بابک خطی*
درمرکزی آموزشی وابسته به نهادی مردم نهاد و غیر دولتی که اکثر اعضای آن را کودکان مهاجر تشکیل میدهند قرار دارم.
برنامه امروز معاینه و ویزیت تنها نیست و قرار است در راستای برنامه آشنایی با مشاغل مرکز در مورد شغل پزشکی هم برایشان حرف بزنم.
اکثریت کودکان مرکز با علاقه و کنجکاوی و چهرههای پرسشگر، گوش میکنند. نیم ساعتی گپ زدهایم با هم و تقریبا آخر حرف هایم است که محمدرضا دست بلند میکند و میپرسد:
من شناسنامه ندارم، می توانم دانشگاه بروم و دکتر بشوم؟!
صدای بقیه هم بلند میشود و فاجعه تازه رویش را نشانم میدهد؛ جز دوسه نفر بقیه شناسنامه ندارند!
بند یک ماده هشت پیمان نامه حقوق کودکان میگوید: حکومتهای عضو پیمان موظف هستند که حقوق کودک را رعایت کرده و هویت فردی، تابعیت، نام و روابط شناخته شده خانوادگی او را مطابق قانون حفظ نمایند.
خجالت میکشم از این همه شور زندگی و استعداد که میتواند در رشتهها و هنرهای مختلف شکوفا شود اما سرنوشتی مبهم و تاریک انتظارشان را میکشد و از روی کودکانی که از نداشتن چنین حق اولیهای -شناسنامه-احساس عذاب میکنند.
وقتی به خاطر میآورم که پیمان نامه جهانی حقوق کودک در سال ٧٢به تصویب مجلس رسیده و قانون کشوری است، این شرمندگی در وجودم مضاعف میگردد.ساعتی گذشته است و سوار مترو در ایستگاه شهر ری هستم. ازمرکز دور شدهام. قسمتی از قلبم را اما در کوچه هرمز جاگذاشته ام.
* پزشك كودكان