فرزین پورمحبی
طی مراسمی مدیر قدرشناس یک سازمان، برای شادی روح آبدارچی فقید، یک دقیقه سکوت اعلام می کند. چشم همه کارکنان به ثانیه شمار ساعت دیواری است که ناگهان ثانیه شمار از حرکت می ایستد... آبدارچی جدیدالورود سازمان، سعی می کند پایش را به لبه پنجره گیر دهد تا برای رفع عیب ساعت، دستش را به آن برساند. اما ناگهان پایش سر خرده و از همان بالا کلهپا می شود.
بله ... آبدارچی بینوا دستش از رسیدن به ساعت و ایضا این دنیا، کوتاه می شود. مدیر قدرشناس برای آبدارچی فقید دوم نیز سنگ تمام می گذارد و مراسمی با شکوه برای شادی روحش برگزار می کند. اما این بار، مدیر مصلحت اندیش می شود و بالاخره دستور می دهد در کنار همان ساعت، یک نردبان ایمن قرار گیرد ... چون دلیل فوت ناگهانی آبدارچی اول نیز همین حادثه بود!!
بدین ترتیب این امید در بین کارکنان سازمان بهشدت قوت می گیرد که باری به هر جهت، دست آبدارچی سوم به ساعت مورد دار اداره خواهد رسید و او عمری باعزت خواهد داشت. چراکه علاج واقعه قبل از وقوع شد.
این داستان تاثیر گذار تکان دهنده می تواند به روی خیلی چیزها تاثیر گذاشته و آنها را بتکاند. البته امیدواریم که تاثیر بگذارد و بتکاند. همانطور که با پیش بینی طوفان می توان جلوی خیلی از مصیبت ها را گرفت، گاه می توان به همین شکل جلوی پرواز ابو طیاره ای را هم گرفت ...اما مشکل اینجاست که در پیش بینی طوفان هم مشکل داریم! فراموش نکنیم که:
«توپولف یا آنتونوف رفتنی است، این سقوط است که در خاطره ها می ماند.»
بر منکر خودرو و هواپیمای ملی لعنت؛ اما به شرط آنکه برای رسیدن به افتخار ملی، هر بهایی پرداخت نشود ... گاهی «هرگز نرسیدن خیلی بهتر از زود رسیدن است.» اینطوری هم مجبور نمی شویم که نام ایران 140 را یک شبه بکنیم : آنتونوف !