رحیم قمیشی
پسرم هر روز صبح دست به کار میشود تا بهترین ویپیاِنها را برای خانواده آماده کند. بدون ویپیان هیچکدام از برنامههای کامپیوترها و موبایلهایمان کار نمیکنند.
دخترم متخصص پروکسیهاست، بدون پروکسی تلگرام دیگر کار نمیکند، آنوقت نه ما با نزدیکمان ارتباطی داریم نه خودش و برادرش با دوستانش.
صبحها خودشان را با خوشحالی به ما میرسانند. این بهترین فیلترشکن، این بهترین پروکسی.
برای زندگی!
آن پیرمردها که تصمیم میگیرند ماهها اینترنت را مسدود کنند چه تصوری از انقلاب الکترونیک دارند، چه تصوری از جهان، چه میدانند بدون اینترنت چه وضعی پیدا میکند کشور!
قرار گذاشتهایم اخبار بد را بههم نگوییم، پسرم میآید میگوید شنیدید بورس چه شد؟ همه نگاهش میکنیم. بادش میآید اخبار بد حالمان را بد میکند.
میگوید هیچی، هیچی ببخشید.
میگویم یعنی از آن بد هم بدتر شد. با سرش میگوید بله، طوری که مادر و خواهرش متوجه نشوند.
ولی آنها فهمیدهاند!
ما میدانیم در کشورمان با این سیستم، نباید منتظر خبر خوب باشیم.
ما یک خانواده ایرانی هستیم.
پسرم برای صدمین بار ثبت نام میکند برای قرعه کشی خودرو، آنهم خودروی بدرد نخور دویست میلیونی که نه ایمنی دارد نه قیافه. و برای هزارمین بار شانس ندارند.
میگویم تو که دویست میلیون نداری. میگوید بفروشم پنجاه میلیون بهدست میآورم. خنده تلخ مرا میبیند، بهروی خودش نمیآورد.
دخترم میخواهد برود دانشگاه، مادر دلش نگران است، چند روز پیش دیده چقدر نیروهای ویژه و ترسناک دور تا دور دانشگاهش بودند.
از من میخواهد او را تا دانشگاه همراهی کنم. دخترم بهش برمیخورد!
- مادر! من دیگر بچه نیستم.
ولی مادر، مادر است. هر پنج دقیقه یک بار زنگ میزند؛
- دخترم، مشکلی پیش نیامد.
من خیالم راحت است!
یادش دادهام موقع باتوم خوردن دستش را چطوری روی سرش قفل کند تا صدمه کمتری ببیند.
همه منتظریم وقتی برمیگردد با خوشحالی بگوید پسر همکلاسیشان آزاد شد.
اما وقتی برمیگردد، مستقیم میرود به اتافش و هیچ نمیگوید!
ما یک خانواده ایرانی هستیم.
پسرم با ابزاری موفق شده جلوی پارازیتها را بگیرد، دیگر بعضی ساعتها میتوانیم اخبار غیردولتی را بگیریم.
هیچکدام اخبار ایران را قبول نداریم.
یک بار هم اخبار درست از آن نشنیدهایم!
دخترم میخواهد برود موهایش را صاف کند. از من میپرسد چه موهایی بیشتر به او میآید. مادرش ناراحت است، میگوید نشنیدهای دخترهای خوشگل را بیشتر دستگیر میکنند و میزنند؟
من میخندم!
میگویم اگر خوشگلها را میگرفتند که تا حالا من و تو را باید صد بار میگرفتند!
یعنی میخندد، اما نمیتواند نگرانیاش را پنهان کند.
- دخترم، تو همینجوری خوشگلی. بگذار برای بعد!
من با اشاره به او میگویم برود. که یعنی راضی کردن مادرت با من!
ما یک خانواده ایرانی هستیم.
دوست جانبازم ماشینش را فروخته خرج کبد بیمارش کند. او شیمیایی بوده. داروهایش را بیمه قبول نمیکند. با همۀ خرجها دکترها باز جوابش کردهاند. همسرم اشکهای مرا دیده. میداند چقدر او را دوستش دارم.
میگوید ناامید نباش حتما خوب میشود. او نمیداند بیشتر از بیماری دوستم نگران تنهاییاش هستم.
در این شرایط بد اقتصادی چه کسی به فکر اوست؟
همسرم به همکار جوانش زنگ میزند که پدرش را آزاد کردهاند؟
تلفن را که میگذارد هیچ نمیگوید...
پدر دوستش عضو انجمن صنفی معلمان کشور بوده، دبیر با شرف و بازنشسته بوده، و ماههاست بازداشت است.
میگویم به دوستش بگوید امیدش به خدا باشد.
ما یک خانواده ایرانی هستیم.
خبر میرسد زندانیهای آمریکا را ایران آزاد کرده. خبر میرسد برای تاجزاده ۸ سال زندان بریدهاند
بهخاطر سخن گفتنهایش، بهخاطر انتقادهایش!
خبر میرسد به لبنان سوخت مجانی دادهاند. خبر میرسد دختران معترض به حجاب اجباری همه زندانند!
خبر میرسد به دنیا میگویند عدالت جهانی. خبر میرسد دانشجویان را کتک میزنند، زندان میکنند. جواب تقاضای رفراندوم را با گلوله میدهند.
انگار انتظار جلب رضایت مردم شده کفر!
انگار تقاضای زندگی معمولی شده سرسپردگی به اجانب.
انگار نخواستن برخی حاکمان شده خروج از اسلام!
انگار دانشمندان، دلسوزان، درسخواندهها، همه شدهاند دشمن!
ما یک خانواده ایرانی هستیم.
با وجود همه فشارها
ناامید نمیشویم
آینده از آن ماست
عصر آنها که تحولات را درک نمیکنند
عصر آنها که تکنولوژی را نمیفهمند
عصر آنها که نمیدانند با زندان ، با ترس، با باتوم، با نام خدا، نمیشود فکرها را بست، نمیشود حکومت کرد!
تمام شده.
ما یک خانواده ایرانی هستیم
با وجود همه محدودیتها
با وجود همه ظلمها و سختیها
امیدواریم
به آیندهای که خودمان میسازیمش
دخترانم امیدوارند
ما همه امیدواریم...