همين ديروز يك نماينده با كسوت روحانيت بار ديگر به فرزند او در مقابل دهها ميليون بيننده كه از طريق گيرنده تلويزيونهاي خود جلسه علني مجلس را به طور زنده مشاهده ميكردند، تهمت دزدي زد! خيلي راحت. آن هم در مملكتي كه مديران مسئول رسانههايش در تيراژهاي اندك چند هزار نسخهاي، به خاطر چاپ نام يك متهم عادي قبل از حكم دادگاه، به محكوميت جزايي دچار شده و ميشوند، چون قانون اين را ميگويد كه حتي در صورت محكوميت يك متهم در دادگاه، كسي و رسانهاي حق انتشار نامش را تا قبل آن حكم ندارد. اما پارادوكس گيجكننده آنجاست كه در همين مملكت و بدون هيچ حكم محكوميت، تشكيل دادگاهي و حتي ابلاغ رسمي اتهامي، در مقابل ميليونها بيننده رسانة مليات و در خانهملتات، نامت و نام خانوادگيات را قهرمانانه و طلبكارانه ببرند و با صداي رسا بانگ برآرند كه ايهاالناس: اينها دزدند، دله دزدند، فتنهگرند، جاسوسند و....! سالهاست «كك» كسي هم نميگزد، همان گونه كه ديروز كك كسي نگزيد و رييس مجلس به يك تذكر ساده اكتفا كرد؛ همين!
... اين تلخي و چرخ روزگار، هاشمي و هاشميها را گاهي اوقات در تنهاييهايشان به اين فكر فرو ببرد كه تاوان كشت و زرع گذشته خود را نميدهند. براي مثال آقاي هاشمي، آيا تاوان نوع مديريت و بناگذاري نوع تعامل با منتقدان در مجلس شوراي اسلامي (دوره اول) را كه رياستش را برعهده داشت، نميدهد؟
خاطره و عكس زير گواه تلخي و پيگذاري بدعتهاي ناروا در مجلس است كه حالا دامان همان روحاني جوان و خندان در سمت راست تصوير زير در جايگاه رياست مجلس دوره اول را گرفته است! در اين تصوير عبرتآموز، هاشمي در چهل و چند سالگي گذر عمر ميكرد و حالا اما در هشتاد سالگي است. با اين تفاوت كه حالا رييس مجلس نهم، حتي نامه فرزند متهم شده به «دله دزد» بودنش را هم نميخواند و به قرائت چند سطر بياثرش اكتفا ميكند! اينجاست كه هاشمي يقننا اين عكس و اين خاطره مرحوم سحابي را هرگز دوست ندارد. نه ببيند و نه بخواند؛ اما شما ببينيد و بخوانيد و ...!
مرحوم مهندس عزتالله سحابی در خاطرات خود از یک جلسه مجلس دوره اول نوشته است: «آبان، پیش از پایان نطق پیش از دستور آقای صباغیان، در حالی که یکی دو دقیقه از وقت ایشان باقی بود، ناگهان در مجلس جنجال بهپا شد و یکی از روحانیون مجلس بهنام آقای قرهباغی نماینده ارومیه، از جای خود برخاست و فریاد زد که "نگذارید این لیبرالها حرف بزنند" و به طرف تریبون حرکت کرد تا صباغیان را از تریبون به پایین بکشد.
صباغیان در مقابل وی مقاومت کرد ولی روی او دست بلند نکرد. در همان حال، عدهای فریاد برآوردند که دارند قرهباغی را کتک میزنند. از آن طرف، مهندس معینفر نیز از جای خود برخاست تا به کمک صباغیان برود ولی هنوز به جلوی تریبون نرسیده، عدهای از نمایندهها بر سر وی ریختند. آقای هاشمی هم که ریاست مجلس را بر عهده داشت، ساکت و آرام و با لبخند و بسیار خونسرد به جریان نگاه میکرد. مهاجمان علاوه بر ایراد ضرب و جرح و کتک زدن معینفر و صباغیان، فحشهای رکیک و ناموسی هم به آنها میدادند. از جمله مهاجمان آقایان هادی غفاری، اسدینیا، دهقان و ... بودند. تعداد آنها پنج نفر بود.
مکالمات آن روز مجلس، طبق معمول از رادیو پخش میشد و اتفاقا فرزندان آقای معینفر که از طریق رادیو به مذاکرات گوش میدادند، آن را روی نوار ضبط کردند. آقای هاشمی در جریان آن زد و خورد و در حالیکه معینفر زیر مشت و لگد آقایان قرار داشت، فقط میگفت آقایان خونسردی خود را حفظ کنید و تنها در یک جا با صدای بلند فریاد زد که "آن اسلحه را بگذار توی جیبت!" یعنی معلوم بود که در آن میان، یکی از افراد اسلحه هم کشیده بود. این در حالی بود که در صحن مجلس کسی نیابد با اسلحه حاضر میشد!
آنچه روز جمعه آن هفته اتفاق افتاد، از اصل موضوع مهمتر بود. در روز جمعه آن هفته، آقای هاشمی رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه گزارش واقعه را بیان کردند ولی گزارش آقای هاشمی، خلاف واقع بود. در آنجا آقای هاشمی گفت که صباغیان بیشتر از وقت قانونی صحبت کرد و ما به وی اخطار کردیم ولی ایشان گوش نداد و یکی از آقایان که میخواست صحبت کند، به پای تریبون آمد. درحالیکه همه آنها خلاف حقیقت بود ....»
آن نمايندههاي تندروي آن روز يعني هادي غفاري بعدا اصلاحطلب شد و عادل اسدينيا «نماينده اهواز» هم به خارج رفت، مقيم اروپا شد و ضدانقلاب شد! و... اما مهندس سحابي و صباغيان با همه سختيهايي كه در اين سه دهه متحمل شدند، در ايران ماندند و بر همان عقيده و مرام اوليهاشان اصرار ورزيدند. سحابي دو سال پيش دارفاني را وداع گفت و دختر مظلومش؛«هاله» هم در مراسم تشييع پدرش آنگونه جان سپرد و صباغيان، معينفر، يزدي و ... همچنان در تهران زندگي ميكنند همچون هاشمي وارد دهه هشتم عمر شدهاند. آنها البته و به احتمال زياد روز دوشنبه كه مثل ميليونها ايراني، شاهد هتاكي و افترازني آن نماينده، به هاشمي و خانوادهاش بودند با خود شعر خاقاني را زمزمه ميكردند كه:
هان ای دل عبرت بین/ از دیده نظر کن هان!