرباز به جبهه میرفت هیچ مزیتی بین خود و فرمانده نمیدید. فرمانده خود را برخوردار از هیچ چیز نمیدانست. شاید باورتان نشود اما سفره یک بسیجی در جبهه شاید مجللتر از سفره فرمانده بود. فرمانده تشنه به خط میرسید برای او کمپوت باز میکردند، میپرسید که بچهها خوردن یا نخوردن! این مورد تظاهر نبود. این موارد واقعیت زمان جنگ بود. فرمانده مجرد حقوق میگرفت 2400 تومان اما بسیجی متاهل 3000 تومان دریافتی داشت. این مورد از بالا تا پایین اتفاق میافتاد. چنین وضعیتی در جامعه حاکم بود. دولت دفاع مقدس هم چنین بود. مردم درک میکردند که کمبودها فقط برای آنها نیست! مردم میدانستند که بالادستیها هم تحمل میکنند و بیشتر هم تحمل میکنند. این مورد باعث شد سختیها قابل تحمل شود. کدام یک از مسئولان بودند که فرزندشان در جبهه نبود؟ از رئیسجمهور تا رئیس مجلس تا نماینده مجلس همه فرزندان خود را به جبهه میفرستاند. خدا مرحوم دانش، نماینده دزفول را رحمت کند. به ایشان در خیابان وصال خانه دادند. به من گفت: برای من در نازیآباد خانه بگیر. آخرش هم البته جایی هم گیر نیامد. مردم هم میدانستند که چیزی بر آنها مخفی نیست.
تحت همین شرایط بود که اگر کسی دو چراغ والور در منزل داشت یکی را به جبههها هدیه میداد؟
دقیقا به همین علت بود. نخست وزیر و رئیسجمهور همان طور زندگی میکردند که مردم در نازیآباد زندگی میکردند. محمد حدیدی در والفجر امکانات و کمکهای مردمی را تقدیم رزمندهها میکرد. حدیدی برای من تعریف کرد که هیچ وقت هدایای مردم را باز نمیکردند که چه در کادوهای مردم است! ممد گفت: یک کادو هم نصیب من شد که البته سبک بود. کادو را باز کردم و دیدم یک قوطی کمپوت خالی در کادو بود که داخل آن یک نامه قرار داشت. در نامه نوشته بود برادر بسیجی من جوانی هستم که بیکارم، وقتی دیدم مردم هدیه جمع میکنند و به جبههها میفرستند من هم برای اینکه کاری کرده باشم. این قوطی خالی کنسرو را یافته، شستم، دور آن را کوبیدم که دست شما زخمی نشود؛ خواهش میکنم با این قوطی آب بنوشید. اینکه مردم تخم مرغهای خود را به جبهه میفرستاندن، نان سفره خود را به جبهه میفرستادند، به علت این بود که رئیسجمهور و نخست وزیر و وزرا و فرماندهان جنگ را از خود میدانستند. سهمیهای کشور را اداره میکردند به هر فردی یک کیلو در ماه قند میدادند اما دولت وقت قند روستاییها را زیاد کرده بود در برابر از برنج آنها کاسته بود چون روستاییها قند زیاد مصرف میکردند. همان قند روستاییها به جبههها ارسال میشد.
سیدعلی صنیع خانی، رزمنده دفاع مقدس، بسیجی! اینهایی که میگویید، افسانه نیست؟
چه افسانهای پسرجان. این موارد واقعیتهای آن روز ایران بود. آن روزها همه با هم یکی بودیم. من نازی آبادی میدانستم در سفرهام همانی است که در سفره مسئولان است.
اما حاج آقا وقتی من خبرنگار امروز به منزل برخی وزرا میروم اینگونه نیست.
بله درست است. اساسا چرا انتقادات زیاد است؟ شما فکر میکنید که در حال حاضر مردم در مقایسه با دوران جنگ وعدههای غذایی کمتری میخورند؟ این طور نیست که مردم کمتر از 30 سال پیش بخورند. در گذشته کم میخوردند و راضی بودن به کم خوردن! چون نمیدیدند آنها کم میخورند اما فلان وزیر یا اساسا رئیسجمهور یا نخست وزیر بیشتر میخورند اما الان احساس میکنند مسئولان سفرهای رنگی دارند. مردم امروز احساس میکنند که نمیخورند چون دیگران بیشتر میخورند. در آن زمان همه میگفتند همه مانند هم هستیم. اگر من نمیخوردم بالادستی من هم نمیخورد.
آقای صنیع خانی مسئولان واقعا مانند شما که بچه نازیآباد بودید زندگی میکردند؟
بله. شک نکنید. روزی من خدمت نخست وزیر رفتم. البته آنچه که الان یادم میآید در آن موقع آقای موسوی دیگر نخست وزیر نبودند و مشاور رئیسجمهور بودند. موسوی گفت: حقوق وزرا 7 هزار تومان بود. احساس کردم این 7 هزار تومان کم است. برج بعد 10 هزار تومان به وزرا حقوق پرداختم. تعدادی از وزرا آمدند و 3 هزار تومان اضافی را روی میز من گذاشتند و گفتند همان حقوق قبلی کافی است. رضا کنگرلو، برادر محسن کنگرلو که آوردن ملک فالین به ایران کار وی بود، در دفتر نخست وزیر کار میکرد اما عنوانی نداشت. کنگرلو برای من تعریف کرد روزی نخست وزیر به من فیش حقوقش را داد که 3500 تومان بود. (حقوق بسیجی از 2400 تا 3500 تومان) بود. به نخست وزیر گفته بود واقعا 3500 میگیری اینکه کمه! نخست وزیر گفته بود تو چقدر میگیری گفته بود 6000 تومان. کنگرلو به نخست وزیر گفته بود این مبلغ که خیلی کم است. نخست وزیر پاسخ داده بود «من نخست وزیر این مملکتم!» البته این حداقل کاری بود که میرحسین باید انجام میداد فرماندهان جنگ هم همین موارد را رعایت میکردند. من از سپاه به شرکت بازرگانی و در شرکت گسترس مامور بودم. معاونت اداری و مالی به من نامه زد که حقوق شما در این سازمان 13750 تومان است. اعلام کنید که شما از سپاه چقدر حقوق میگیرید که مابهالتفاوتش را تقدیم کنیم. این مورد استثنا هم نبود یک قاعده بود. من به آن آقا جواب دادم که از سپاه 5000 تومان حقوق میگیریم. 2500 تومان هم برای مسکن کمک دریافت میکنم و با 7500 تومان اموراتم میگذرد. بررسی کنید اگر مقررات اجازه میدهد این ما به التفاوت در اختیار انجمن اسلامی و یا بسیج قرار بگیرد که به کارمندان مشکل دار کمک شود. قطعا شما الان به من میگویید ریا کار بودم. در صورتی که این طور نیست همه این کار را میکردند. از رئیسجمهور تا نخست وزیر تا وزرا تا حتی فرماندهان جنگ. بسیاری این کار را میکردند. البته شما الان باز میگویید من افسانه میگویم(خنده) حاج آقا بازهم از این موارد بگویید که در تاریخ ثبت شود! یکی از مسئولان را میشناختم که برنج لاشه تهیه میکرد. در منزل الک میکرد. ریزترها را دمی میکرد و درشتها را پلو. در این شرایط همین فرد اضافه حقوق خود را دریافت نمیکرد. کارمند وی این مورد را میدید. سرباز وی این عمل را مشاهده میکرد. در نتیجه وقتی میدانست کمترین برخورداری برای مسئولان بود به فرمان او تا قلب دشمن پیش میرفت. سربازی که میدید که فرمانده او درکنار او پشت وانت مینشیند تا از مکانی به مکان دیگر برود. چه سختی برای آن سرباز و بسیجی بود که برای میهن خود جان بدهد.
چرا امروز احساس میشود که مردم مثل گذشته نیستند؟
مشکل مملکت ما نداری نیست. مردم مشکلات جنگ و بدتر از آن را هم تحمل میکنند. به شرط اینکه احساس کنند کمبودها برای همه هست. اگر توی جوان به من میگویی شدنی نیست حق داری. چون چیز دیگری مشاهده میکنی. تو رفتار دیگری از برخی مسئولان میبینی. طرف یک تخم مرغ نمیتواند بخرد! مصرف سرانه گوشت از 12 کیلو به 3 کیلو رسیده است. همین اتفاق در مورد لبنیات افتاده است. در حال حاضر فروش لبنیات افت کرده. یک روزی دانشگاهها بهخاطر انقلاب فرهنگی تعطیل شد. دانشجو آمد به جهاد سازندگی، دانشجو آمد به سپاه و چقدر کار میکرد. چقدر محرومیتزدایی میکرد.