به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۲ - ۲۲:۳۶
 
۱
تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۴ ساعت ۲۰:۰۶
کد مطلب : ۱۴۴۵۹۹
به مناسبت پنجاه و یکمین سالروز درگذشت دکتر محمد مصدق

مصدق؛ جاودانگی در خاطرات یک ملت

مصدق؛ جاودانگی در خاطرات یک ملت
محمدجواد حقیقت روزنامه‌نگار و پژوهشگر تاریخ
شاید هنگامی که «ملک‌ تاج فیروزخانم» دختر «نصرت‌الدوله اول» و نواده «عباس‌ میرزا» ولیعهد دلاور و ناکام فتحعلی‌شاه تصمیم گرفت یکی از نخستین بیمارستان‌های مدرن تهران را در خیابان دروازه یوسف‌آباد بنا کند، گمان نمی‌کرد که درست 39 سال بعد از افتتاح این بیمارستان، فرزندش «محمد مصدق» پس از تحمل بیش از یک دهه زندان و انزوا، در همین بیمارستان دار فانی را وداع گوید؛ مردی که در کوران مبارزات مردم ایران برای ملی کردن صنعت نفت و قطع دست استعمار از این ثروت خداداد، سکان هدایت کشور را در دست داشت. مصدق، پیش از آنکه در روز 14 اسفندماه سال 1345 چشم از جهان فرو بندد، دورانی پر فراز و نشیب را سپری کرده بود.
دنیای سیاست، او را از هنگامی که در دهه سوم زندگی‌اش قرار داشت، می‌شناخت؛ جوانی خوش قریحه که به خانواده‌ای اشرافی و وابسته به خاندان قاجار تعلق داشت، اما همچون جد مادری‌اش«عباس میرزا» رفتار و کنِش وی شباهتی به قاطبه قاجارها نداشت. مصدق با آغاز انقلاب مشروطه در صف مشروطه‌خواهان قرار گرفت و پس از به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی و با وجود حمایت و وابستگی خانوادگی که مانع آزار وی از سوی مستبدان می‌شد، راه اروپا را در پیش گرفت تا در رشته مالیه تحصیل کند و سپس به حقوق علاقه‌مند شده و به‌عنوان نخستین ایرانی، دکترای این رشته را دریافت کند. او پس از اخذ این مدرک، به ایران بازگشت، اما قرار گرفتن در صف مخالفان قرارداد استعماری 1919 و فعالیت علیه «حسن وثوق‌الدوله» باعث شد تا بار دیگر بار سفر ببندد و این بار در معیت دوستانی مانند «علی اکبر دهخدا» و «محمود افشار» در اروپا به فعالیت‌هایش علیه قرارداد 1919 ادامه دهد.
شاید این اقدامات، نخستین مبارزات مصدق علیه استعمار انگلیس باشد. با این حال، مدتی بعد، زمانی که مصدق به حکومت فارس منصوب شد، روابط حسنه‌ای با کنسول انگلیس داشت؛ البته این ارتباطات، بیشتر از طریق دایی‌اش، «عبدالحسین‌ میرزا فرمانفرما» برقرار می‌شد. دکتر مصدق، پس از واقعه کودتای سوم اسفند، موسوم به کودتای سیاه به‌ مخالفت با آن برخاست و معزول شد؛ اما مدتی بعد، به گواهی کتاب خاطرات «یحیی دولت‌ آبادی» در جمع گروه مشاوران سردار سپه قرار گرفت و کار راهنمایی او را در زمینه مسائل مختلف، بویژه مباحث قانونی، عهده‌دار بود.
 
خطوط قرمز ناخوشایند!
با وجود این، مصدق اصلاً دوست نداشت که «رضاخان» به «رضاشاه» مبدل  و سلسله قاجار مضمحل شود. هنگامی که طرح انقراض قاجاریه و سپردن حکومت موقت به رضاخان میرپنج طی یک ماده واحده تسلیم مجلس شورای ملی شد، دکتر مصدق که یکی از وکلای مجلس بود، به مخالفت با آن برخاست؛ اما دلیلش بر خلاف «سید حسن مدرس» غیرقانونی بودن ماده واحده نبود. صورتجلسات مجلس شورای ملی نشان می‌دهد که مصدق، اعتقاد داشت اگر رضاخان به رضاشاه مبدل شود، با توجه به محدود بودن اختیارات شاه در قانون اساسی، دیگر نمی‌تواند تلاش‌های خود را در راستای تأمین امنیت کشور ادامه دهد. این مخالفت، برای دارنده نخستین مدرک دکترای حقوق در ایران، خیلی گران تمام شد. با به‌ قدرت رسیدن رضاشاه، دکتر مصدق را با وجود خدمات پیشین، خانه‌نشین کردند؛ جالب اینجاست که در میان کسانی که علیه ماده واحده انقراض قاجاریه نطق کردند، تنها او و مرحوم مدرس خانه‌نشین شدند و دیگران، مانند «سیدحسن تقی‌زاده» مدتی بعد پست مناسبی گرفتند. شاید خطوط قرمز مصدق برای رضاشاه ناخوشایند بود. مصدق اعتقاد داشت که شاه تنها باید سلطنت کند، نه حکومت. این ایده در ذهن او چنان نهادینه شده بود که حتی تا واپسین روزهای نخست‌وزیری‌اش در مردادماه سال 1332 همچنان به آن پایبند بود. برخی معتقدند که شاه به‌دلیل همین دیدگاه، یعنی  مخالف  نبودن مصدق با اساس سلطنت، به خانه نشین شدن او رضایت داد و متعرض جانش نشد؛ برخلاف «سیدحسین فاطمی» وزیرخارجه کابینه او که به‌دلیل مخالفت صریح با رژیم سلطنتی، مرگ دردناکی را تجربه کرد و تیرباران شد.
 
چرا کودتا؟
درباره اینکه چرا کودتای 28 مرداد اتفاق افتاد، مقالات و کتاب‌های متعددی نوشته شده است. برخی می‌گویند علت این امر، تساهل و تسامحی بود که مصدق نسبت به مخالفانش روا می‌داشت. «فضل‌الله زاهدی» فرمانده کودتا، مدت‌ها در کابینه او وزیر کشور بود. از سوی دیگر در ماه‌های پایانی حکومت وی، تعداد زیادی از دوستان قدیمی او، دیگر کنار وی نبودند. افرادی مانند «آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی» و «حسین مکی» که روزگاری حامی مصدق محسوب می‌شدند، حالا، یا با کارهای او مخالفت داشتند یا عطای همکاری با وی را، بویژه پس از اصرارش به گرفتن اختیارات بیش‌تر از مجلس، مانند حق قانونگذاری و حتی تلاش برای انحلال مجلس، به لقایش بخشیده بودند. گروهی مانند «مظفر بقایی» اصولاً در جبهه مخالفت آقای نخست‌وزیر قرار داشتند. اینها، از نظر برخی از مورخان، دلیل اصلی سقوط مصدق است. برخی دیگر این رویداد را ناشی از اقدام مستقیم انگلیس و امریکا می‌دانند و گروهی دیگر، نادیده گرفتن خواست گروه‌های مذهبی را، مانند «فدائیان اسلام» عامل اصلی فرض می‌کنند و تعدادی دیگر، اصلاً خود مصدق را کودتاچی پشت پرده در نظر می‌گیرند!
دلیل این واقعه تلخ، هرچه که بود، برای رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران، پیامد خوبی نداشت. او را با وجود اینکه حدود 73 سال از عمرش می‌گذشت و از بیماری و ناتوانی رنج می‌برد، بازداشت کردند؛ اوباش به خانه‌اش ریختند و حرمتش را شکستند. از همه اینها بدتر، دکتر مصدق را به دادگاهی بردند که او، آن را فاقد صلاحیت می‌دانست؛ چراکه معتقد بود هنوز نخست‌وزیر قانونی ایران است و نباید در دادگاه نظامی محاکمه شود. دادگاه مصدق بیشتر به یک محکمه فرمایشی شباهت داشت. دادستان، او را به تلاش برای برهم زدن اساس سلطنت و کودتا علیه قانون اساسی متهم کرد؛ اما با وجود آن‌ همه هیاهو و سر و صدا، نهایتاً آقای نخست‌وزیر از هر دو اتهام تبرئه شد. با این حال او را به‌دلیل تمرد از فرمان «محمد رضاشاه» به 3 سال حبس انفرادی محکوم کردند. دورانی که برای او، سخت‌ترین روزهای زندگی‌اش بود.
 
از زندان لشکر تا احمدآباد
دکتر مصدق تا 12 مردادماه سال 1335 در زندان انفرادی ماند. محل زندانی شدن او، زندان لشکر 2 زرهی بود؛ هنگامی که وی را از زندان آزاد کردند، تکیده‌تر از هر زمان به نظر می‌رسید، اما مجال ندادند تا بین مردم باشد؛ شاه دستور داد مصدق را به تبعید بفرستند و تا آخر عمر همان‌ جا بماند. محل تبعید او «قلعه احمدآباد» در روستایی به‌همین نام در نزدیکی شهرستان نظرآباد قرار داشت. زمین‌های احمدآباد، پیش از آنکه به مالکیت دکتر مصدق درآید، در تملک شوهرخواهرش «ابوالفضل‌ میرزا عضدالسلطان» پسر«مظفرالدین شاه» بود که وی این املاک را با زمین‌های دکتر مصدق در اراک عوض کرد.
 
قلعه در محاصره مأموران
پیش از آنکه او به تبعیدگاه ابدی خود برسد، مأموران شاه قلعه را محاصره کرده‌ بودند. به مصدق گفته بودند حق ندارد با مردم ارتباط داشته باشد؛ نباید به نامه‌ها جواب بدهد و نمی‌تواند بدون اسکورت نظامی قلعه را ترک کند؛ اما او در همان حال که می‌کوشید بهانه به‌دست کسی ندهد، آدمی نبود که در برابر چنین محدودیت‌هایی تسلیم شود. نقل است که یک‌بار وقتی از او پرسیده بودند که چرا از قلعه خارج نمی‌شود، گفته بود: «دادگاه نظامی مرا به 3 سال حبس مجرد محکوم کرد که در زندان لشکر ۲ زرهی آن را تحمل کردم. روز ۱۲ مرداد ۱۳۳۵ که مدت آن خاتمه یافت، به جای اینکه آزاد شوم، به احمدآباد تبعید شدم و عده‌ای سرباز و گروهبان مأمور حفاظت من شدند. اکنون که سال ۱۳۳۹ هنوز تمام نشده [است] مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمی‌دهند بدون اسکورت به خارج [قلعه] بروم، در این قلعه مانده‌ام و با این وضعیت می‌سازم تا عمرم به سر آید و از این زندگی خلاصی یابم.»
 
پاسخ‌هایی برای آیندگان
دکتر مصدق در روزهای طولانی یک دهه آخر عمر خود، اوقات فراغت بسیاری داشت؛ اوقاتی که آن را بیشتر صرف اندیشیدن، نوشتن و پاسخ دادن به سخنان یا احیاناً اتهامات دیگران می‌کرد. بیشتر مطالب کتاب «خاطرات و تألمات دکتر مصدق» که پس از درگذشت وی، به‌همت دکتر «غلامحسین مصدق» و دکتر «ایرج افشار» به زیور طبع آراسته شد، حاصل همین یک دهه پرمحنت زندگی رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران است. هنگامی که کتاب منسوب به محمدرضا پهلوی، موسوم به «مأموریت برای وطنم» اواخر دهه 1330 منتشر شد، مصدق در تبعیدگاه به دقت آن را مطالعه کرد و به ادعاهای شاه درباره نهضت ملی شدن صنعت نفت و دیگر مباحث طرح شده در کتاب، پاسخ‌های مستدل داد و در قالب 7 جوابیه به رشته تحریر درآورد که در کتاب «خاطرات و تألمات دکتر مصدق» گردآوری شده است.
 
از دست دادن زهرا خانم
با فرا رسیدن دهه 1340 شرایط برای زندانی قلعه احمدآباد روز به‌روز سخت‌تر می‌شد. او در پاسخ به نامه «سلطنت فاطمی» خواهر «دکترحسین فاطمی» نوشت: «کماکان در این زندان ثانوی به‌سر می‌برم. با کسی حق ملاقات ندارم و از این محوطه قلعه نمی‌توانم پای به خارج گذارم و بر این طریق می‌گذرانم تا ببینم چه وقت خداوند به این زندگی خاتمه می‌دهد.»
با این حال، همراهی همسرش «زهرا خانم» ملقب به «ضیاءالسلطنه» در آن روزهای سخت، برای دکتر مصدق آرامش بخش بود. این دو در سال  1280 و پنج سال پیش از انقلاب مشروطه، پیوند زناشویی بسته بودند. زهرا خانم دختر «میرزا زین‌العابدین تهرانی» سومین امام جمعه تهران بود که ابتدا لقب «شمس‌السلطنه» داشت؛ اما پس از درگذشت مادرش «ضیاءالسلطنه» دختر«ناصرالدین شاه» لقب وی را به ارث برد. دکتر مصدق هنگام ازدواج تنها 19 سال داشت. اما این پیوند، سرانجام پس از 64 سال، در شهریورماه 1342 با درگذشت همسرش از هم گسسته شد. برای مصدق، از دست دادن مونسی که در حساس‌ترین شرایط، هیچ گاه او را تنها نگذاشته و به حمایت از وی پرداخته بود، به سختی امکان داشت. تحمل این غم او را تکیده‌تر و رنجورتر کرد؛ 6 ماه قبل از مرگ، در پاسخ به نامه یکی از آشنایان نوشت: «بسیار از این مصیبت رنج می‌کشم. چون که متجاوز از ۶۴ سال، همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشامد که برایم رسید، تحمل کرد و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمدآباد می‌آمد، مرا تسلی می‌داد؛ در من تأثیر بسیار می‌کرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من مانده‌ام و او رفته است و چاره‌‌ای ندارم غیر از اینکه از خدا بخواهم که مرا هم هر چه زود‌تر ببرد و از این زندگی رقت‌بار خلاص شوم. اکنون در حدود 10 سال است که از این قلعه نتوانسته‌ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده‌ام... گاه می‌شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی‌کنم.»
 
آخرین روزهای زندگی
مدتی بعد، بیماری امان مصدق را برید، سقف دهانش ورم کرده بود؛ پزشکان آن را «آبسه» تشخیص دادند، اما معتقد بودند باید یک متخصص او را معاینه کند. «دکتر اسماعیل یزدی» دوست نوه دکتر مصدق، انجام این مهم را برعهده گرفت. آبان‌ماه سال 1345 جواز ورود وی به قلعه احمدآباد صادر شد. وقتی دکتر یزدی برآمدگی سقف دهان مصدق را معاینه کرد، تشخیص او، آب سردی بر سر اطرافیان بیمار ریخت؛ او به سرطان مبتلا شده بود. دکتر اسماعیل یزدی، سال‌ها بعد در مصاحبه‌ای با سایت تاریخ ایرانی، از لحظه خداحافظی با مصدق، پس از نخستین دیدار با وی، چنین گفت: «به ایشان گفتم: ان‌شاءالله هفته آینده می‌آیم و خبرهای خوب برای شما می‌آورم. نوع ضایعه که معلوم شد، داروها را هم می‌آورم. ظاهراً چیز مهمی نیست. دکتر مصدق گفتند: امیدوارم خبر خوبی برای من بیاورید. امیدوارم سرطان باشد. من از این وضع تنهایی و زندگی خسته شدم.»
زمانی که خبر بیماری سرطان را به او دادند، واکنشی مبنی بر ناراحتی نشان نداد. دکتر مصدق را برای نمونه‌برداری و درمان به «بیمارستان نجمیه» همان بیمارستانی که مادرش بانی آن بود، بردند. درمان سرطان، توأم با درد فراوان بود. دکتر اسماعیل یزدی در خاطراتش، از درد جانکاهی که مصدق برای تشخیص دقیق‌تر و درمان تحمل می‌کرد، سخن گفته است:«به پیشنهاد دکتر غلامحسین مصدق، من هم به اتاق عمل رفتم و با وجود اینکه در عمل مشارکت نداشتم، اما از نزدیک عمل را می‌دیدم. این نمونه‌برداری درد شدیدی داشت. دکتر مصدق از شدت درد فریاد می‌کشید... من هرگز این درد و رنج دکتر مصدق را فراموش نمی‌کنم.»  او را برای رادیوتراپی به «بیمارستان مهر» منتقل کردند، اما فایده‌ای نداشت؛ در این بین زخم معده وی نیز، عود کرد. از زمان تشخیص بیماری سرطان، تا هنگام مرگ دکتر محمد مصدق، تنها 4 ماه سپری شد و سرانجام در 87 سالگی و پس از یک زندگی پرفراز و نشیب، درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. او نیز، مانند هر انسان بزرگ دیگری، موفقیت‌ها و اشتباهاتی داشت، اما واقعیت آن است که پیوند ناگسستنی وی با نهضت بزرگ ملی شدن صنعت نفت، هر مورخ منصفی را به‌تحسین او وادار می‌کند.
 
خاموشی مرد تاریخ ساز
حسن مجیدی مسئول صفحه تاریخ
یک عمر زندگی برای مردم و در میان مردم، نیم‌قرن حضور در بالاترین سطوح سیاسی کشور، سال‌ها فریاد و خروش برای احقاق حقوق مردم ایران در عرصه‌های داخلی و خارجی، کار پیرمرد تاریخ ساز ایران زمین را به سرطان فک کشاند. گرچه زندگی و زمانه دکتر محمد مصدق در هیاهو گذشت اما خبر خاموشی او در فضایی شبیه سکوت برگزار شد.«درگذشت دکتر مصدق» عنوان خبر کوتاه روزنامه اطلاعات مورخ یکشنبه 14 اسفند 1345 است، که در پی می‌آید. «باکمال تأسف اطلاع یافتیم که امروز آقای دکتر محمد مصدق در سن ۸۷ سالگی دار فانی را بدرود گفت. آقای دکتر غلامحسین مصدق فرزند ایشان که معالجات پدر خود را زیر نظر داشت در مورد کسالت آقای دکتر محمد مصدق اظهار کرد: از چندماه قبل آقای دکتر مصدق به بیماری سرطان فک مبتلا شد و بلافاصله تحت درمان قرار گرفت. با وجود معالجات منظم و دو بار عمل جراحی در بیمارستان نجمیه، متأسفانه حال ایشان از غروب چهارشنبه روبه وخامت گذاشت و این بار در ناحیه معده نیزخونریزی شروع شد و بلافاصله بار دیگر به بیمارستان نجمیه منتقل شد، تا آنکه سحر گاه امروز چشم از جهان پوشید. آقای دکتر مصدق در اطاق شماره ۹۲ بیمارستان نجمیه بستری بود و طی مدت بستری شدن اخیر، روزی دو بار به ا یشان خون تزریق می‌شد و آخرین تزریق ساعت ۱۰ دیشب صورت گرفت، ولی براثر خونریزی شدید، تزریق خون دیگر مؤثر نشد. ما مصیبت وارده را به آقایان دکتر غلامحسین مصدق و آقای مهندس احمد مصدق، خانواده بیات و خانواده متین دفتری و سایر باز ماندگان آن مرحوم تسلیت می‌گوییم.»
مرجع : روزنامه ایران