گروه جامعه-رسانهها: مردم تهران هنوز درگیر لالهزار و کافهنادری و گردوخوری غروبهای تابستان سرِ پل تجریشاند؛ از ترانههای قدیمی و پاتوقهایی که ٤٠ سال پیش میرفتند یا حتی نمیرفتند و فقط در مورد آن شنیده بودند، امروز با حسرت یاد میکنند. گویی جامعه ایرانی در تونل زمان حرکت میکند، منتها رو به عقب. اینجوری است که وقتی نویسندهای از زندگی پیش از انقلابش در دبیرستان ژاندارک و کلاس نمایش مادام فلان و فلان مینویسد، مردم با «خوش به حال آن روزها» میخوانند و اگر ترانهای میشنوند که روزگاری در فلان کافه خوانده میشده، حالشان بهیکباره خوش میشود. انگار «روزگار رفته» باید حکایت شود که امروز روز قابلِ تحمل باشد. ماجرا به این خاطرههای رنگارنگ و احتمالا پر از ترانه و آهنگ محدود نمیشود، میل به یادآوری گذشته تا آنجا پیش میرود که دانشآموزان گریزان از درس و مشق و مدرسه دهه ٦٠، امروز با چنان حالی عکس دفتر و قلم و پاککُن ساده و نامرغوب آنروزها را نمایش میدهند، گویی ارزشمندترین داشتهشان همین دفتر شکل فلان و توپ چهلتکه و کارتون هاچ زنبور عسل بوده است. چرا جامعه ایرانی این همه درگیر گذشته است؟ آیا این ویژگی تمامی جوامعی است که در آنها اتفاقاتی مانند کشور ما رخ داده است؟ روزنامه «شرق» با سوسن شریعتی، دانشآموخته تاریخ در اینباره گفتوگو کردهاست که در ادامه می خوانید:
یکی از پدیدههایی که در جامعه ایران به وضوح میشود دید، تمایل به حفظ چیزی است که در گذشته تجربه شده است. ترانههای قبل از انقلاب و پاتوقهای قدیمی، همچنان جذاباند و میشود بر اساس آنها، برنامههایی تلویزیونی ساخت و کلی مخاطب جذب کرد. این موضوع حتی به دهه ٦٠ هم رسیده است. اینکه در مورد کارتونهای دهه ٦٠ و تولیدات آن زمان و شیوه زندگی با شکلی آغشتهبهحسرت یاد میشود. چرا اینهمه تمایل به یادآوری گذشته در جامعه ایرانی دیده میشود؟
بهتر است در نامگذاری این موقعیت عجله نکنیم. همین «تمایل به یادآوری گذشته» هم محل تردید است. میشود با تعریف نوستالژی شروع کرد: نوستوس (nostos) یعنی بازگشت و آلگو (algo) یعنی درد، نوستالژی، یعنی دردِ بازگشت. دردِ بازگشت، دردِ یک جداافتاده است، جداافتادن از مکانی که بهدنبال تجربه گسست و جاکَنشدن، از آن دور افتادهای. این مکان ازدسترفته است که بهدنبال جدایی بدل میشود به زمان ازدسترفته، میشود دیروز. در نتیجه، نوستالژی عبارت است از دردِ بازگشت یا میل به بازگشت به جایی در دیروز. موضوع هم، زمان است و هم به تعریفی از هویت ارجاع میدهد. گذشته، امر دیروزی، موضوع تاریخ است و موضوع حافظه نیز. گذشته و دیروز را به اشکال متعددی میشود به یاد آورد: از خلال حافظهها، با تکیه بر علم و آگاهی تاریخی، با تصاحب آن، با رویکردی گزینشی و تکهپاره و... میتوان اساسا فراموشش کرد و منکرش شد.
«گذشته» در جامعه ما چه موقعیتی دارد؟ در مورد جوامع سنتی گفته میشود در آنها گذشته، به گذشته سپرده نشده است، گذشته امری است اکنونی و جاری. دور نیست که موجب نوستالژی شود. در مورد جوامع مدرن برعکس گفته میشود قبل از هر چیز آنچه تغییر میکند، رابطه با زمان است و آن «اکنون»محوری انسان مدرن است. پرسش این است ما در چه موقعیتی هستیم: «اکنون» محور مدرن یا «گذشته»ای که هنوز نگذشته است. هیچکدام و درعینحال، هر دو. نامش را گذاشتهاند جوامع در حال گذار. از یکسو زمانی که باسرعت میگذرد و تجربه گسستهای رادیکال را مکرر میکند و (به همین دلیل نوستالژی سر میزند) درعینحال، جامعهای با حرکت کُند فرهنگی و تکرار تجربیات مکرر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی. تجربه گسست ما را مستعد نوستالژی میکند و حرکت کُند فرهنگی پرتکرار قاعدتا باید مانع از شکلگیری نوستالژی باشد.
جوامع در گذار و در معرض گسستهای رادیکال، به شکلی پارادوکسیکال نوستالژیک هم هستند. تاریخ و حافظه در بازخوانی امر گذشته هم رقیب هم خوانده شدهاند و هم همدست یکدیگر. در غیبت آگاهی و شناخت تاریخی، حافظهها تنها نقاط عزیمت قابلِ اعتماد برای بهیادآوردن دیروز هستند و در نتیجه عاطفی، گزینشی، تکهپاره، متأثر از امرِ زیستشده، شخصی و دستخوش قبضوبسطهای احساسی (خشم باشد یا ایدهآلیزهشده). برای بازسازی دیروز به حافظهها نمیشود اعتماد کرد، اگرچه ضروریاند تا در این بازسازی، وجه انسانی امرِ زیستشده لحاظ شده باشد. نوستالژی همین است: بهیادآوردن دیروز، همچون تکیهگاهی هویتی از خلال حافظهها. در غیبت آن آگاهی تاریخیای که با تکیه بر شناخت و نقد در پی تصاحب یک میراث است، نوستالژی که عاطفی، گزینشی، ایدهآلیزه است، رقیب تاریخ میشود.
این پارادوکس را در مقیاس جهانی هم میشود دید: هویتگراییهای رنگارنگ قومی و فرهنگی و عقیدتی همچون فرزندان عصر جهانیشدن. هویتگرایی، ایبسا نوعی نوستالژی است. این از مضرات نوستالژی است: ایدهآلیزهکردن یک دیروز ازدسترفته. مزایایش چیست؟ بستگی دارد به تعریفی که از هویت داریم: همچون خاطره و نیز همچون ابداع. یادآوری اینکه چه کسی بودهای و درعینحال، خلق یک موقعیت جدید. هویت در میانه این دو است که شکل میگیرد؛ موجودیتی زنده و سیال که در عین حال که به یاد میآورد، میسازد. بنابراین فقط تکرار و تقلید و عشق به دیروز نیست. انسان با هویت به یاد میآورد و درعینحال، خلق میکند. بنابراین هویت در یک دیالکتیک تعریف میشود: ابداع و بهیادآوردن دیروز. نوستالژی میتواند امر مثبتی باشد، چراکه در موقعیتهای گسست، در موقعیتهای کندهشدن و پرتابشدن و گسستگی، با یادآوری دیروز و با توسل به عناصری از گذشته میتواند کمکرسان باشد و تداومی را تضمین کند. مثلا برای انسان تبعیدی این نوستالژی (برای زبان مادری، سرزمین پدری، میراث ملی) تکیهگاهی است که بتواند دو زمان را -زمان متوقفمانده ازدسترفته را با زمان دینامیک کشور میزبان- همزمان زندگی کند.
پس چرا جامعه امروزی ما برای دیروز دور و دیروز نزدیکتر، مدام دستخوش نوستالژی میشود؟
به همان دو دلیلی که در تعریف نوستالژی آمد: هم دلیل هویتی دارد و هم ربط دارد به رابطه مغشوش با زمان: گذشته و اکنون. رابطه با اکنون مغشوش است بهدلیل همان گسستهای رادیکال و پرسرعتی که ممیزه عصر ماست و درعینحال، رابطهای مغشوش با گذشته از این منظر که حافظهمحور و شفاهی مانده و به تمامی تصاحبش نکرده است و فقط میتواند به گونهای عاطفی و با ایدهآلیزهکردنش، برای این خودِ مغشوش خاطرهای بسازد، البته اینکه چرا گفتمان انتقادی تاریخی جانشین حافظهمحوری نوستالژیک نمیشود، دلایل بسیاری دارد و ازجمله آن منحصرماندن وجدان تاریخی به برخوردی است که قدرتها داشتهاند برای کنترل دیروز.
مثلا سرعت گسست را در ماجرای نسلی میتوان تعقیب کرد. اگر ٢٥ سال را معمولا حدِ فاصل نسلی میگیرند امروز گاه یک فاصله ١٠ ساله کافی است که احساس کنی به نسلی دیگر تعلقداری (به لحاظ اخلاقی، فکری، اجتماعی و...). احساس ازدسترفتگی ترس ازدسترفتن را به وجود میآورد و بهدنبالش حسرت را. غیبت نگاه انتقادی به دیروز و شناخت از آن از یک سو، سرعت گسست و تحولات از سوی دیگر و به طور کلی زیستهای اورژانسی در موقعیت اکنونی ما فرصتهایی مناسب فراهم میکنند برای سرزدن نوستالژی؛ نوستالژی برای دیروزی دور یا گذشتهای نزدیکتر. هرچه دورتر بهتر. بااینهمه یک تذکر لازم است و آن اینکه اگرچه نوستالژی رقیب شناخت تاریخی است اما کیفیت شکلگیریاش ربط مستقیمی دارد به سطح شناخت ما از دیروز. هرکس به اندازه اطلاعات و شناختش، دیروز را به یاد میآورد و بر همان اساس نسبت به آن احساس حسرت میکند. ما چه چیز را به یاد میآوریم و چه نوع حسرتی داریم؟ تا کجابرانگیزاننده است یا برعکس مقاومت ایجاد میکند؟ معلوم نیست.
تمایل به جمعکردن پاککُن و تراش و مداد میان متولدین دهه ٦٠ دیده میشود؛ بازگشت به این فضاها چه توضیحی دارد؟
اشاره شد. میفرمایید دهه ٦٠. وقتی قرار باشد به دیروز، آن هم دیروزی به این نزدیکی، از خلال حافظهها و نه نگاهی تام و کلان و محصول شناخت نگاه کنیم، همین میشود. دهه ٦٠ برای یکی میشود مدرسه موشها، برای یکی رشادتها و قهرمانیهای همنسلیها در جبههها و خیابانها و برای یکی –بهقول نامجو- بازگشت شهدای جنگ، دیگری کوپن، درگیریهای خیابانی... . در مورد دهه ٦٠ و نوستالژیای که از آن حرف میزنیم نمیدانم اسمش را چه میشود گذاشت. «یادش بخیر! میمردیم» یا مثلا: «یادش بخیر. شده بودیم ارتش بیست میلیونی»، «یادش بخیر صفهای طولانی کوپن». چرا شاید بتوان گفت: «یادش بخیر چه ایثارگر بودیم»! «یادش بخیر وجدان شهروندی داشتیم» و... لابد. دهه ٦٠ من در ایران نبودهام. طبیعی است که اگر حافظهمحورانه حرکت کنیم، دهه ٦٠ از نگاه من چیز دیگری است.
بااینحال، بازگشت نوستالژیک به دیروز را با رویکرد اگزوتیک به دیروز نباید یکی گرفت. گمان کنم تفاوت برخورد با زمان پرسرعت و مکان دستخوش تغییر مثلا در غرب با ایران ما را باید گوشزد کرد. در حوزه نظری، این بحث همچنان ادامه دارد. مدرنیته همچون تجربه گسست یا تداوم، از معماری شهری شروع کنیم: یعنی مکان و بنا همچون یک رفرنس عاطفی و هویتی برای آدمها. مثال فرانسه را میزنم که بیشتر میشناسم؛ تداوم در عین پویایی و دینامیک. همه نوآوریهای آرشیتکتورال در درون همان میراث چند قرنی صورت میگیرد. فرق دارد با من ایرانی که بناهای بیشتر از ١٣،١٢ سال کلنگی محسوب میشود و طبیعتا ٢٠ سال پیش را برایم نوستالژیک میکند. این سرعت مخرب و درهمریزنده که نامش نوسازی است بیتردید متفاوت است با کشورهایی که در نوسازی خود با ملاحظه بیشتری نسبت به قرن ١٨ حرکت میکنند. این نگاهِ فاوستی (faust) ما هنوز قرن هجده،نوزدهمی است: بکوب و بساز. نمادش خیابان تهران در مشهد ماست؛ خیابانی که ختم میشود به حرم امام رضا(ع).
زمانی ولیان، استاندار خراسان در زمان پهلوی آمد و تراشید دوروبر حرم را و حالا با برپاکردن هتلهایی رنگارنگ (نما رومی، استیل روکوکو (rococo)، نما شیشهای و...) تا نزدیک حرم امام رضا(ع) فضایی ساخته که یادآور هیچ دیروزی که نیست هیچ، هیچ ناکجای دیگری را هم تداعی نمیکند. خب طبیعی است من مشهدی طی همین چند سال از خودم بپرسم کجاست آن مشهد و شروع کنم به گفتن «یادش بخیر اون زمونا»! این سرعت فاوستی مدرن است که گسستهای رادیکال وارد امروز ما میکند و منجر به ایدهآلیزهکردن دیروزی میشود که ایدهآل نبود. همین گسستهای بیبته و ذوقزده و دستپاچه و پرتوهم را در همه حوزههای زیباییشناسانه، اخلاقی، اجتماعی و... میشود دید.
با این همه بر سر نامیدن این وضعیت هم باید دقت به خرج داد: مراجعات نوستالژیک به دیروز با مراجعه اگزوتیک یکی است؟ مثلا مدشدن دوباره استیل پوشش دهه ٦٠ میلادی در اروپا، یا «آرت-دکو» که نوعی بازگشت به دیزاین دهه ٦٠ است در دکوراسیون خانه و اشیای زندگی روزمره و...، این مدرنیزاسیون فاوستی است که نوستالژیپرور است. در مدرنیته متواضعتر امروزی بر خلاف تصور، با چنین شب به خوابرفتنها و صبح از خواب بیدارشدنهای ناگهانی روبهرو نیستی. ٤٠ سال میروی و میآیی و باز همان مغازه و همان سبزیفروشی و همان جاده و... منظور این است که اگزوتیزم نوستالژی نیست. موقعیت ما دوگانه است: هم با نوسازیهای فاوستی روبهروییم (پاککردن دیروز) بیهیچ حسرتی و از سوی دیگر مراجعاتی اگزوتیک که به یک نوع لوکس تبدیل شده: حوض و سیب و هندوانه داخل حوض و رنگ ایرانی و دمنوش و... نوستالژی را گاه میسازیم (و بدل میکنیم به کالا) گاه به شکلی خودجوش شکل میگیرد. نوستالژی را در هر موقعیتی نمیتوان استفاده کرد. هر نسلی نوستالژیهای خود را دارد و ای بسا با تحلیل حسرتهایش بشود نقبی زد به امروزش. نوستالژی برای دهه ٦٠ لابد مختص نسلی است که امروز مثلا حدود چهل سال دارد و از آن سالها پاککُنَش را به یاد میآورد و دفترش را. حتی ارزش هویتبخش هم ندارد. بله! خاطره هست و مثل هر خاطرهای چیزی از وجه افسانهای با خود دارد.
در فضاهای ایرانی خیلی باب شده است اینکه کاسهبشقابهایی را که مادربزرگها رد کرده بودند دوباره به خانهها برگردانیم، یعنی دکور خانههایمان پر شده است از کاسهبشقابهای مسی و فانوسهای چند،ده سال پیش. این نوستالژی نیست؟
این بازگشت به کاسه بشقاب و اشیای قدیمی که یادآورند و البته خارجکردنشان از مصرف سنتی خود اتفاق میافتند از زمانهای قدیم موضوع بحث بوده است. در دوره شاه بحث بازگشت به خویش که پیش آمد با همین نگاه بود. (برخلاف تصور عمومی، این بحث را در آغاز شریعتی مطرح نکرد، بهنوعی خود نظام مطرح کرد. شریعتی فقط پرسید: بازگشت به کدام خویش؟) شریعتی به طنز میگفت: «بازگشت به خیش»! این مراجعه اگزوتیک به گذشته، عناصری از گذشته را برمیگیرد و به موتیفهای دکوراتیو بدل میکند و در زیستی مدرنشده قرار میدهد. شریعتی اتفاقا در بحث بازگشت به خویش نقدش متوجه این وجه دوگانه نوستالژی- اگزوتیک در مراجعه به دیروز است.
میگوید این بازگشت به دیروز اگر با شناخت و رویکردی انتقادی نباشد، بیمعناست. حتی ادامه میدهد: «اینکه تحصیلِ حاصل است». بازگشت ندارد چون اساسا از آن دیروز متصلب و ارتجاعی رد نشدهایم که بازگشت به آن ضروری باشد یا حتی نوستالژیک. به این خویش دیروزی باید رویکرد انتقادی وجود داشته باشد و غربال شود، سره و ناسره شود، به نقد کشیده شود. ایدهآلیزاسیون دیروز نوعی ترسخوردگی است و پناهبردنی بیفایده. ممکن است نشان دهد که ما در پی هویتی از دسترفته هستیم و نشاندهنده این باشد که از این بیهویتی ناراضی هستیم، اما با نوستالژی نمیتوان هویت ساخت. هویت فقط بهیادآوردن نیست بلکه ساختن هم هست.
پارادوکس همین است: هم دستخوش گسستهای رادیکال هستیم و هم زمان فرهنگی با تغییرات کُند، هنوز تحول اساسیای طی نکرده است. گسست و درعینحال تکرار. در شرایط گسست، نوستالژی ممکن است، اما در شرایط تکرار چطور؟ همزمانی ریتم تند تغییرات اجتماعی و سیاسی از یکسو و ریتم کند تغییرات فرهنگی، ما را مجبور میکند که درباره کیفیت این نوستالژی بپرسیم. این ناهمزمانی است که نوع نوستالژی ما را خاص میکند: هم مکرریم و هم در حسرت دیروزی که ادامه دارد.
اشاره کردید که در موقعیتهای گسست نوستالژی ایجاد میشود. در ایران این نوستالژی بعد از انقلاب بوده است. آیا در جوامعی مانند فرانسه هم جامعه بعد از انقلاب دچار نوستالژی شده است؟
بله! فرانسه سال ١٧٨٩ انقلاب کرد؛ انقلابی که تا دو سال اصلاحطلبانه بود و با اعدام لویی شانزدهم رادیکالیزه شد و سرآغاز دوره ترور و اعدامهای گسترده ضدانقلابیون و بهدنبالش اعدام خود انقلابیون بود. انقلاب فرانسه را سرآغاز تاریخ معاصر میدانند. پایان یک عصر و آن هم تجربهای خونین. نسلکشی مردمان شمال فرانسه و اعدام سلطنتطلبان و کاتولیکها، امروز شده است نماد انقلابی حقوق بشری و لیبرال، اما در کوتاهمدت حادثه، نماد سرکوب و کشتار است، حتی هگلی که انقلاب فرانسه را با شادمانی «تجربه راهرفتن با سر (اندیشه)» میداند با وقایع اتفاقیه از آن تبری میجوید. این نوستالژی برای دیروز بهحدی میرسد که با فاصلهای کم –بیستوچند سال بعد از انقلاب- در ١٨١٨ همان خاندانی را که به بالای گیوتین کشانده بود برمیگرداند و مصوبه به تصویب میرساند که: تقصیر ولتر و روسو بود. خود ناپلئون سرنگون و تبعیدشده در همین تاریخ، باز میشود نوستالژی فرانسویها در دهه چهل قرن نوزده، یعنی حدودا نیم قرن بعد، نوستالژیای که موجب رویکارآمدن برادرزادهاش میشود. فرانسه در طی ٦٠،٥٠ شصت سال، یعنی از ١٧٨٩ تا حدودا ١٨٧٠ تقریبا چهار انقلاب و دگردیسی سیاسی را از سر میگذراند (١٧٨٩-١٨١٨-١٨٣٠-١٨٤٨ و آخرینش کمون پاریس) یکبار با نوستالژی سلطنت روبهرو میشود، بار دیگر با نوستالژی عصر امپراتوری ناپلئونی و... در زیباییشناسیاش، در مد لباسها، در بازگشت ارزشهای ماقبل انقلابی و... سرخوردگیهای کنونی دلیل اصلی بازگشت به دیروز میشود.
این سؤال مطرح میشود که چگونه وقتی بهلحاظ فرهنگی در وضعیت گسست نیستیم، دچار نوستالژی میشویم؟
گسست هست، اما بهدلیل همین ناهمزمانی فرهنگی و اجتماعی نوستالژیها در سطوح مختلفی سر برمیدارند و گاه روبهروی هم قرار میگیرند و خودخلاف میشوند. به مشهد اشاره کردم. کجای بازسازی فاوستی این شهر نشان از نوستالژی ما نسبت به دیروز دارد؟ اسمش نوستالژی هویتی است، نوستالژی فرهنگی است. حتی نوستالژی از نوع زیباییشناسانهاش هم ندارد، از همان نوعی که در دکوراسیون کافیشاپها و رستورانهای سنتی میبینی. در عین حال در همین شهر مشهد نوستالژی تا دلت بخواهد فراوان است برای هر چیزی: (آق علی عطار و افتخاری شکستهبند و شیخ صادق بستنی و پوست فروشی امپریال و)... منظورم این است اگر نوستالژی بهنوعی زندانیشدن در یک زمان ازدسترفته است و این وضعیت مانع از تندادن به تغییر میشود و نوعی مقاومت ایجاد میکند در برابر نو، پس چرا این مشهد نوستالژیک ما اینقدر راحت با انهدام و پاککردن همه نشانههای دیروزیاش کنار میآید. در همان پاریس که یاد شد، بقالیای هست که لااقل ١٥٠ سال سرپاست. در همان کافهای که دانتون و روبسپیر در آنجا مشغول توطئههای انقلابی بودهاند، میشود قهوه خورد و توطئه کرد و... مدرسههایی که دو قرن است روشنفکر بیرون میدهد... لازم نیست بکوبی و از نو بسازی و بعد روش گل بمالی تا یادمان بیفتد یک دیروز را و بعد از نوستالژی حرف بزنیم؛ میشود نوستالژی کلنگی!
اگر بخواهیم به ٢٠ سال آینده نگاه کنیم و با سری زمانی آن را پیشبینی کنیم، آیا در همین وضعیت خواهیم بود یا نه؟
زیست همزمان جهانیشدن و مدرنیزهشدن از یکسو و انهدام سریع جهان دیروزی، خصوصیات آن دوران است و با مقیاس ٢٠ سال و ٣٠ سال نمیتوان تحلیلش کرد. دو ناهمزمانی فرهنگی و اجتماعی: هم در معرض تجربه گسست و هم وسوسه دیروزی که از دست میرود و در نتیجه تجربه تلاش و اراده برای به یادآوردن. اگر بخواهیم خوشبینانه نگاه کنیم میشود گفت حسن این نوستالژیها - با همه تردیدهایی که باید رعایت کرد- فقط شاید در این باشد که نشان میدهد امروز- برخلاف دیروز- الزاما در گسستهای رادیکال نشانه مدرنشدن نمیبینیم. امروز از مدرنیتهها صحبت میشود و خوشبختانه تکالگوییبودن مدرنیته از تکوتا افتاده. مدرنشدن به معنای پاککردن میز و نادیدهگرفتن دیروز نیست، بلکه تلاش برای برقراری نوعی نسبت فعال و آگاهانه میان آن دیروز و این امروز است، اما چنین تداومی فقط در صورتی اتفاق میافتد که مراجعه به دیروز صرفا به وجه اگزوتیک یا حسرتزده تقلیل نیابد. فهمیدهایم که فراخوان دیروز باید انتقادی باشد و منطبق با ساختار و نیاز انسان امروزی و درعینحال ضامن نوعی تداوم و نه تکرار.
الان که به این عناصر، که از دیروز فراخواندهایم، نگاه میکنیم، آیا در ساختاری قرار گرفته است که برای انسان امروزی کارا باشد؟
رابطه مغشوش با دیروز، نوع فراخواندنش را هم مشکلدار میکند. یا فراخوانی است دکوراتیو یا برعکس، فرار از امروز است و نوعی پناهبردن و در نتیجه ترسخورده و واکنشی. در هیچیک از این دو رویکرد، آگاهی تاریخی وجود ندارد و نه میتواند هویتبخش باشد و نه هویتساز. نه به کار شناخت دیروز و بهیادآوردن میخورد و نه به کار ساختوساز اکنونی اصیل و ریشهدار. مس و دیوار گلیشده و بشقاب گلسرخی و دمنوشهای سنتی، نمیتوانند به تنهایی ایرانیت مرا تضمین کنند. این تلاش برای خریدن مس از سوی شهریها که مد شده، مرا یاد بعضی آمریکاییها در پاریس میاندازد. میآمدند با دلارهایشان از مغازههای آنتیکفروشی در فرانسه اشیاء قدیمی میخریدند. منظور این است که کیفیت نوستالژی هم از کیفیت شناخت ما از دیروزمان متأثر است. از دیروزمان چه چیز را میشناسیم؟ چقدر میشناسیم؟ چگونه میشناسیم؟ نوستالژیهایمان هم در همان سطح است: مس و گل و دمنوش و دفترهای فلان و کارتون بیسار و... تا اطلاع ثانوی در ما دن کیشوت و فاوست با هم در جنگند.