گروه سياسي: دکتر علی میرزامحمدی (جامعه شناس) در يادداشتي در روزنامه بهار نوشت: از بس خسته بودم در گوشهای از نمازخانه دانشگاه دراز کشیدم. پلکهایم گرم نشده بود که دیدم یکی با زبانی عجیب و غریب با موبایل صحبت میکند. تن و لحن این زبان شبیه هیچ یک از زبانهایی نبود که تا به حال به گوشم خورده بود. این زبان لری و کردی نبود. حتی شبیه زبان ارمنی و زبان آشوری نیز نبود! کمی که صحبت کرد با تکیه بر تنها متکای مسجد در گوشه دیگری دراز کشید.
با ورود یکی از دانشجویان برای نماز کمی بعد مجبور شد به گوشه دیگری از مسجد برود چون در مسیر قبله قرار داشت اما خجالت کشید متکای زیر سرش را به گوشه دیگر مسجد ببرد. از جایم بلند شدم و متکا را برایش بردم. تشکر کرد و هر دو دراز کشیدیم. کمی که خوابیدم بلند شدم. دیدم او هم بلند شد. چشمهایش را به هم مالید. با گفتن این جمله که بسیار خسته هستید دروازه دوستی بین ما بازشد. جوانی لاغر و قد بلند با موهایی بور و چهرهای سفید. فکر میکنم سی و چند سال سن داشت. او نیز مانند من تازه مدرک دکترای خود را گرفته بود و آمده بود تا کارهای فارغ التحصیلی را انجام بدهد. از شهرش پرسیدم وقتی گفت فریدن اصفهان بلافاصله با هیجان و مردد پرسیدم نکند شما گرجی هستید؟ ! تعجب کرد که من چگونه تشخیص داده بودم که این دکتر جوان که تازه از رشته مدیریت فارغ التحصیل شده بود یک گرجی ایرانی است.
دکتر فرشید اصلانی یک گرجی ایرانی و شیعه بود. کم حرف به نظر میرسید و من هم عادتی به حرافی نداشتم اما این جوان ویژگیهای خاصی داشت که از من در طول یک ساعت آشنایی فردی حراف ساخت! شاید این حرافی یادآور خاطرات دوره دانشجوییام در دانشکده شیمی تبریز بود که به خاطر افکار و روحیات خاصی که داشتم در بین اقلیتهای قومی و زبانی به ویژه کردها دوستان زیادی داشتم. نکته عجیب این آشنایی یک ساعته این بود که دکتر اصلانی من را شناختند! و این شناخت بهواسطه کتابی بود که اخیراً در زمینه تحلیل کیفی چاپ کرده بودم. برایم هیجانی لذت بخش داشت که از کتابم این همه در دانشگاههای کشور و در رشتههای مختلف علوم انسانی و حتی رشتههای غیر علوم انسانی استقبال شده است.
از دکتر اصلانی درباره زبان گرجی و گرجیهای ایران سؤال کردم و او نیز توضیحات مختصری داد. من به شوخی به او قول دادهام اگر روزی ورق برگشت و وزیر شدم تلاش کنم کرسی زبان گرجی را در یکی از دانشگاههای کشور دایر کنم!؟ خدا را چه دیدهاید شاید همای سعادت روی شانههای ما نشست و در کشور خودمان به وزارت رسیدیم. برای من هیجانی ندارد مانند اردلان شکرابی در کشور سوئد وزیر بشوم! برای من وزارت در زادگاه خودم وسوسه انگیزتر است! آیا کشورم مرا خواهد پذیرفت!؟ آیا به شایستگیها توجه خواهد شد! آیا فارغ از حزب و جناح، فارغ از زبان و قومیت، فارغ از اینکه در کدام طبقه اجتماعی بزرگ شدهام در موقعیتی متناسب با استعدادهایم به کار گرفته خواهم شد؟!
اما من پوست کلفت از این حرفها هستم. من از وطنم دل نخواهم کند و مانند آن روشنفکر هلندی نخواهم گفت اگر میهنم مرا نمیخواهم من نیز نمیخواهم، جهان بس فراخ است! من مقاومت خواهم کرد و مجبور خواهم شد مسئولیتهایی را بپذیرم که دهها بار از تواناییهایم کوچکترند. اما باز هم تسلیم نخواهم شد. من به آقازاده هایی که یکشبه مناصب کلیدی را بدون زحمت تصاحب میکنند حسادت نخواهم کرد. فقط افسوس خواهم خورد و مرثیهای در زخمهای التیام نیافته وطنم خواهم سرود. خدا را چه دیدید شاید روزی وزیر بشوم. مثل استاد داور رسالهام که وزیر کار شد. شاید آن روز بتوانم به پیامهای عاجزانه دهها جوان زادگاهم که به امید کار حرفهای دلشان را برایم زمزمه میکنند پاسخی مناسب بدهم.
شاید آن روز بتوانم خیرین را در کنار مدرسهسازی به کارآفرینی تشویق کنم. شاید عاجزانه از آنها بخواهم که جوانان را دریابند. اگر روزی وزیر بشوم شعارم را «التیام زخم ها» انتخاب خواهم کرد. من درمان رنجهای کودکیام را در التیام رنجهای میهنم جستجو خواهم کرد. خدا را چه دیدید شاید روزی وزیر بشوم اما برای من هیجانی ندارد در کشوری دیگر وزیر بشوم! برای من وزارت در زادگاهم ایران وسوسه انگیزتر است! اما در آنروز دکتر فرشید اصلانی ایرانی گرجی زبان منطقه فریدن اصفهان میتواند قولی را که در 16 خرداد 1395 در تهران دادم با جدیت دنبال کند!؟