حمزه فیضی پور
من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد (حافظ)
" آزادی " هستم و متولد خلقت، از ازل و به طور بالقوه بودهام. به کلاهی که روی حرف اولم هست بدبین نباشید. هرچند بهاندازه عمر معشوقهام که " خلیفه روی زمین " است هم سرم کلاه رفته است و هم به نام من؛ این خلایقِ خلیفهی روی زمین روی سر همدیگر کلاه نمدی گذاشته اند. از آن رو کلاه دارم که تاسی سرم را بپوشاند تا همچنان از زیبایی ظاهر نیافتم، این تاسی سر ناشی از ضربات تاریخی مشت و دست هم عاشق هم معشوقم یعنی بشر بوده است. این بشر موجود عجیبی است. برای " منِ آزادی " جان فشانی میکند، خونهای پاک فدا مینماید تا مرا به چنگ خود آورد! وقتی معشوق در چنگال عاشق قرارمی گیرد گویا رسم روزگار نیست که آن حرارت عشق بماند. حرارتی که شدت اولیه اش آن طور فراگیر هست که هرچیزی را با نام من صدا میزنند: انقلاب، عدالت، رفاه و مردم را! حتی میادین شهر، هتلها، خیابانها از " من " نام میگیرند.
بدترین مکان یا موقعیتهای شهری که برایم بدنامی و ریاکاری میآورد واز آن رنجورم «میادین» و «خیابانها» هستند: دورزدن. . وتردد! ! .تردد افراد در خیابان هایی که پا روی کف نامم میگذارند و کلاه بدست در تلاش برای رسدن به میدانی هستند که آن را دور بزنند! ... و اما دورزدنها! قصه از این دورزدنها آغاز میشود که متاسفانه گاه جان خیلی از " آدمها " را گرفته است. یادم میآید در دل اروپای بعداز قرون وسط با آرزوی رسیدن به منِ آزادی عصر روشنگری را پی ریزی کردند. نفرت ازاستبداد دورهی تاریک اروپای تحت سلطه کلیسا، فئودال و اربابها منجر به " قلب " آن شرایط گشت و نام من آوازه شعار انقلابیون فرانسوی شد. آدمهای آن سالهای فرانسهی اروپا برایم گروه گروه شدند: «طرفداران سلطنت مشروط طیف "میرابو " از اشراف و طیف "لافایت " فرمانده نیروهای مسلح. گروه "ژاکوبنها " شامل نیروهایی چون پتی بون و روبسپیر بودند. گروه چپ کوردلیه با اعضایی مانند دانتون و دمولن...این گروهها برای خودشان دستههای نظامی تشکیل داده بودند که گاه منجر به زدوخورد میان این هواخواهان "منِ آزادی " میشد. لافایت اولین هواخواه من بدست دیگر دوست دارانم به قتل رسید!!
لویی شانزدهم به خاطر همدستی دربار با ضد انقلابیونِ و پادشاهان اروپایی در 21 ژانویه 1793 با گیوتین گردن زده شد. وضعیت فرانسه وضعیت پر آشوبی بود. روبسپیرِ عاشقِ آزادی حس کرد برای کنترل اوضاع و نگهداشت دستآورد بزرگ انقلاب یعنی منِ آزادی باید خشونت را تجویز نمود! و هرکسی که از آن بوی خیانت به مشام برسد باید گردن زده شود یا اینکه باید وفاداریش را کاملا و مستند نسبت به "انقلاب برای منِ آزادی " به اثبات برساند. لذا با گیوتین گردن زدن، سپرقانونی منِ مظلومی شد که هرگز آن را نمیپسندیدم: «اعدامها را آغاز کردند، بسیاری از انقلابیون سابق در حالی که سرود انقلابی "مارسیز " را میخواندند کشته شدند، فهرست اعدامیان سرانجام به "دانتون " رسید و او در هنگام رفتن به سوی گیوتین در مقابل خانه "روبسپیر " فریاد زد: تو هم به دنبال من خواهی آمد» . تنها روبسپیر باقی مانده بود که برای دلخوشی من، خودش و هوادارانش مراسماتی شاد برگزار میکرد. مدتی که گذشت روبسپیر گویا بیشتر عاشق " خون " شده بود تا " منِ آزادی " لذا اعدامهای دیگری را آغاز کرد که همسنگرانش را سخت بهترس انداخته بود. پنج سال که ازعمر انقلابِ به نام منِ آزادی و برادری و برابری گذشت به خاطر ظلم هایی که روبسپیر در حق همراهان رقیبش روا داشته بود خود نیز توسط برخی از انقلابیون به قانونِ " تیغ گیوتینی» سپرده شد! . بد جوری دلم گرفته شده است از این بشر! .
از این واژهتر میدوری (به جان هم افتادن هواخواهانم بعد ازرسیدن به قدرت) از همه بیشتر حالم به هم میخورد! بشری که ادعای آدم بودن دارد! انسانی که مدعی دموکراسی برای منِ آزادی است اما تانک وتوپش آدمها را درگستره جغرافیای جهان به خاک و خون میکشاند و در سرزمینی که مکانهای مقدسش گرفتار " اره بدستان " مست دلارهای نفت و حج هست به نام منِ آزادی، استبداد قبیلهای را "هورا " میکشد و رقص شمشیر میکند تا با آن کلاه گشاد " قرمزیش " که به نام آدمیت بر سر خویش نهاده، کلاه برسر گذاشتهی " آل سعود " را توجیه نماید اورا گاو به حساب آورد و شیرش را بدوشد. علیرغم این دلتنگیها و رنجوریها اما همچنان دلبسته نام آدم هایی چون " نلسون ماندلا " هستم که منِ آزادی را برای "خود " نمیخواهند، من را به جامعه هدیه میکنند و خودِ نفس را در اوج " قدرت " به کرنش در برابر "من " وادار مینمایند، قدرت را به خاطر من وداع میکنند تا برای همیشه در پهنای دل آزادمردانِ آزاد اندیش ِ فارغ از نژاد و آیین و ملیت فرود آیند و ماندگار بمانند. آری "منِ آزادی " فریاد بر میآورم که بزرگش بخوانند اهل خرد آنکه مرا برای "خود " نخرد!.