رضا صادقیان
فصل اول سریال «میخواهم زنده بمانم» به پایان رسید. سریالی که در میان شمار نسبتا قابل توجه سریالهای ساخته شده ایرانی و با ارایه یک روایت نسبتا اجتماعی-سیاسی و تا حدودی عاشقانه مخاطبان زیادی را به خود جذب کرد.
سریال میخواهم زنده بمانم از منظر سیاست و بررسی ساختارهای قدرت خرد و کلان، سریال کاملا سیاسی و در بخشهایی عاشقانه است. سریالی که با صدای بلند قرار است زنده بماند، در بلا و گرفتاریهای انسانهای گرگ صفت غرق نشود و روایت کند. زنده بودن و ماندن شخصیت زن سریال مانایی و روایتگری اوست، روایتی که پرداخته زیست روزمره یک شهروند از روزهای پس از به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی و نظم برآمده از انقلاب است. ما روایتها را از زبان او میفهمیم، آنجایی که از غرق نشدن در نفرت میگوید، جایی که سکوت میکند و حتی آنجا که خودش را برای یک ازدواج اجباری با انسان سفاک آماده میکند و به ظاهر تمام خاطرات گذشتهاش را از یاد میبرد در حال روایت کردن است.
اینکه سخنگوی نیروی انتظامی و بخشی از نیروهای انتظامی با نام و بینام به دنبال توقف ساخت سریال بودند، دقیقا به مسئله روایت متفاوت سازندگان سریال باز میگردد. روایت شخصیتهای عادی سریال از ابتدای انقلاب روایتی را از کمیته و شخصیتهای صاحب نفوذ به تصویر میکشند که با آنچه به صورت شفاهی و رسمی گفته شده، متفاوت است. البته این تفاوت قبل از آنکه سازندگان سریال به تهیه و ساخت اقدام کنند در میان کتابها و خاطرات چهرههای سیاسی نمایان بود؛ حداقل آنکه در کتاب خاطرات مرحوم مهدوی کنی به مسئله کمیتهها، موافقان و مخالفان و اختلافات به صورت شفاف اشاره شده است.
مرحوم کنی در خاطرات خود به نیروی انتظامی و نظامی جدید به اسم کمیته و سپاه و شکلگیری این دو نیرو به خوبی اشاره میکند. او بیش از آنکه به کارکرد ثانویه این نیروها اشاره داشته باشد به بنیان فکری میپردازد که زمینه زایش این نیروها را در اوایل انقلاب اسلامی فراهم آورد. نیروهایی که قرار است پس از برآمدن نظم جدید، حافظان نظم مستقر یافته باشند و مهمتر آنکه با نیروهای سابق انتظامی و نظامی نیز مرزبندی مشخص و روشن داشته باشند. اینکه لباس کمیتهها در زمانه خودشان متفاوت است، خودرو سازمانیشان و رنگ لباسشان تفاوت میکند و چشمشان به گفتهها و رهنمودهای شخصیتهای وامدار انقلاب اسلامی است دقیقا به همین مسئله بازمیگردد، آنان وفاداران به نظام جدید بودند. به واقع نیروهای جدید در لباس، رفتار و حتی ادبیات متفاوت از نیروهای انتظامی-شهربانی سابق ظاهر میشوند. در سریال میخواهم زنده بمانم این همه را میتوان در شخصیت متفاوت نیروی ملبس به لباس شهربانی و شوخیهای بیمعنی و بعضا خندهدار بازیگر مشاهده کرد، در مقابل او نیرویی با محاسنی انبوه، لباس غیر سازمانی، ادبیات مذهبی و وسایلی همچون تسبیح و انگشتر در دست را شاهد هستیم، شخصیتی که در میانه فسادها روزگار به سر میکند اما به دنبال ایستادن مقابل سودجویان است، به واقع ایمان اوست که راه نجات را مشخص میکند. این تفاوتها تنها در ظاهر خلاصه نمیشوند بلکه خبر از نظم جدیدی میدهد که با گذشته نیروهای برقرار کننده نظم در سطح جامعه تفاوت دارد.
روایت نسبتا سنت شکنانه میخواهم زنده بمانم به بیراهه شایگان و امثال او باز میگردد، حتی پدر همسر و همسرش که چیزی جزء سودجویی از قدرت و نابود ساختن انسانها را مدنظر ندارند. شخصیت خطرناکی که هر کاری را میتواند با تکیه به نیروی کمیتهها انجام دهد، فردی را زندان کند، از مغازهدار به دلیل تامین امنیت طلب باج کند، مغازه فردی را به آتش بکشد، در طبقه پایین بازداشتگاه کمیته قرار ملاقات جور کند، در قبال آزادی پدر خانواده تقاضای ازدواج با دخترش را داشته باشد و دقیقا این همه در پوشش چهرهایی وابسته به ساختار قدرت کمیتهها انجام میدهد، نیروی نظامی جدیدی که ناظری او را نظارت نمیکند و همین نبود ناظر است که جای جولان و باجخواهی او را فراختر از همیشه میکند. آوازه او در کمیتهها آنقدر هست که هر کدام از وکلایی که خانواده گرفتار با آن تماس میگیرند برای رهایی یافتن از جرم حمل مواد مخدر نام شایگان را به زبان میآورند! کسی که قدرتش بیحد و حصر است و میتواند هر اقدامی را انجام بدهد.
در میزان نفوذ و قدرت کمیتهها همین بس که پس از کسب اجازه از امام(ره) و در زمان مدیریت مرحوم کنی آنان به نیروهای حسن کروبی که در حال واگذاری زمین و ملک به مردم بیخانمان و مستضعف هستند یورش میّبرند و تمام کارها را لغو و نیروهای اطراف کروبی را خلع سلاح میکنند. از سویی دیگر رواج نوعی بینظمی در کمیتهها به گونهای میشود که پس از اعتراض استاندار وقت اصفهان و با همراهی برخی از چهرههای بانفوذ سیاسی و قضایی برای همیشه کمیته اصفهان به دلیل انجام برخی بد رفتاریها برچیده میشود؛ شرایط در همان زمان به گونهای پیش میرود که در سفر وزیر کشور وقت، استاندار به نشانه اعتراض به استقبال وزیر نمیرود و این همه از دل تضادهایی بیرون آمده بود که کمیتهها در آن نقش داشتند. میخواهم زنده بمانم روایت انسانهای عادی و عاشق از سالهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی و با تاکید به رفتار وابستگان به کمیتهها است- شایگان و حلقهای که به جای تامین امنیت شهروندان، روال زندگی آنان را نیز مختل و نابود میکنند. یک روایت پرتنش از دوست داشتن و عاشق شدن در روزهای متلاطم آن سالهاست، عشقی که بیفرجام میماند و بانی برهم خوردن دوست داشتن کشته میشود! سریال میخواهم زنده بمانم، داستان قدرت روایت است، قدرتی که شاید در زمان حال ناتوان جلوه کند اما با گذر زمان روایت است که جای هر قدرتی مینشیند و کلامش را چون حرف نهایی به گوش همگان میرساند، روایتی که در اوج غم، بیکسی، ناامیدی و زخم خوردن زنده میماند تا روایت خودش را بدون کینهجویی و نفرت برای دیگران بازگو کند.