گروه گوناگون: ملکههای ایران باستان به جای اینکه در حرمسراها پنهان شوند یا به خاطر زنستیزی از حقوق شهروندی محروم شوند، در سراسر امپراتوری ایران از نفوذ سیاسی زیادی برخوردار بودند.
در محبوبترین داستانها درباره امپراتوری ایران به ندرت زنان نشان داده شدند، اگر هم نشان داده شده باشند، معمولاً در قالب یک شخصیت فرعی هستند که در حرمسرای شاهنشاه منزوی شده یا درگیر گلههای شخصی هستند، اما هیچ یک از اینها درست نیستند.
به گزارش فرادید، ملکههای ایران باستان، استقلال اجتماعی و اقتصادی داشتند و همین ویژگی، آنها را به سیاستمداران قدرتمندی تبدیل کرده بود. آنها ارتشها را برای فتح سرزمینهای جدید رهبری نمیکردند، اما کنترل ثروت و منابع امپراتوری را در اختیار داشتند. ملکههای ایرانی بهعنوان مادران شاهزادههای جدید برای سلسله هخامنشی، تأثیر چشمگیری بر جانشینی سلطنتی و ثروت سیاسی امپراتوری داشتند.
۱. آتوسا: نخستین ملکه مادر امپراتوری ایران (حدود ۵۵۰-۴۷۶ قبل از میلاد)
ملکه آتوسای اول احتمالاً باشکوهترین زن امپراتوری ایران بوده است. پدرش، کوروش کبیر، مؤسس امپراتوری بود. او همسر و خواهر دو جانشین اول کوروش بود، اما زمانی شروع به برتری کرد که بیشتر اعضای خانواده نزدیک او از دنیا رفته بودند.
او در جوانی با برادرش کمبوجیه ازدواج کرد که در راه بازگشت به ایران در پی فتح مصر درگذشت. او در حال بازگشت برای روبرو شدن با برادرشان بردیا بود که در غیاب کمبوجیه تاج و تخت را غصب کرده بود. در نهایت، پسرعموی دور خانواده سلطنتی یعنی داریوش کبیر بود که بردیا را کشت و ادعای قدرت کرد.
داریوش برای تحکیم حکومت خود با تمام نوادگان زن کوروش کبیر از جمله آتوسا ازدواج کرد. هدفش این بود که اطمینان حاصل کند پسران هر یک از این زنان، پسران داریوش هم باشند و خانوادهاش را با اصل و نسب کوروش ادغام کند. بایگانیهای اداری تخت جمشید نشان میدهد چگونه آتوسا و دیگر زنان سلطنتی دارایی خودشان را داشتند، به سفر میرفتند و منابع امپراتوری ایرانی را به نام خودشان کنترل میکردند. در واقع، آتوسا یکی از چهرههای کمرنگ در بایگانی است، در حالی که خواهرش آرتیستون و خواهر شوهرش ایرداباما برجستهتر هستند.
آتوسا، مِلکی به نام آنتارانتیش در شمال پارت داشت. آنجا او بیش از ۱۰۰ خدمتکار و کارگر، از جمله خدمتگزار زن آشوری و فرزندانشان، صنعتگرانی از سراسر امپراتوری و یک پزشک یونانی را کنترل میکرد. آتوسا مهمانیهای مجلل را مدیریت میکرد، جایی که مرسوم بود ملکه تمام وظایف تشریفاتی و مذهبی پادشاه غایب را انجام دهد.
آتوسا به طور بالقوه در پارت مستقر بود تا نزدیک پسر بزرگش خشایارشا باشد. به گفته هرودوت مورخ یونانی، آتوسا داریوش را متقاعد کرد تا خشایارشا را وارث خود بنامد. داریوش قبل از غصب قدرت از همسر اول خود دو پسر داشت و در حالی که خشایارشا نخستین پسرش پس از پادشاه شدن بود، داریوش در واقع آرتیستون (خواهر کوچکتر آتوسا) را بیشتر دوست داشت و از او نیز دو پسر داشت. با این حال، آتوسا با موفقیت داریوش را به یک نوع حق ارشدی دوگانه متقاعد کرد. نخست اینکه خشایارشا پسر ارشد داریوش بود و دوم اینکه بزرگترین نوه کوروش بود؛ بنابراین او بهترین مدعی وراثت بود. داریوش، احتمالاً از ترس این که آتوسا و دختران دیگر کوروش بتوانند پسرانشان را تحت فشار قرار دهند تا در صورت مخالفت او، جنگ داخلی راه بیندازند، گفتههای آتوسا را پذیرفت.
وقتی خشایارشا پادشاه شد، نفوذ آتوسا افزایش یافت. او نخستین ملکه مادر امپراتوری ایران و نخستین زنی بود که تمام زندگی خود را به عنوان یک مقام سلطنتی گذراند و پسرش را بر تاج و تخت دید. او استانداردهای نسلهای آینده را تعیین کرد و امتیاز ملکه مادر را برای مداخله در مواقع خیانت ایجاد کرد. توانایی او در تأثیرگذاری بر سیاست داخلی ایران، یونانیان باستان را به این فکر واداشت تا ادعا کنند او به تنهایی مغز متفکر حملات ایرانیان به کشورشان بوده است. این یک اغراق آشکار است، اما نشان میدهد شهرت ملکه از خودش پیشی گرفته بود.
۲. آماستری: مدافع سلسله (حدود ۵۱۰-۴۲۴ قبل از میلاد)
جانشین آتوسا به عنوان ملکه مادر، برجستهترین همسر خشایارشا، آماستری بود. او دختر یکی از متحدان داریوش بزرگ در طول کودتای او بود و ازدواج آماستری با شاهزاده خشایارشا به تحکیم این اتحاد کمک کرد.
اندکی پس از تهاجم ناکام ایران به یونان در سال ۴۷۹ پیش از میلاد، آماستری ردای زیبایی برای شوهرش بافت. خشایارشا بلافاصله آن را به زنی جوانتر (عروسش) داد که شاه با او رابطه داشت. با این حال، آماستری وضعیت را بد تعبیر کرد و تصور کرد خشایارشا با مادر دختر رابطه دارد و به مجازات این کار، دستور داد زن مسن را به طرز وحشیانهای مثله کنند. تنها زنان ایرانی میتوانند همسران واقعی و قانونی شاه باشند. چنین ارتباطی سلسله جانشینی را به خطر میانداخت. اگر خشایارشا از زن ایرانی دیگری پسر داشت، کسی میتوانست آن پسر را ترغیب کند تا مدعی تاج و تخت شود و جنگ داخلی راه بیندازد.
سال ۴۶۵ پیش از میلاد، خشایارشا ترور شد و امپراتوری ایران مدت کوتاهی گرفتار هرج و مرج شد، چرا که سه پسر بزرگ او با آماستری و دیگر اشراف قدرتمند بر سر قدرت با هم رقابت کردند. در نهایت، سومین پسر، اردشیر یکم پادشاه شد. آماستری در موقعیت جدید خود به عنوان ملکه مادر، هر کسی را که تهدیدی برای هخامنشیان بود مجازات میکرد.
اردشیر یکم اندکی پس از به دست گرفتن قدرت، با شورشی در مصر به پشتوانه ارتش یونانی آتن روبرو شد. در آغاز، شورشیان برادر خشایارشا، هخامنش را که آن زمان به عنوان ساتراپ (استاندار) بر مصر حکومت میکرد، کشتند. بغابوخش، ساتراپ ایرانی آشور، توانست رهبران شورشی را وادار به تسلیم کند. آنها پذیرفتند به شرط اعدام نشدن بازداشت شوند. با این حال، آماستری برنامههای دیگری داشت. این مردان یکی از شاهزادههای خاندان سلطنتی را کشتند و پاسخ این نوع خیانت اعدام بود. آماستری و نه پسرش که پادشاه بود، به بغابوخش دستور داد خائنان را به دربار سلطنتی تحویل دهد تا سرشان را ببرند.
وادار کردن بغابوخش به شکستن پیمانش با شورشیان مصری تنها یک نقطه از فهرست گلههای ساتراپ علیه خانواده سلطنتی بود. پدر و پدربزرگ او بر استان بسیار معتبرتر بابل حکومت میکردند، اما حتی ازدواج با یکی از دختران خشایارشا و آماستری (شاهزاده آمیتیس) او را از تنزل رتبه به آشور نجات نداد، در حالی که یکی از پسران کوچکتر خشایارشا جایگاه اجدادی بغابوخش را گرفت. مدتی پس از ماجرای مصر، بغابوخش نخستین ساتراپی شد که علیه پادشاه خود شورش کرد و دو ارتش وفادار را در نبردها شکست داد. آماستری به همراه پرنسس آمیتیس نقش منحصر به فردی در تاریخ ملکههای ایرانی باستان بر عهده گرفت: یک مذاکرهکننده سیاسی.
زیرکی آماستری جنگ را به پایان رساند. ملکه مادر با تشخیص موفقیتهای آشکار بغابوخش در میدان نبرد، توانست او را به عقبنشینی متقاعد کند. به رغم تمایل اردشیر به دیدن اعدام او، به بغابوخش اجازه داده شد در تبعید با دربار سلطنتی زندگی کند، در حالی که به پسرش زوپیر (زوپیروس) اجازه داده شد در آشور سلطنت کند. بغابوخش حتی فقط از طریق ازدواج، بخشی از خانواده سلطنتی بود، و آماستری همیشه با کشتن اعضای سلطنتی خود مخالف بود.
چند سال بعد زوپیروس نیز شورش کرد. او به اندازه پدرش موفق نبود و به عنوان تبعیدی به آتن گریخت و در رأس یک ناوگان آتنی برای حمله به لیکیه در سال ۴۴۰ قبل از میلاد بازگشت. عجیب آن که، این حمله با تسلیم شدن شهر اول فروپاشید و یک دهقان عصبانی سنگی را با دقت مرگبار پرتاب کرد و به سر زوپیروس ضربه زد. آماستری همچنان نوهاش را با وجود اینکه خائن بود عضوی از خانواده سلطنتی میدانست و دستور داد این دهقان را به جرم کشتن یک شاهزاده هخامنشی دستگیر و مصلوب کنند. او صرنفظر از شرایط یا فاصله نسبی از هسته خانواده، اجازه نمیداد خانوادههای سلطنتی بدون مجازات قاتل کشته شوند.
آماستری شاهد بزرگسال شدن حداقل دو نوهاش بود و هم او هم اردشیر هر دو به دلایل طبیعی ظرف چند ماه پس از یکدیگر در اواخر سال ۴۲۴ قبل از میلاد مردند.
۳. پروشات: ملکه بزرگ (حدود ۴۷۰-۳۷۰ پ. م.)
مرگ اردشیر اول جرقه جنگ داخلی را زد. او تنها یک پسر ایرانی از نژاد خالص داشت، خشایارشاه دوم که عمر کوتاهی داشت. با این حال، اردشیر پسران زیادی با کنیزهای بابلی داشت و حداقل سه نفر برای کسب قدرت تلاش کردند. این جنگ قدرت یک پیروز داشت، پادشاه داریوش دوم که این پیروزی را تا حد زیادی مدیون نفوذ همسر و خواهر ناتنیاش، پروشات بود. او از بسیاری جهات نمایانگر اوج ملکه بودن ایرانیان باستان است.
اینکه آیا مادر داریوش دوم مرده بود یا به دلیل بابلی بودن واجد شرایط نقش ملکه مادر نبود، روشن نیست. با این حال، او هیچ نقشی در سیاست دوران سلطنت پسرش نداشت. نفوذ سنتی آن جایگاه به پروشات به عنوان همسر پادشاه جدید رسید که این جایگاه جدید را با ثروت و ارتباطات موجود خود با موفقیت آمیخت.
پروشات از سنین پایین، به نوبه خود یک سرمایهگذار زیرک و مالک اشرافی قدرتمندی بود. پس از ازدواجش با داریوش، پدرشان مجموعهای از دهکدهها و املاک در شمال غربی سوریه را به عنوان دارایی شخصی به پروشات اعطا کرد. در حالی که اردشیر هنوز زنده بود، داریوش اغلب به وظایف خود به عنوان ساتراپ هیرکانی مشغول بود. با این حال، پروشات بیشتر وقت خود را در بابل میگذراند. او ثروت و نفوذ خود را هم به عنوان یک شاهزاده خانم و هم به عنوان مالک زمین در سوریه در مجموعهای از املاک بزرگ در اطراف شهرهای بابل و نیپور گسترش داد. او از این راه به ساتراپهای مصر و ماد و خانواده بازرگان قدرتمند موراشو نزدیک شد.
وقتی پروشات سال ۴۲۲ قبل از میلاد، شوهرش را تشویق به تلاش برای کسب قدرت کرد، موراشو حامی مالی تحقق این هدف شد. داریوش دوم همراه با ارتباطات سیاسی پروشات، حتی پیش از اعلام مقاصدش، بر بیشتر امپراتوری پیروز شد. پروشات و داریوش پیش از پادشاه شدن داریوش دو فرزند خردسال داشتند، ارشک و آماستری. پسر دوم، کوروش کوچک سال ۴۲۲ قبل از میلاد به دنیا آمد.
هر دو فرزند ارشد پروشات برای ایجاد اتحاد سیاسی با ساتراپ ارمنستان، زمان به قدرت رسیدن داریوش، ازدواج کردند. ارشک با استاتیرا و آماستری به تریتاچمیز. تریتاچمیز پس از مرگ پدرش، ساتراپ شد و علیه داریوش دوم قیام کرد. او برای روشن کردن منظور خود، آماستری را کشت. در نهایت، شورش از درون سرنگون شد، اما پروشات به دنبال انتقام وحشتناکی بود. مأموران او هفتههای بعد، برای شکار و کشتن هر یک از اعضای خانواده تریتاچمیز به دوردستها اعزام شدند.
خونریزی تنها زمانی متوقف شد که پروشات عروس خودش را هدف قرار داد. استاتیرا در تمام طول رویداد وفادار ماند، اما ملکه به خاطر خون وفادار نماند. شاهزاده ارشک مجبور شد از پدرش التماس کند تا مداخله کند و جان استاتیرا را نجات دهد. داریوش دوم به پروشات دستور توقف داد، اما ملکه برای همیشه از پسر بزرگش و همسر او رنجیدهخاطر ماند. این وضعیت او را به طرفداری آشکار از پسر دومش کوروش سوق داد. وقتی کوروش فقط ۱۵ سال داشت، پروشات داریوش شاه را متقاعد کرد کوروش را نایبالسلطنه خود در استانهای دریای اژه کند. ساتراپهای ایرانی نزدیکتر به یونان و متحدانشان در اسپارت سالها برای پایان دادن به جنگ پلوپونز تلاش کردند. کوروش وظیفه مدیریت مالی جنگ را بر عهده داشت و ظرف سه سال توانست آن را با موفقیت به پایان رساند.
با این حال، کوروش برای پیروزی واقعی حضور نداشت، زیرا سال ۴۰۴ قبل از میلاد، زمانی که داریوش دوم در حال مرگ بود، به دربار سلطنتی احضار شد. داریوش و پروشات تا آخرین نفس در اینباره با یکدیگر بحث کردند که کدام یک از پسرانشان باید پادشاه شود. پروشات به کوروش علاقه داشت. داریوش از ارشک حمایت میکرد. در نهایت، پادشاه حرف آخر را میزد، اما درست زمانی که ارشک به عنوان پادشاه اردشیر دوم تاجگذاری میکرد، پروشات به کوروش در طراحی ترور برادرش کمک میکرد. این تلاش شکست خورد، اما پروشات مشارکت خود را مخفی نگه داشت و اردشیر دوم را متقاعد کرد که کوروش را به خاطر تصمیم عجولانهاش ببخشد.
سپس پروشات سه سال را صرف نقشه ریختن برای به قدرت رسیدن کوروش کرد و متحدانی را برای او به دست آورد، درست همان کاری که برای داریوش کرد. این استراتژی برای بار دوم نیز تقریباً موثر بود. اردشیر در نبرد کوناکسا مجروح و مفقود شد. کوروش تقریباً به امپراتوری رسید، اما با پرتاب تصادفی نیزه در هرج و مرج کشته شد. پروشات، اردشیر را متقاعد کرد یا فریب داد تا هر فردی را که در مرگ کوروش دخیل بود، حتی به صورت غیرمستقیم، تحویل دهد. پروشات شرایطی ترتیب داد تا آنها را در دام اعتراف به خیانت بیاندازد یا به بهانههای واهی آنها را به خانه خود ببرد. همه آنها، چندین نفرشان بر خلاف میل اردشیر، در اثر شکنجههای وحشتناک کشته شدند، اما حتی پادشاه نتوانست جلوی مادرش را بگیرد.
۴. استاتیرای اول: نسل تغییر (حدود ۴۵۳-۳۸۰ پ. م.)
برخلاف بسیاری از ملکههای ایران باستان در این فهرست، استاتیرای اول هرگز نتوانست از تمام قدرت خود استفاده کند. تمام دوران تصدی او از دید سیاسی تحتالشعاع پروشات قرار گرفت، اما استاسترا ناتوان نبود. او بیشتر عمرش درگیر نبرد با مادرشوهرش بود. استاتیرا در شورش برادرش دخالتی نداشت و تنها پس از تاجگذاری اردشیر دوم و ملکه شدنش، فعالیت سیاسیاش را آغاز کرد. هدف سیاسی اصلی او در سالهای قبل از شورش کوروش جوان، در واقع تلاش برای اصلاح وجهه عمومی خانواده سلطنتی با شکستن هنجارهای جنسیتی بود.
به طور سنتی، اشراف ایرانی سعی میکردند تا حد امکان خودشان را از انظار عمومی دور کنند. هر قدر آنها کمتر توسط توده مردم دیده میشدند، اعتبار بیشتری داشتند، اما میان مردان ایرانی، از جمله شاه، مسئولیت داشتن به عنوان چهره دولتی و رهبر نظامی، زندگی در انزوای کامل را غیرممکن میکرد. زنان نجیب ایرانی در کالسکههای محصور سفر میکردند و جز خدمتکاران، تمام زندگیشان را بدون ارتباط با دهقانان سپری میکردند.
استاتیرا این سنت را با سفر در یک بستر یا کالسکه روباز برای دیدن تودهها، احوالپرسی با مردم محلی در حین سفر و جلب احترام بینهایت از سوی رعایای خود، زیر پا گذاشت. او اردشیر را نیز به همین رفتار تشویق کرد و او به عنوان یک پادشاه سخاوتمند شهرت پیدا کرد و از تعامل با مردم خود فارغ از جایگاهی که داشت خرسند بود. همان زمان، همتایان استاتیرا جنبههای دیگر نقشهای جنسیتی سنتی را زیر پا گذاشتند. خواهر استاتیرا هم به خاطر زیبایی و هم به خاطر مهارتش در اسبسواری و شکار زبانزد بود. دختر عموی آنها، مانیا، نخستین زن ایرانی شناختهشدهای بود که سال ۳۹۹ قبل از میلاد به عنوان فرماندار محلی آئولیس، بر سرزمینی همنام خود حکومت کرد. استاتیرا این تغییر نگرش را به دربار سلطنتی وارد کرد.
پس از شورش کوروش، استاتیرا برای تضعیف تمایل پروشات به انتقام تلاش کرد. وقتی یکی از ژنرالهای کوروش جوان در بابل زندانی شد، پروشات سخت برای آزادی او تلاش کرد. ظاهراً اردشیر دوم آماده برآورده کردن این درخواست بود، اما استاتیرا او را به اعدام خائن متقاعد کرد. پس از سالها تضعیف یکدیگر، پروشات پیشی جست و استاتیرا قربانی یک شام مسموم شد. اردشیر دوم خشمگین، پاکسازی خانواده پروشات را انجام داد و مادرش را به جرم قتل استاتیرا به بابل تبعید کرد.
۵. آتوسا دوم: آخرین ملکه واقعی امپراتوری ایران (حدود ۳۸۰-۳۳۸ قبل از میلاد)
یکی از آخرین اقدامات پروشات، ترتیب دادن یک ازدواج بود. سالها از مرگ استاتیرا میگذشت و پروشات اردشیر دوم را متقاعد کرد تا با کوچکترین دخترش ازدواج کند. آن دختر ملکه آتوسا دوم بود. ازدواج با محارم در امپراتوری ایران بیسابقه نبود. آتوسا اول با برادرش ازدواج کرده بود. با این حال، پیوند پدر و دختر هنوز بسیار غیرعادی بود.
آتوسا دوم همچنان توانست از موقعیت جدید خود به عنوان ملکه استفاده کند. اردشیر دوم باید قاطعانه انتخاب میکرد کدام یک از پسرانش پادشاه بعدی شود. حق ارشدی و احساسات شخصی اردشیر به نفع پسر بزرگش، داریوش دیگر بود. آتوسا و بسیاری از نجیبزادگان جوانتر از کوچکترین پسر اُخس حمایت کردند. یک جناح کوچکتر از نامزد سوم یعنی آریاسپس حمایت کردند و کشیشان از پسر دیگر به نام آرسامس حمایت کردند.
زمانی که اردشیر رسماً داریوش را به عنوان وارث منصوب کرد، آتوسا به اُخس نزدیک شد و به او پیشنهاد کرد که او (برادرش) پس از به قدرت رسیدن با او ازدواج کند. آتوسا میخواست قدرت خود را حفظ کند و اخس برادری بود که بیشترین توانایی را برای تحقق این خواسته داشت. آتوسا به سراغ اشراف و درباریان رفت تا از اوخوس دفاع کند. او از داریوش که ۵۰ ساله بود، جوانتر و جنگجوتر بود و آن زمان که شورش در حال گسترش بود، این یک مزیت بود.
یک نجیبزاده روسیاه به نام تیریبازوس به سراغ شاهزاده داریوش رفت و او را به کشتن پدرش و به دست آوردن سریعتر قدرت ترغیب کرد. داریوش و تیریبازوس حین عمل دستگیر و به جرم خیانت اعدام شدند. آتوسا و اخس تعدادی از دوستان و خدمتکاران را با پیامهایی درباره این خیانتها، داستانهای دروغین درباره نفرت اردشیر از پسر دومش و تهدیدهایی از جانب دیگر اشرافزادگان به دیدار آریاسپس فرستادند. آنها آریاسپس را به ورطه افسردگی و خودکشی کشاندند و رقیب دیگری برای اخس را از میان برداشتند.
با کشته شدن داریوش و آریاسپس، اخس نامزد واضح جانشینی پدرش بود. با این حال، اردشیر عابدترین پسر خود یعنی آرسامس را به جانشینی خود برگزید و اخس را برای جلوگیری از تهاجم مصر به امپراتوری جنوب غربی فرستاد. پادشاه هنوز از نقش آتوسا در توطئهها بیخبر بود و آتوسا پسر تیریبازوس که به تازگی اعدام شده بود را برای ترور آرسامس استخدام کرد. خبر مرگ آرسامس سبب شد سلامت اردشیر دوم تهدید شود و اخس سال ۳۶۴ قبل از میلاد به مقام پادشاهی اردشیر سوم رسید و آتوسا دوم ملکه او شد.
هیچ چیز درباره ادامه زندگی آتوسا مشخص نیست. سال ۳۳۸ قبل از میلاد، سلطنت اردشیر سوم با یک تراژدی پایان یافت، زمانی که یک مشاور خواجه تمام خانواده سلطنتی را به جز جوانترین شاهزاده ترور کرد. اگر آتوسا آن زمان هنوز زنده بود، او نیز احتمالاً همراه خانوادهاش کشته میشد. امپراتوری هخامنشی چند سال بعد به دست اسکندر مقدونی افتاد و هیچ یک از ملکههای ایرانی همچون آتوسا و نیاکان او قرنها نتوانستند دوباره قدرت را به دست بگیرند.