مسعود رفیعیطالقانی
درست همان جایی که خیال میکنیم سیاست، چهرهای خشن، رازآلود، پس و پُشتی و هزاردالان دارد، درست در همانجا، در همان لحظه، میشود سیاست را به شدیدترین وجه ممکن به گند کشید، و بعد نشست، دست گذاشت روی دل و قاه قاه به سیاستپیشهگان خندید!
این دقیقا همان موقعیتی است که این روزها تماشاگران بسیاری، دارند در پردیس تئاتر شهرزاد تهران تجربهاش میکنند.
گوشهای از این پردیس تئاتری در خیابان نوفل لوشاتو، سالنی 100 و اندی نفره هست که یک ماهی میشود تئاتردوستان را به خود جلب کرده؛ آدمهایی که میآیند و پس از یک ساعت و نیم، با خنده، زمزمههای زیرلب و تحلیلگویی و تحلیلشنوی، راهی خیابان و خانه میشوند. دست بر قضا تئاتر شهرزاد، در سیاسیترین خیابان تهران است که در پس و پشت نامش، اوراقی از تاریخ معاصر ایران رقم خورده است.
ماجرای نمایش «نماینده ملت» در روستایی در صربستان پیش از جنگ جهانی دوم رقم خورده است، اما با این وصف میان آنچه در این نمایش میگذرد و آنچه در دوران ما پیش چشم است، شاید اختلاف چندانی نشود یافت؛ هرچند شکی نیست که جهانِ پس از جنگ جهانی دوم و جهانِ پیش از آن، دو جهان متفاوتاند. با این حال اما به نظر میرسد، سیاست، بنا نداشته و ندارد شکل و محتوایش را تغییر دهد و این درست همان سیاست هزاردالانی است که میشود قاه قاه به آن خندید.
«نماینده ملت» را برانیسلاو نوشیچ صرب نوشته است. روزنامه نگار و ادیبی اثرگذار در تاریخ ادبیات صربستان. او چند سالی پیش از جنگ بینالملل دوم مرده و این یعنی هیتلر و جنگ خانمان سوز دوم را ندیده، اما برای من سوال این است که نویسندهای چنین متبحر، اگر هیتلر را میدید و پوپولیسم وحشی و خانه خرابکن او را، میخواست چه بنویسد؟! یقینا او نماینده ملت را جور دیگری مینوشت.
نمایش روی پرده این روزها را «نادرنادرپور» دراماتورژی و کارگردانی کرده است و همین هم خودش یک اتفاق تئاتری است، زیرا شما میتوانید بروید و تفاوت در دراماتورژی و کارگردانی را مثل یک کلاس درس ببینید. خوب و بد بودنش البته مساله دیگری است. این را از این جهت میگویم که مجید مظفری، هنرمند ارزشمند دیگرمان هم چند سالی پیشتر، نماینده ملت را روی صحنه برد و نمایش او یک کمدی-تراژدی از آب درآمد همراه با موقعیتهایی متفاوت.
نمایش نادرپور اما یکسر کمدی است و تلخترین لحظهاش را هم میتوان به مدد رخدادهای پیرامونی نمایش، با تفکری آمیخته با لبخند به تماشا نشست. جدای از این، تفاوت بازنویسی، دراماتورژی و کارگردانی «نادرپور» در این است که او، روانترین تئاتری را که ممکن است ببینید پیش چشمتان میگذارد. پردهها یکی پس از دیگری چنان عوض میشوند که شما خیال نمیکنید دارید یک برساخت نمایشی را میبینید؛ انگار نشسته باشید توی اتاقتان و جر و جنجال اعضای خانواده را تماشا میکنید؛ یکی میخواهد نماینده حزب شود، یکی میخواهد زنی وفادار به شوهر و عقایدش باشد، یکی دختری بر ضد آمال پدر است، یکی عاشق است و منتقد، یکی کارچاقکن است و یکی زد و بندبازی درجه یک. خلاصه آنچه در نماینده ملت پیش چشم مخاطب قرار میگیرد، اتفاقی است که شاید شبیه آن را کمتر بتوان در نمایشهای پرشمار روی صحنه تماشا کرد.
نماینده ملت در عین حال یکی کمدی موقعیت نیز هست؛ دیالوگها به خوبی نوشته شده و در بهترین زمان و مکان ممکن، به هدف میخورند. میدانید، این دیالوگها درست قلب همان سیاست هزار دالان را نشانه میروند. تماشاگران بسیاری را دیدهام که با خط به خط این دیالوگها آشنایی کامل دارند. روزی در پایان اجرا، گوشم به گفت و گوی دو تماشاگر افتاد؛ میآمد که پدر و دختری باشند. پدر به دختر نوجوانش میگفت: قاه قاه به سیاستِ ابلهان بخند عزیزم!»
جدای از این، تک تک پرسوناژهای نماینده ملت، مابه ازایی در بیرون و حتی در همین جامعه ایرانی ما دارند؛ اعم از زنان یا مردانش، و همین امر سبب میشود که تماشاگر نمایش، ارزش افزودهای را برای وقتی که در تماشاخانه صرف میکند، جدای از سرگرم شدن بدست آورد.
دست آخر باید بگویم چه فرق میکند، صربستان یا ایران، شایستگی و سفاهت و صداقت و رذالت، تضادهاییاند که هر کجا باشد، تضادند. باید به تماشایشان نشست و آنها را بازشناخت؛ شاید با این شناخت، زندگی در عالم واقع، سیمایی بهتر برایمان بیابد.