یک خانواده ۴ نفره (مادر، پدر و دو فرزند) در ایپرین در شمال کیف که میخواستند از بمبارانهای وحشیانه نیروهای اشغالگر فرار کنند بر اثر اصابت راکتهای جنایتکاران روس کشته شدند. در اثر بمباران کور این شهر توسط متجاوزان، جسد دهها زن و کودک در خیابانها و زیر آوارها مانده است.
گروه بینالملل: کیم سنگوپتا گزارشگر ایندیپندنت در اوکراین در گزارشی نوشت: بستههای اضطراری آب و غذا به مقصد رسیده و فرایند تخلیه محل در جریان بود؛ اما ناگهان آتش توپخانه شروع شد که وحشت عمومی را به دنبال داشت؛ به طوری که مردم از اتوبوسی که قرار بود آنها را به محلی امنی برساند، بیرون ریختند. کنشگران مدنی که برای بردن غیرنظامیان به ایرپین آمده بودند، به مردم التماس میکردند به اتوبوس بازگردند و میگفتند در غیر این صورت پشت خط مقدم دشمن گیر خواهند کرد؛ اما خانوادهها یکدیگر را صدا میزدند و با کودکان گریان و سگهای خانگی که عوعو میکردند، همگی به سمت کلیسایی که نزدیک آنجا بود میدویدند و خیلی زود دیگر برای فرار دیر شده بود.
نظامیان روس از راه جنگل خود را به جاده بیرون منطقه اسلایوو (موسوم به «رادیانس») رسانده و آن را بسته بودند. کنشگران اهل کییف حالا خودشان هم برای فرار تقلا میکردند، زیرا اگر گیر روسها میافتادند ممکن بود بدترین بلاها سرشان بیاید. پس با خودروهایشان تخت گاز دور شدند و اتوبوس را جا گذاشتند اما در عرض چند دقیقه، دو خودرو محلی جلوتر از آنها هدف خمپاره قرار گرفتند و آنها مجبور شدند فورا دور بزنند و بازگردند. طبق گزارشها، پیکر سه نفر که یکی از آنها کودک بود، در خودروهای سوخته پیدا شد. این درگیری در ایرپین رخ داد؛ شهری با ۶۲ هزار نفر جمعیت که در حدود ۲۰ کیلومتری شمالغرب کییف قرار دارد و برای نیروهای روس که میکوشند پایتخت اوکراین را محاصره کنند، به هدف اصلی تبدیل شده است. شهر مدتها زیر موشکباران و آتش سنگین توپخانه بوده و از پا درآمده است؛ اما نظامیان اوکراینی سعی دارند خیابانها و مناطق شهر را پس بگیرند.
اینجا در بوچا، شهر بعدی در شمال ایرپین، و نیز در فرودگاه هوستومل، شدت درگیریها روزبهروز بیشتر شده است و نیروهای روسیه مجهز به دستههای تانک و خودروهای زرهی (که جلودار کاروانی ۶۴ کیلومتریاند) با هدف نهایی حمله به پایتخت، اینجا جمع شدهاند. من به کاروانی امدادی راهی ایرپین پیوستم که کنشگران داوطلب در جریان هشدارهای حمله بزرگ و قریبالوقوع روسها به این شهر ترتیب داده بودند. شش، هفت خودرو به همراه آن اتوبوس از راههای روستایی به شهر بازگشته بودند. پلی که بر رودخانه ایرپین از شاخههای رود دنیپر زده بودند، خراب شده و شاهراه ورود و خروج کیيف را بسته است. معلوم نیست پل را روسها در حملههای هوایی زدهاند یا اوکراینیها برای کاستن از سرعت پیشروی دشمن آن را منفجر کردهاند. در هر صورت، روسها دیگر به بزرگراه پی۳۰ که به پایتخت میرسد، دسترسی مستقیم ندارند.
حجم ویرانیهای درون شهر قابلتوجه بود و از حومه تا مرکز هنوز از برخی خودروها و ساختمانهایی که در حملات اخیر سوختهاند، دود بلند میشد. تعداد زیادی از اهداف بمبارانشده در مناطق مسکونی بودند که ساختمانهای مسکونی بزرگ هم در میان آنها بود. ویدیویی که به تایید تحلیلگران مستقل رسیده است، نشان میدهد هواپیماهای سوخو۲۵ روس این شهر را بمباران میکنند. مردم منطقه اسلایوو روزها در خانه ماندند و اطراف خود را از اسلحه و مهمات پر کردند. بسیاری از آنها به سرداب کلیسای انجیلی ایرپین پناه بردند. رومن ایلنیکتسکی، یکی از کشیشان آنجا، گفت که پیش از شروع حملات توپخانهای، «بعضی مردم از خانه به اینجا نقل مکان کردهاند و برخی دیگر فقط شب را اینجا میمانند.» او گفت: «ما از شهر غذا جمعآوری کردهایم و خیلی خوب است که کمکها از کیيف به اینجا میرسد. تصمیم با مردم است که اینجا بمانند یا بروند. شاید رفتن منطقی باشد، اما بعضی از نقل مکان عصبی میشوند.»
یوری رادشنکوی ۶۸ ساله در لحظه شروع حملات خمپارهای داشت به همسر ۶۴سالهاش، کاتارینا، کمک میکرد سوار اتوبوس شود. او سر راننده اتوبوس که دیگر حسابی عصبی و نگران بود، فریاد زد: «همه را سوار اتوبوس کن و راه بیفت! بیا! ما وقت زیادی نداریم.» اما در آن لحظه، مردم شروع به پیادهشدن کرده بودند. کاتارینا ناگهان جراتش را از دست داد و گریان به شوهرش گفت: «نمیتوانیم برویم، نمیتوانیم برویم عشق من. رفتن امن نیست. معلوم نیست در جاده چه اتفاقی قرار است بیفتد. خیلی میترسم.» ویکتوریا کراوِتس درحالیکه یک نوزاد و قفس گربهای را حمل میکرد و دو دختر خردسالش را بهسمت کلیسا میکشید، از ترک آنجا ناامید شده بود. او گفت: «اما در حال حاضر، بیش از حد گیج شدهایم و گمان نمیکنم اینبار ممکن باشد. کاش میتوانستیم برویم. اوضاع اینجا با این همه موشک و تیراندازی خیلی بد است. دخترانم خیلی ترسیدهاند. این اتفاقها برای روانشان خوب نیست. آنها زخمیها را دیدهاند. دلشان برای پدر و پدربزرگ و مادربزرگشان تنگ شده است.»
پدربزرگ و مادربزرگ بچهها به بخش غربی اوکراین که نسبتا امنتر است، نقل مکان بودند. پدرشان، ایهور، نیروی ذخیره ارتش بود و به خارکف اعزام شد؛ شهر دیگری که زیر آتش حمله روسها است. او میگوید: «پوتین میخواهد ما را نابود کند. خیلی افتخار میکنم که همسرم برای دفاع از کشورمان اوکراین میجنگد و در پی برنامهریزی برای بیرون بردن ما است. باید ببینیم چه پیش میآید. با این همه معطلی که پیش آمد، الان جادهها ناامن شدهاند. میشد با قطار برویم، ولی الان دیگر امکان ندارد.
معدود قطارهایی در فاصلههای زمانی نامشخص بهسمت کییف حرکت میکرد که صندلیهای آنها برای زنان و کودکان در نظر گرفته شده بود. مردان حق استفاده از آنها را نداشتند و اندکشماری را هم که سعی کرده بودند سوار واگنها شوند، بازداشت و از قطار پیاده کرده بودند. با حملات موشکی صبح شنبه به ریلها، این مسیر خروج از شهر نیز بسته شد. با توجه به آنکه شلیک تیربارها در همان نزدیکیها آغاز شده بود، خانم کراوتس و دیگران شتاب داشتند. گروهی از سربازان اوکراینی بهسمتی که صدای تیراندازی از آنجا میآمد یورش بردند. بعد سه غیرنظامی با بطریهای آبجو در دست از راه رسیدند. بطریهای کوکتلمولوتف بود که اندکی بعد بهسوی مواضع روسها در پاییندست جاده پرتاب کردند. یکی از آنها که دوان دوان میگذشت، خندهکنان فریاد زد: «از اینها خیلی میترسند.»
یک رزمنده داوطلب اوکراینی که مسلسل آکا-۴۷ به دست، پشت دیواری خم شده بود، گفت: «راست میگوید؛ این مولوتفها با آنکه قدیمیاند، خیلی کار راهاندازند.» سربازان اوکراینی برگشتند و بعد عقبنشینی کردند و میروند و در جاده ناپدید شدند. با نزدیکتر شدن صدای تیراندازی نیروهای روسیه، از منطقه اسلایوو بیرون رفتیم و میخواستیم با خودرو خود از مسیر پشتی به سوی کیيف راه بیفتیم که انفجاری در جلو، ما را بهطور ناگهانی و شدید متوقف کرد. خودرویی نظامی هدف قرار گرفته بود و در آتش میسوخت. سربازان اوکراینی که از گودالهای کنار جاده در اطراف ما بیرون آمدند، گفتند که آن یک نفربر زرهی امتی-البی روسی و جلودار نیروهای نظامی بود.
اوکراینیها بلافاصله بعد از آن یک سرباز روس را دستگیر کردند. بالاپوش سیاه و شلوار نظامی به تن داشت و روی پلههای پر از آوار فروشگاهی نشسته بود. دستهایش را از پشت بستند. مرد جوانی با موهای صاف و صورتی سرخوسفید که نگران به نظر میرسید و در جواب پرسشها، نومیدانه شانه بالا میانداخت. سربازان اوکراینی گفتند با او مثل اسیر جنگی و مناسب رفتار خواهند کرد. یکی از آنها گفت: «طبق پیمان ژنو رفتار میکنیم. او آسیبی نخواهد دید.» دیگر تنها راه برگشت همان پل تخریبشده است. جاده مواصلاتی پر از خودروهایی بود که مردم به حال خود رها کرده بودند تا پای پیاده از رودخانه بگذرند. پشت سر، تیراندازی در شهر از سرگرفته شده بود و تعداد بیشتری از اهالی شهر شتابان در حال فرار بودند.
بعضیها زخمی شده بودند. مردی به برادرش تکیه داده بود و لنگلنگان راه میرفت. حدود ۵۰۰ متر آنطرفتر، ترکش گلوله توپ به او خورده بود. گویا گلوله توپ هویتزر بود. سربازی گفت یک آمبولانس دارد از آن سوی پل میآید تا او و سایر زخمیها را به بیمارستانهای کییف ببرد. افسر جوانی هم که بازوی چپش را باندپیچی کرده بود، گفت: «مردم دوست ندارند خانه و داروندارشان را رها کنند، ولی الان حملات روسها ادامه دارد. باید مناطقی را که تصرف کردهاند پس بگیریم؛ بنابراین الان نباید تعداد غیرنظامیها درون شهر خیلی زیاد باشد، تا تلفات غیرنظامیان کمتر شود.
این افسر که خواست فقط نام کوچکش، میخائیلو، در گزارش بیاید، افزود: «میدانیم که روسها بهشدت در پی آناند که ایپرین را تصرف کنند. به همین دلیل است که اینهمه منابع را برای این کار بسیج کردهاند. در نبرد زمینی خوب نبودهاند و به همین دلیل این همه حمله هوایی و گلولهباران توپخانهای از راه دور انجام میدهند.» با فرارسیدن غروب، گلولهباران توپخانهای شدت گرفت و مردم زیر طاقی سالم پل پناه گرفتند. منورها آسمان را روشن کردند و بعد هم رد سرخ تبادل آتش و نور انفجار ساختمانها آغاز شد که نزدیک و نزدیکتر میشد.
جمعیت هجوم آوردند تا با هر زحمتی شده از روی فلزهای درهمپیچیده و سنگفرش درهمشکسته روی آب عبور کنند. مردم ازدحام کرده بودند، درحالیکه بسیاری از آنها کیسههای پلاستیکی، ساکها و چمدانهای پر از وسایلشان را با خود حمل میکردند و بعضی هم بچهها را کول گرفته بودند. پیرزنی سُر خورد و افتاد. آندری اوسادچوک، بیسیمچی داوطلب، کمک کرد تا بلند شود و فریادزنان گفت: «تصور کنید آدم در این سنوسال چنین بلاهایی به سرش میآید. چرا روسها دارند این کارها را میکنند؟ وحشیانه است.» پیرزن بعد از آنکه او را از کناره بالا آوردند، مختصری صحبت کرد، سری تکان داد و راه طولانی بالادست جاده را در پیش گرفت. اوسادچوک ترجمه کرد: «میگفت دیگر هرگز خانهاش را نخواهد دید. احتمالا درست است. خیلی غمانگیز است.»