انسانها همیشه در طول تاریخ درگیر حادثهها و فاجعهها بودهاند، آتشسوزی، سیل، توفان، زلزله، آتشفشان، ریزش بهمن و سونامی همیشه انسان را غافلگیر کرده است اما فاجعههایی نیز به دست خود انسان رخ میدهد؛ فجایعی که هدف از آن فقط آسیبرسانی یا قتل چند انسان نیست، بلکه هدف اصلی ایجاد رعبووحشت و ناامنی در سراسر جامعه است. این مجرمان عمدا قربانیان را بهصورت تصادفی انتخاب میکنند. هرچقدر این انتخاب تصادفیتر باشد، وحشت بیشتری در جامعه ایجاد میشود چون در این شرایط هرکس میتواند قربانی باشد و در نتیجه مجرمان بیشتر به هدف خود یعنی ایجاد وحشت و ترس فراگیر و همگانی میرسند.
هر حادثهای که تهدیدکننده جان انسان باشد میتواند به یک اختلال روانپزشکی به نام «اختلال استرس پس از حادثه» در قربانیان، بازماندگان و خانواده آنها منجر شود؛ احساس ناامیدی، سرخوردگی، استیصال، افسردگی، سوگ، اضطراب و کابوسهای شبانه در آنها شایع است. مطالعات نشان میدهند شدت این اختلال در فاجعههایی که به دست انسان صورت میگیرد بیشتر از بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله است. گاهی این وضعیت مزمن میشود و در تمام طول زندگی با فرد باقی میماند. گاهی بهدنبال آن مشکلات زناشویی پیش میآید که این عامل نیز به مزمنشدن این اختلال کمک میکند.
زمانهایی که فاجعهای اجتماعی رخ میدهد، درمانهای روانشناختی با رویکرد مداخله در بحران، در اولویت نیازهای مردم است. اگر به تاثیرهای پیدا و پنهان و کوتاهمدت و درازمدت فاجعه شوم اسیدپاشی که این روزها گریبان هممیهنان اصفهانی را گرفته آگاه باشیم، به صرافت میافتیم که نباید تلاشمان در مدیریت همهجانبه این بحران کمتر از کمکرسانی به مناطق زلزلهزده باشد. همانطور که گفته شد تاثیر آسیبرسانی فاجعههای انسانی به مراتب بیشتر از فاجعههای طبیعی است. قربانیان این اسیدپاشیها فقط چهار یا 10نفر یا تعدادی در این حدود نیست. در ارزیابی خطر در مدیریت بحران اسیدپاشی نباید فریب تعداد قربانیان گزارششده را بخوریم؛ با یک رویکرد عمیقتر روانشناختی تعداد قربانیان روانی این فاجعه بسیار بیشتر است.
با نگاه واقعگرایانهتر همه افراد خانواده این قربانیان، همه اصفهانیها و سایر ایرانیان که فقط این خبر را در روزنامهها خواندهاند به درجاتی قربانی این فاجعه هستند؛ پزشکان، پرستاران، بهیاران، گزارشگران حوادث و کارمندان نیروی انتظامی که بهصورت مستقیم با قربانیان و مشکلات آنها از نزدیک در ارتباط هستند نیز در معرض خطر آسیبهای روانی قرار میگیرند. فقط تفاوت آنها با قربانیان فیزیکی این است که نمیتوانند دردشان را فریاد کنند که همین هم آن درد را جانسوزتر میکند.
نکته قابل توجه و متاسفانه فراموششده، نیاز مبرم (و حتی گاهی بیشتر) خانواده قربانیان اسیدپاشی به مداخلات روانپزشکی است؛ در نظر بگیرید خواهر یک قربانی اسیدپاشی وضعیت روانی بهتری از خود قربانی ندارد اما از اینکه احساس اضطراب و افسردگی خود را فریاد بزند احساس گناه میکند زیرا در ظاهر برای او اتفاقی نیفتاده و نباید هم مشکلی داشته باشد اما او حتی از سالمبودن و زیبایی چهره خودش هم بهصورت ناخودآگاه در برابر خواهرش احساس شرم و گناه میکند. این افراد قربانیانی هستند که شاید هیچ شکایتی هم بر لب نیاورند یا اینکه از شکایتکردن شرم داشته باشند یا خودشان هم ندانند چه اتفاقی برایشان افتاده است.
بهعنوان مثال تجربه کشور ژاپن در حمله تروریستی با گاز «سارین» در متروی توکیو در سال1995، 12نفر کشته شدند و 900نفر نیاز به درمانهای پزشکی داشتند، اما بیش از 9هزارنفر دچار مشکلات روانی شدند. معاینه چشم یک نفر از این قربانیان اسیدپاشیهای اخیر توسط وزیر بهداشت اقدامی بسیار پسندیده و انساندوستانه است اما بههیچروی کافی نیست. گروه هدف وزیر بهداشت در این فاجعه باید همه اجتماع باشد. چیزی که در حال حاضر جامعه ما از وزارت بهداشت انتظار دارد خدمات جامعهنگر در حوزه سلامت روان است. هم مردم عادی و هم مسوولان مدیریتی به این مداخلات نیاز دارند؛ مسوولان مدیریتی هم باید برای کنترل بحران با رویکرد روانشناختی و توجه به نیازهای روانی مردم جامعه آموزش ببینند، بدون مداخلات روانشناختی و بدون بازگرداندن قربانیان مستقیم و غیرمستقیم به جریان امیدبخش و روبهجلوی زندگی و بدون درمانهای تخصصی روانپزشکی با رویکرد مداخله در بحران، مجرمان برندهاند و به هدفشان میرسند.
یونگ معتقد است هیچوقت انسانهایی که درگیر بحران شدهاند بهتنهایی نمیتوانند خودشان را نجات دهند. آنها به حمایتهای عقلانی و تخصصی نیاز دارند؛ ما زمانی میتوانیم خودمان را جمعوجور کنیم که در بحرانی گیر نکرده باشیم. تمام تلاش دستاندرکاران سلامت روان باید بر این باشد که قربانیان را به ازسرگیری زندگی نرمال و برقراری ارتباطهای صمیمی و اجتماعی تشویق کنند و اگر شاغل بودند خیلی زود به محل کارشان برگردند و فعالیتهایشان را شروع کنند. باید به آنها کمک کرد واقعیت جدید زندگیشان را بپذیرند و نگاه روبهجلو داشته باشند.
لازم است گروهی از روانپزشکان، روانشناسان، مددکاران اجتماعی، معلمان و روحانیان برای چگونگی برخورد با این قربانیان، خانواده آنها و همه افراد درمعرضخطر، بهصورت اورژانسی آموزش ببینند. «الیزابت کوبلر راس»، از برجستهترین روانشناسان در زمینه سوگ، معتقد است در هر فاجعه هدیهای پنهانی وجود دارد که زندگی ما را غنیتر میکند. قربانیان اسیدپاشی اصفهان زنانی هستند که به پختهترشدن رفتارهای اجتماعی مسوولان و چگونگی پیشگیری و برخورد با فاجعههای دیگر کمک شایانی کردهاند. امید است هرچه زودتر سلامتی جسمی و روانی خود را بازیابند. به هر حال باید این واقعیت خوب را پذیرفت که حتی در بحرانیترین شرایط، زندگی همچنان جریان دارد.