گروه سياسي: با نگاهی به فضای سیاسی کشور در سه دهه اخیر شاهد آن هستیم که در سپهر سیاسی ایران تا به امروز دو جریان عمده توانستهاند ارکان قدرت را در اختیار خود داشته باشند و چرخه مدیریت کشور بین همین دو جریان سیاسی دست به دست شده است. جریانی که در گذشته و بنابر دیدگاههای اقتصادی اش در دهه شصت با نام جریان «چپ» نامیده میشد و امروز شامل اصلاح طلبان میشود و جریانی دیگر که به دلایل سیاستهای اقتصادی که در گذشته دنبال میکرد به «راست» مشهور بود و امروز با نام اصولگرا شناخته میشود. اصولگرایان و اصلاح طلبان در تمام این سالها در رقابتهای مختلف انتخاباتی شرکت کرده و بر اساس نتایج صندوقهای رای هر یک به تناوب بخشی از نهادهای انتخابی را در اختیار داشته اند.
در نتیجه، این که بگوییم وضعیت امروز ایران – با همه نقاط ضعف و قوت آن – حاصل فعالیتهای این دو جریان است سخن چندان به دور از واقعیتی نیست. البته به طور طبیعی به دلیل آنکه اصولگرایان بیشتر از جریان دیگر در پس از انقلاب در نهادهای انتصابی حضور داشت میتوان نقش این جریان سیاسی را در وضعیت امروز کشورمان بیشتر دانست. این وضعیت تا حوادث پس از انتخابات۸۸ ادامه داشت تا این که پس از آن مقطع و به دلیل فشارهای وارد آمده بر جریانات اصلاحی بخش بزرگی از اصلاح طلبان از چرخه مدیریت کشور حذف شدند و شاهد نوعی تسویه حساب سیاسی با این جریان بودیم. پس از این اتفاق اصلاح طلبان دو راه مشخص پیش روی خود داشتند، راه خروج از حاکمیت و یا راهی مبتنی بر سیاست مدارا و صبر. بزرگان اصلاح طلب راه دوم را انتخاب کردند و با وجود فشارهای گوناگون اعم از اتهام زنیهای هر روزه ازتریبونهای رسمی کشور تا رد صلاحیتهای گسترده در دورههای مختلف انتخابات، فعالیت سیاسی در چارچوبهای قانونی را ادامه دادند و حتی در دورههای انتخاباتی همچون انتخابات ریاست جمهوری سال۱۳۹۲ وانتخابات مجلس در زمستان ۱۳۹۴ که شاهد ردصلاحیت گسترده نامزدهای این جریان سیاسی بودیم هم با پذیرش ائتلاف با نیروهای معتدل و بخشی از جریان اصولگرا در انتخابات مشارکتی جدی داشتند.
اما امروز و به خصوص پس از اعتراضات و ناآرامیهای دی ماه۹۶ که به نوعی میتوان آن را عبور بخش هایی از جامعه از دوگانه «اصلاح طلب – اصولگرا» نامید شاهد آن هستیم که برخی تحلیلگران فقدان یک جریان سوم در فضای سیاسی کشور را یکی از نقاط ضعف در سپهر سیاسی ایران قلمداد میکنند.
این دسته از تحلیلگران بر این عقیدهاند که بخش نسبتا بزرگی از جامعه ایرانی به دلایل گوناگون از جمله عملکرد ناموفق این دو جریان سیاسی دیگر تمایلی به پشتیبانی و برگزیدن آنان ندارد و متمایل است تا با جریانی سوم آشنا شود. آنان که بر این باورند معتقدند که حتی یکی از دلایل مهم به خشونت کشیده شدن اعتراضات۹۶ را میتوان در همین عدم وجود جریان سوم جستجو کرد.
توضیح بیشتر آنکه در هنگام آنچه در اولین ماه زمستان ۹۶ رخ داد شاهد آن بودیم که هر دو جریان اصولگرا و اصلاح طلب با وجود تفاوت دیدگاهشان نسبت به آن وقایع تمایلی به پشتیبانی و قرار گرفتن در کنار آن گروه از معترضان نداشتند، در نتیجه اساس آن اعتراضات با نوعی بی برنامگی و بی هدفی (و یا به عبارت بهتر چند هدفی) روبرو شد و به دلیل همین عدم انسجام راهبردی و راهبری شاهد به بیراهه رفتن آن اعتراضات و خشونت آفرینی برخی در آن وقایع بودیم. با نگاهی به تحرکات اخیر رئیس جمهور سابق و همراهانش شاهد آن هستیم که آنان در تلاش هستند تا با توجه به خلاء موجود در سیاست ایران خود را به عنوان جریان سوم به جامعه عرضه کنند. به طور طبیعی انتظار میرود به دلیل سوابق سیاسی و عملکرد احمدی نژادیها شاهد استقبال چندانی از سوی جامعه از آنان نباشیم و یا حداقل مردم آنها را به عنوان جریان سوم نپذیرند اما همین امر نشان میدهد که اگر نگوییم دو گانه «اصلاح طلب – اصولگرا» به پایان خط خود رسیده است باید به جرات بگوییم که حضور این دو جریان به تنهایی دیگر نمیتواند خواستهها و مطالبات مردم را محقق سازد.
از همین زاویه میتوانیم به موضوع گفتگوی ملی که در ماههای اخیر و به خصوص پس از اعتراضات دی ماه بسیار از آن گفته شده است هم بپردازیم. واقعیت آن است که موضوع گفتگوی ملی به معنای دقیق آن مفهومی فراتر از رایزنی اصلاح طلبان و تصمیم گیران نظام برای حضور این جریان سیاسی در قدرت است و چنین تصوری از این مسئله مهم تقلیل مفهوم گفتگوی ملی به یک قدرت طلبی سیاسی است. گفتگوی ملی هنگامی شکل میگیرد که تمامی گروههای حاضر در جامعه نمایندگان خود را در آن مشاهده کنند و این مهم زمانی اتفاق میافتد که جریان سومی که دور از اصولگرایان و اصلاح طلبان خود را تعریف میکند هم امکان حضور در این پروسه را داشته باشد.