گروه بینالملل: رایان کراکر سفیر اسبق امریکا در افغانستان در یادداشتی در نیویورک تایمز نوشت: ما امریکاییها نقاط قوت زیادی داریم اما از موهبت صبر استراتژیک بیبهرهایم. البته ما توانستهایم در برخی مواقع حیاتی این صبر را به کار بگیریم. برای مثال در جنگهای انقلاب و جنگ جهانی دوم صبر استراتژیک را به کار گرفتیم و کنگره هم تهدید نکرد که اگر جنگ تا سال ۱۹۴۴ پایان نیابد، بودجه جنگ را قطع میکند. در کرهجنوبی بعد از گذشت ۷۰ سال از آتشبس بینتیجه بین دو کره، ما هنوز ۲۸ هزار سرباز داریم. اما صبر ما همیشه یک عنصر ثابت نبوده است. و این صبر در افغانستان به نمایش درنیامد و دنیا دید که چطور طالبان به کابل هجوم برد. همچنان که تحولات افغانستان به پیش میرود، گذشته محو میشود و سوالات یکی پس از دیگری مطرح میشوند؛ چطور این اتفاق افتاد؟ چطور ما نتوانستیم این اتفاقات را پیشبینی کنیم؟ چرا نیروهای امنیتی افغانستان سلاحشان را زمین گذاشتند؟ چرا ما درباره فساد در افغانستان اقدامی نکردیم؟ فهرست سوالات طولانیتر هم هستند. اما یک سوال جامع در این فهرست وجود دارد و آن اینکه آیا فقدان صبر استراتژیک ما در مواقع حیاتی از جمله در دوران بایدن موجب وقوع این اتفاقات شد؟ این فقدان به ائتلاف ما ضربه زد، دشمنان ما را جسور کرد و خطر ناامن شدن ما را افزایش داد. این فقدان همچنین ۲۰ سال کار و فداکاری را به باد داد. هدف امریکا در افغانستان همیشه روشن و واضح بوده است؛ اطمینان حاصل کردن از اینکه خاک افغانستان هرگز بار دیگر برای حمله به امریکا مورد استفاده قرار نخواهد گرفت. حضور ما در افغانستان هرگز با هدف ملتسازی یا استقرار یک دموکراسی جدید یا حتی تغییر رژیم نبوده است. پیامی که دولت بوش پس از حملات ۱۱ سپتامبر به طالبان ارسال کرد کاملا واضح بود: اگر رهبر القاعده را تحویل بدهید با شما کاری نخواهیم داشت. اما طالبان در عوض تصمیم گرفت با امریکا بجنگد. وقتی که طالبان در این جنگ شکست خورد، ماموریت اساسی ما در اطمینان حاصل کردن از اینکه افغانستان هرگز به عنوان پایگاهی برای حمله به امریکا مورد استفاده قرار نمیگیرد، تغییر نکرد. اما مسیر ما برای تحقق این هدف بسیار پیچیدهتر شد و تحولاتی که در طول این مسیر رخ داد، به صبر نیاز داشت.
در ژانویه سال ۲۰۰۲ وقتی که وارد پایگاه هوایی بگرام شدم تا مسوولیت سفارت امریکا در افغانستان را برعهده بگیرم، افغانستان هیچ نداشت. هیچ دولتی بر سر کار نبود، هیچ نهادی شکل نیافته بود، ارتشی در کار نبود، نیروی پلیس وجود نداشت و فقط خلأ قدرت مشاهده میشد. خلأیی که بسیاری از بازیگرانی که قصد آسیب زدن به ما را داشتند، سعی در پر کردنش داشتند. حامد کرزی تنها چند هفته قبل از من به عنوان رییس دولت انتقالی به افغانستان آمده بود. من و او وقت زیادی را در هفتههای اول با هم صرف گفتوگو کردیم. او هرگز از وظیفه بزرگی که برعهدهاش بود ترسی به خود راه نداد. در اتخاذ تصمیمات تردیدی به خودش راه نمیداد. بسیاری از تصمیماتش خوب بودند و برخی دیگر خیر. او چشمانداز افغانستانی امن را در سر داشت که تهدیدی برای هیچ کشوری محسوب نشود. البته رسیدن به چنین هدفی به روندی طولانی نیاز داشت اما او گفت که صبر لازم برای طی کردن این روند را دارد. بنابراین ما حداقل در ابتدا کار را شروع کردیم. کمک به افغانستان برای ایجاد ثبات و ساختن جامعهای آزاد بهترین راه برای دستیابی به اهداف امنیتی خودمان هم بود. این هدف حمایت همهجانبه گنگره را هم پشت سر خود داشت و دهها هیات از کنگره امریکا برای بازدید از این روند به کابل سفر کردند. نخستین هیاتی که از افغانستان بازدید کرد، هیاتی بود که به ریاست رییس کمیته روابط خارجی سنا به کابل آمده بود و او کسی نبود جز جو بایدن. بایدن از مدرسه دخترانهای که با حمایت امریکا آغاز به کار کرده بود، بازدید کرد. بایدن یکی از مهمترین حامیان این اقدامات در افغانستان بود. او میفهمید که تغییرات اجتماعی تا چه اندازه اهمیت دارند و درک میکرد که این کارها هم وقت میبرد و هم به صبر زیادی نیاز دارد. اگر چه آمار و ارقام در افغانستان هرگز قابل اعتماد نبودند اما امریکا تخمین میزد که وقتی طالبان شکست بخورد حدود ۹۰۰ هزار بچه مدرسهای در افغانستان وجود داشت که همه آنها پسر بودند. وقتی که من به عنوان سفیر امریکا در افغانستان در سال ۲۰۱۲ این کشور را ترک کردم، ۱۰ سال بعد از آن بازدید از آن مدرسه دخترانه، تعداد دانشآموزان در افغانستان به حدود ۸ میلیون نفر رسیده بود و ۳۷ درصد از این تعداد دختر بودند. مهم است که در ذهن داشته باشیم که این پیشرفت به هیچ وجه مختص به تلاشهای امریکا یا نهادهای بینالمللی نبود. افغانها هم خودشان نهادهای خصوصی در حوزه آموزش تاسیس کردند و خصوصا در حوزه آموزش دختران فعال شدند. البته واضح است که مشکلاتی هم وجود داشت که مهمترینشان فساد بود.
کرزی و بعدها اشرفغنی، آخرین رییسجمهوری افغانستان، ریاست دولتهایی را برعهده گرفتند که فساد در آنها زیاد بود. وقتی که منابع عظیم به کشوری سرازیر میشود که در آن نهادها و حاکمیت قانون هنوز پا نگرفته است، فساد به نخستین محصول جانبی چنین ساختاری تبدیل میشود. البته این سخن به این معنا نیست که مقامات فاسد، بهانهای دستشان باشد. بلکه هدف این است که همهگیر بودن مشکل و نقش ما در آن مشخص شود. نگاهی به تاریخ خود ما هم میتواند سازنده باشد. در بیشتر قرن نوزدهم میلادی و اوایل قرن بیستم، فساد در ایالتهایی نظیر نیویورک، شیکاگو و بوستون کاملا جا افتاده بود. زمان برد تا ما بتوانیم نهادها و ساختارهای قانونی ایجاد کنیم که با این فساد به عنوان یک استثنا برخورد کنند نه یک نُرم معمول و این داستان بار دیگر مرا به نکته محوری بحث باز میگرداند و آن نکته زمان و صبر است. همان طور که تاریخ ما نشان میدهد، تغییرات اجتماعی به آرامی صورت میپذیرند. شاهد این مدعا هم ۱۱ سالی است که زمان برد تا امریکا از زمان صدور اعلامیه استقلال به زمان تصویب قانون اساسی برسد. حتی بعد از آن نیز موضوعاتی نظیر بردهداری همچنان برپا بود و ۷۴ سال بعد در جنگ داخلی خودش را نشان داد. با این همه ما هنوز نتوانستهایم درک کنیم که دیگر جوامع نیز برای تغییر به زمان نیاز دارند خصوصا اینکه این تغییر با ورود یک ارتش خارجی آغاز شده باشد. نظر یکی از جنگجویان طالبان را که چند سال پیش دستگیر شده بود به یاد میآوردم که گفته بود: «شما امریکاییها ساعت دستتان است اما زمان در اختیار ما است.» متاسفانه این حرف کاملا درست بود. طالبان در نهایت ما را و صبر ما را پشت سر گذاشت. سال ۱۹۸۹، بعد از شکست اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان به دست مجاهدین – که سلاحشان را امریکا تامین کرد و آموزششان را نیز پاکستان – ما به این نتیجه رسیدیم که کارمان در افغانستان تمام شده است.
ما میتوانستیم ببینیم که جنگ داخلی افغانستان در راه است چون تنها چیزی که گروههای افغان را از ایستادن در مقابل هم منع میکرد، وجود یک دشمن مشترک بود و دیگر آن دشمن مشترک وجود نداشت. اما در عوض به این نتیجه رسیدیم که این مشکل ما نیست و افغانستان را تنها گذاشتیم. در مسیر خروج از افغانستان، پاکستان را هم به حال خود رها کردیم و کمکهای امنیتی و اقتصادی به این کشور را متوقف کردیم چرا که این کشور در مسیر ساخت سلاح هستهای قرار گرفته بود. بنابراین پاکستان ناگهان از یکی از مورد اعتمادترین متحدان امریکا به یکی از اصلیترین دشمنان تحت تحریم امریکا تبدیل شد. به همین خاطر بود که وقتی طالبان در دهه ۱۹۹۰ شروع به تصرف سرزمینها در افغانستان کرد، پاکستان نیز از آنها دفاع و حمایت کرد. چرا که این کار پاکستان میتوانست درگیری و ناامنی درمرزهای بیثبات خودش را به داخل خاک افغانستان صادر کند. و به همین خاطر بود که ۱۰ سال بعد وقتی که حملات ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد، پاکستان از بازگشت و کمک امریکا استقبال کرد. پاکستان علیه القاعده با امریکا همکاری کرد. اما ما به زودی آموختیم که طالبان خودش یک مشکل بزرگتر است. من از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۷ در پاکستان سفیر بودم. من به مقامات پاکستانی فشار آوردم تا فضای امن در اختیار طالبان نگذارند. پاسخی که در طول زمان گرفتم این بود که «ما شما را میشناسیم. میدانیم که شما صبر لازم برای جنگ طولانی را ندارید. ما میدانیم که روزی فرا خواهد رسید که شما خسته میشوید و به خانه برمیگردید. کار شما همین است. اما ما جایی نخواهیم رفت. ما اینجا زندگی میکنیم. پس اگر فکر میکنید که ما طالبان را به یک دشمن مرگبار تبدیل خواهیم کرد، کاملا در اشتباه هستید.» و ما یک بار دیگر با خروج از افغانستان به شک و تردید آنها مهر تایید زدیم. روزنامه واشنگتن پست نوشته است «در حالی که طالبان افغانستان را در مینوردد برخی پاکستانیها جشن گرفتهاند.» البته من شک دارم که در اسلامآباد مقامات خیلی از این اتفاق خوشحال باشند.
فاجعهای که امریکا در افغانستان به دست آقای بایدن شکل داده فقط برای ما فاجعه نیست. این یک پیروزی بزرگ برای طالبان است که حالا روایت خود در خصوص پیروزی نهایی مومنین مسلح بر کفار را تحقق یافته میبیند. این روایت حالا در سراسر جهان و بهخصوص در پاکستان طنین افکنده است. جایی که طالبان پاکستان که به دنبال سرنگونی دولت اسلامآباد است به وضوح تحریک شده و قوت خواهد یافت. علاوه بر این گروههای مسلح کشمیری که دولت پاکستان آنها را مسلح کرده نیز قوت قلب خواهند گرفت و این مساله هم برای پاکستان و هم برای هند تهدید محسوب میشود. بیصبری استراتژیک آقای بایدن موجب شده اسلامگرایان مسلح تندرو در همه جا قوت قلب پیدا کنند. ما باید بار دیگر با پاکستان در ارزیابی این تهدید همکاری کنیم.
چشمانداز بیثباتی همراه با خشونت در کشوری مثل پاکستان با ۲۱۰ میلیون مسلمان که مسلح به سلاح هستهای هم هست، به هیچ وجه خوشایند نیست. این مساله در خصوص ایران هم صدق میکند. ممکن است ایرانیها از اینکه امریکا سیلی خورده و از افغانستان خارج شده خوشحال باشند اما باید به یاد داشت که ایران و امارت اسلامی طالبان در سال ۱۹۹۸ تقریبا با یکدیگر وارد جنگ شدند. کل منطقه نگران است و برای این نگرانی حق هم دارد. البته این تنها آقای بایدن نبوده که از خود بیصبری استراتژیک نشان داده است. دونالد ترامپ هم اعلام کرد که گفتوگوهای صلح در قطر بین امریکا و طالبان ادامه خواهد یافت. اما این گفتوگوها بدون شرکت دولت افغانستان انجام شد و ما به این شرط طالبان گردن نهادیم. در نتیجه ما از دولت افغانستان، یعنی همان دولتی خودمان بر سر کار آوردیم، مشروعیتزدایی کردیم! البته طالبان در نهایت به نمایندگان دولت افغانستان اجازه داد در مذاکرات حضور داشته باشند اما این گفتوگوها به نتیجه مشخصی نرسید. وقتی که این روند دردناک به پیش رفت ما علاوه بر توهین به دولت افغانستان به آنها زخم هم زدیم و آنها را مجبور کردیم ۵ هزار زندانی طالبان را از زندانها آزاد کنند. این مساله برای آقای ترامپ اهمیتی نداشت. او صبرش تمام شده بود و فقط میخواست به هر قیمتی که شده از افغانستان خارج شود. او با طالبان به توافقی رسید که به طور کامل ارتش امریکا را از افغانستان خارج کند اما قبل از انجام این کار کاخ سفید را ترک کرد. بعد آقای بایدن وارد کاخ سفید شد. آنچه برای من شوکه کننده بود این بود که آقای بایدن سیاست ترامپ در خصوص افغانستان را ادامه داد. ما به تعهد خودمان در قبال مترجمان افغان، زنان و کودکان و دیگرانی که حالا در افغانستان گرفتار کنترل طالبان هستند، خیانت کردیم. من از این بیم دارم که بسیاری جانشان را از دست بدهند صرفا به این خاطر که آقای بایدن ناشکیبایی کرد. ما هوایشان را داشتیم تا اینکه آقای بایدن تصمیم گرفت که دیگر نباید هوایشان را داشته باشیم و حالا آنها هستند که باید بهای این تصمیم ما را بپردازند. حالا این طالبان است که همه کارتها را در اختیار دارد. آنها هستند که میتوانند تصمیم بگیرند که عملیات خارج کردن افراد از فرودگاه کابل ادامه یابد یا خیر.
ترجمه: آرمین منتظری - اعتماد