گروه سياسي: مشاور هاشمی رفسنجانی ملاقاتش با بهزاد نبوی که در دیداری جمعی بوده و گفته های وی را در این جمع خصوصی منتشر کرده است. به گزارش انصاف نیوز ، مهندس نبوی معمولا بر دوری از بهانه های حساسیت زایی افراطیون مخالف دولت تاکید دارد، اما با توجه به رسانه ای شدن آن در ساعات گذشته، متن کامل نوشته ی غلامعلی رجایی در پی می آید:
قبل از ظهر جمعه با بعضی از دوستان صدیق و رفیقان شفیق به منزل مهندس بهزاد نبوی در شهرک غرب رفتم. خیلی ها آمده بودند. جا برای نشستن نبود. می گفتند دز این 16 روز همیشه اوضاعش همینطور بوده است. دیدار خوبی بود. در ابتدای دیدار کسی از ایشان پرسید آقای مهندس شنیده ایم شما سید هستید اما سیادت خود را آشکارنمی کنید؟ سوال عجیبی بود. بهزاد نبوی و سید؟ همه منتظر پاسخ مهندس شدند. با شوخ طبعی خاص خود گفت: سید بودن به بعضی ها می آید ولی به من نمی آید! بدین صورت تایید کرد که از نسل سادات است. بعد با همان لحن مطایبه ادامه داد: همانطور که نبیره حاج ملاهادی سبزواری هستم ولی این نسبت هم به من نمی آید! حرفش را زد! توی دلم گفتم حالا که نبوی ادعای سیادت می کند حتما کیهان از خجالت این آقا سید در می آید! نمی شود چیزی به طعنه در این باره ننویسد! اگر ننویسد که کی؟هان؟ نیست!
مهندس نبوی در حالی که می گفت همه ما در محضر خدا هستیم! یعنی در این فضا شنود کامل برقرار است! حرف های زیادی از وضعیت خود در این دوران سیاه 5 ساله گفت. البته حرف هایی را که می توانست بزند. همانطور که انتظار می رفت از سر دلسوزی نظر کارشناسی و پخته اش را هم برای ادامه وضعیت سیاسی کشور ارائه داد. گفت من به بازجو هم می گفتم ما به اصل نظام معتقدیم. با خنده می گفت: سالها قبل که به مکه رفته بودم بعضی گفتند هدف من ازمکه رفتن من و همبرگر خوردن من درمک دونالد ارتباط برقرار کردن با امریکا بوده است! می گفت: بازجو اسامی کسانی را که اصرار داشت ارتباط مرا با آنها کشف کند در بازجویی ها می گفت. اسامی ای بودند که من تا زمان بازجویی آنها را نشنیده بودم!
می گفت در زندان روزنامه جوان و کی هان! و اطلاعات و... را می خوانده است. می گفت وقتی دکتر روحانی رسید به او نامه ای نوشتم که ما داریم حبس مان را می کشیم به ما خیلی کار نداشته باش به روابط خارجی واقتصاد کشور رسیدگی کن بعد با خنده گفت روزنامه جوان در این باره نوشت فلانی به روحانی نوشته بجای تلاش در جهت آزادی ما به رابطه با امریکا فکر کن!! بعد به خانمش گفت تکه روزنامه ای را که از زندان آورده از اتاق کارش بیاورد که آورد و متن آن را برای همه خواند. می گفت چند بسته تکه بریده های روزنامه ها را با خود بیرون آورده است و دوستان زندان بان حتی درحمل آنها تا بیرون زندان به او کمک کرده اند.
مهندس نبوی مثل همیشه شوخ بود و تیکه بنداز به خصوص به دوستانی که باز نشسته سپاه بودند وسالها با وی ارتباط داشتند. بعضی از دوستان عرب خوزستان هم دراین دیدار بودند که مهندس از حضورشان تشکر خاصی کرد. مهمترین نکته در حرف های این یار شهید رجایی این بود که می گفت در پرونده من در رژیم شاه مساله سه هزار نارنجک بود لذا برای زندان کشیدن توجیه و انگیزه داشتم اما برای این زندان که در نظام جمهوری اسلامی بود هیچ انگیزه ای نداشتم چون کاری نکرده بودم که برای آن می بایست به زندان بروم.
می گفت بعضی پیشنهاد می کردند درخواست عفو بنویسم ولی من وقتی با خودم خلوت می کردم می دیدم اگر این کار را بکنم معنایش این است که کاری کرده ام که مستوجب زندان شده ام لذا باید درخواست عفو بکنم. اینگونه نبود و من کاری در جهت تضعیف نظام نکرده بودم. مهندس از بازجوها گفت و از اینکه بجز یکی از آنها بقیه رفتارشان با وی خوب بوده است و به قول خودش آنجوری که گاهی برخی جوانان را می زدند ایشان را نمی زده اند! البته این حرف را به کنایه گفت که می شد فهمید گاهی هم کتکی نوش جان می کرده است آن هم دراین سن و سال!
اگر چه مهندس نبوی حرفهای زیادی زد اما خیلی حرفها را هم نمی تواند بزند ونمی خواهد بزند وحق هم دارد که نزند. خدا کند حال که فراغتی پیدا کرده اگر این فراغت ادامه ای داشته باشد این حرفها را بنویسد و به دل تاریخ بسپارد. می گفت قصد دارد خاطرات این سالهایش را بنویسد. در حرفهای مهندس نشانه هایی از مزیت اعتدال و نمونه هایی از مذمت تند روی می دیدم می گفت دو طرف باید بدانند لزوما چون مخالف هم فکر می کنند آدمهای بدی نیستند. در دو طرف ادمهای خوبی هستند. می گفت بازجوی او اسیری بوده که ده سال از جوانی خود را در عراق بوده بنابراین نمی شود گفت او نمی تواند آدم بدی باشد ولی با تفکر وی می شود مخالف بود. می گفت اصولگراها می توانند خاتمی را آدم خوبی بدانند ولی با تفکرش مخاف باشند. می گفت همین را در سفر مکه به مرحوم عسکراولادی گفته است. می گفت در نقد اصلاحات هم حرفهایی دارد!
مهندس روحیه خوبی داشت اما قد او کمی خمیده شده است. موقع خداحافظی که پای آسانسور ایستاده بود و با یکایک دوستانی که به دیدارش آمده بودن روبوسی می کرد وقتی تقریبا همه رفتند در حالتی که با او چند کلمه سخن گفتم از سر ملاطفت دست به انحنای کمرش کشیدم و متاثر شدم. به او گفتم دکتری حاذق را می شناسم گفت خیلی دکترها دیده اند ولی باشد. قرار شد با ایشان هماهنگی کنم. نزدیک به دو ساعت آنجا بودیم و نفهمیدیم چگونه زمان سپری شد.
از مهندس برای درج در تاریخ خیلی سوال داشتم اما وضعیت را مناسب ندیدم. انشالله بماند برای دیداری دیگر. وقتی از منزل بهزاد نبوی خارج می شدیم به دوستی گفتم چه روزگار تلخی شده است. این همان بهزاد است که مرحوم گل آقا – کیومرث صابری – به من در باره اومی گفت یک روز به شهید رجایی که اعتقاد زیادی به بهزاد داشت، گفتم چرا این همه بهزاد، بهزاد می کنی تا بعضی بهانه ای بدست بیاورند و به تو حمله کنند. گفت: کیومرث، تو بهزاد را نمی ئشناسی. تو خیال می کنی من این روزها بهزاد راشناخته ام؟ من بهزاد را از زندان شناخته ام و کشف کرده ام. شهید رجایی تا آخر پای بهزاد ایستاد و مخالفتها را تحمل کرد.
خدایا! به بعضی ها بفهمان با زبان غیر زندان باید با امثال بهزاد حرف زد.
5 سال زمان کمی نیست. یک روز آن هم زیاد است.
نمی شود این همه از میان مسولان اولیه نظام افراد ضد نظام داشته باشیم.
اشکال در نحوه نگرش بعضی هاست.
محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم
آیا گوش شنوایی هست؟