گروه سياسي: داوود حشمتی در امتداد نوشت: دو روز است که ماجرای ادعای جدید محسن رضایی، نقل محافل و مجالس و گروههاست. اولین بار با ماجرای کربلای ۴، سال ۹۲ آشنا شدم. به مناسبت سالگرد آن عملیات در دی ماه همان سال، یادداشتی در فیسبوک منتشر کردم که در آن به روایتهای این شکست از زبانهای مختلفی همچون آیتالله طاهری، هاشمی رفسنجانی و حاج قاسم سلیمانی پرداخته بودم.
یادداشت را با عنوان «غواصی در خون» منتشر کرده و فردا صبح که صفحه را باز کردم با سیل عجیبی از کامنتها و بازنشر این مطلب روبه رو شدم که برای خودم هم عجیب بود. آن متن تاثیر زیادی داشت که خود من را هم کلا با غواصها در جنگ مرتبط کرد. در ماه گذشته به واسطه نقشی که محسن رضایی در بررسی پرونده fatf در مجمع برعهده داشت، بارها در یادداشتها و گزارشها به نقد او پرداختم، تا دو هفته قبل. در میانههای مستند «زیر صفر مرزی» (ساخته مهدی افشار نیک) ناگهان دچار تردید و عذاب وجدان شدم. وقتی راوی روایت میکرد که محسن رضایی ماهها با لباس مبدل به اهواز میرفت تا با شهید علی هاشمی شبانه به هور بروند و وضعیت را برای عملیات بررسی کنند، ناگهان در دلم نهیب خورد؛ «مبادا در حق این فرد بیانصافی کرده باشم؟»
با این حال حجت شرعی برای خودم این بود که نقد من به مواضع سیاسی اوست و از آنجا که به کسوت سیاست درآمده، طبیعتا نقد به او امری غیراخلاقی نیست. اما اظهارات روز گذشته او در مورد کربلای چهار کاری با آقامحسن جنگ کرد که هیچ دشمنی نمیتوانست انجام دهد. او قصد داشت از زیر بار فشار نقد به یک عملیات لو رفته، خودش را خارج کند. از همین رو ادعا کرد: «آن عملیات یک عملیات فریب بود.» وقتی این حرفش را در کنار ادعای دیگرش که گفته بود: «میتوان آمریکاییها را گروگان گرفت و بابت هر کدام میلیونها دلار از آنها دریافت کرد» قرار دهیم عمیق فاجعه بیشتر روشن میشود.
معنای روشن و سادهاش این است که آقا محسن میگوید، می شود هزاران جوان پاک و ناب ایران را در کربلای ۴ به قربانگاه فرستاد تا صدام را فریب داد. در مقابل اما آمریکایی بیدین، مستکبر و از خدا بیخبر جان تکتک افرادش برایش با اهمیت است و حاضر است برای آنها میلیونها دلار خرج کند. در این شرایط باید از او پرسید: «با خودت چه کردی سردار؟ آیا نیاز بود برای توجیه یک شکست، عذری بدتر از گناه تراشید؟ کاش مانند یک مرد دستهایت را بالا میبردی و میگفتی: «در کنار همه پیروزیهایی که در جنگ صورت گرفت، مسئولیت این شکست را هم میپذیرم.» کاش اگر جسارت پذیرش اشتباه نبود، آن را انکار و یا تغییر ماهیت نمیدادید. آنهم در روزگاری که اطلاعات و منابع به فاصله چند کلیک در دسترس همهگان قرار میگیرد.
در همان یادداشت «غواصی در خون»، به خاطرات آیتالله طاهری اصفهانی اشاره کردم که نه فقط محسن رضایی بلکه هاشمی را هم همراه میدانست و در خاطراتش نوشته بود: «عملیات کربلای چهار بود. [...] به خط مقدم که رسیدیم، دیدم که عراقیها از منورهایی استفاده میکنند که شب را مانند روز روشن میکند. به خرازی گفتم خودت را به آقایهاشمی برسان و بگو که عملیات لو رفته است. خرازی رفت و برگشت و گفت که آقایهاشمی گفته که من مقلد امام هستم و باید عملیات انجام شود. من پاسخ دادم که امام هم اگر شرایط را ببینند، اجازه عملیات نخواهند داد. (اعتماد ملی، ۹ خرداد ۱۳۸۵)
آقای هاشمی رفسنجانی هم در خاطرات روزانهاش در در روز دهم دی ۶۵ به این موضوع اشاره کرده و صراحتا از شکست یاد کرده بود. آنهم به استناد گزارش شمخانی: «آقای شمخانی اطلاعات لازم را در خصوص نتايج عمليات شكست خوردهی كربلای ۴ داد. خيلی بدتر از آنچه تا به حال گفته بودند. نزديک به ۱۰۰۰ شهيد و ۳۹۰۰ مفقودالاثر داشتيم كه اكثر آنها را بايد شهيد حساب كرد و حدود ۱۱ هزار مجروح.» امروز شمخانی دبیر شورای رای عالی امنیت ملی و هنوز زنده است. ای کاش آقامحسن جنگ نه وارد سیاست میشد و نه در مورد جنگ حرفهایی میزد که خودش را تبرئه کند. کاش همان آقامحسن باقی میماند و با بررسی اشتباهات راهی روشنتر برای آینده ترسیم میکرد.