روزنامه بهار- علیرضا طالبزاده
1- وقتی دفترچه بیمه بدست همراه فرزند خردسالش از اتاق دکتر متخصص در بیمارستانی دولتی بیرون آمد و به شوهرش که در بیرون منتظرش بود ملحق شد رو کرد به او و گفت: «چیزی نتونست تشخیص بده، دکترش سهمیهای است!» هنوز هم وقتی به درآمد کلان پزشکان فکر میکند احساس یاس و نفرت وجودش را فرا میگیرد. زندگیاش بهتر از این میتوانست باشد اگر سالها قبل به خاطر از ته زدن ریش و پوشیدن شلوار لی از گزینش دانشگاه مردود نمیشد. . . هنوز هم نمیتواند این معادله را برای خود حل کند که چه ارتباطی بین ریش و تحصیل در رشته پزشکی وجود دارد؟
2- فرزندش با فرزند همسایه دیوار به دیوار او همکلاسی است. فرزند همسایه بیشتر اوقات در کوچه فوتبال بازی میکند اما فرزند او شاگرد اول کلاس است. وضع درسی فرزندش از فرزند همسایه خیلی بهتر است و بیشتر اوقات در اتاقش مشغول مطالعه است، مخصوصا که امسال خود را برای کنکور آماده میکند. وقتی نتایج کنکور اعلام میشود در کمال ناباوری فرزند همسایه رشته خوبی در یک دانشگاه ملی قبول شده اما فرزندش با وجود داشتن درصدهای بالاتر از فرزند همسایه در هیج دانشگاهی قبول نشده است! وقتی در مقابل سوال بزرگ فرزندش قرار میگیرد تنها یک پاسخ دارد: اونها سهمیه دارند!
3- دیگر به روال سالها قبل فعالیت و خلاقیتی از خود در اداره نشان نمیدهد. انگیزهاش صفر شده و به روزمرگی عادت کرده است. حالا دیگر به خوبی میداند که هر چقدر هم زحمت بکشد و تلاش کند به علت دین و مذهبش مدیر نخواهد شد و ارتقایی نخواهد داشت. به زمانی فکر میکند که شایستگی، تخصص و حرفهایگری و وقتشناسیاش زبانزد همه در اداره بود و همه میدانستند که لایقترین فرد برای مدیریت بعد از بازنشستگی مدیر قبلی او است اما این اتفاق نیافتاد و کس دیگری را که مبتدی بود با سفارش از بالا به جای مدیر قبلی منصوب کردند.
همین چند روز پیش بود كه یك نماینده مجلس رسما اعلام كرد: «70 درصد ورودیهای دانشگاههای كشور، بر اساس سهمیهها هستند!» حالا دیگر دانشجوی سهمیهای، دکتر سهمیهای، مدیر سهمیهای و مهندس سهمیهای سالهاست که در جامعه ایرانی به یک برچسب تبدیل شدهاست به طوری که آنهایی که با سهمیه وارد دانشگاه میشوند اغلب سعی در مخفی نگه داشتن این موضوع میکنند، غافل از اینکه خودشان را به علت بنیه علمی ضعیف در کلاس لو میدهند و بیشتر ما در کلاس درس به عنوان استاد یا دانشجو متوجه فاصله علمی بین دانشجویان بدون سهمیه (آزاد) و دانشجویانی که با استفاده از سهمیهها به دانشگاه راه پیدا کردهاند شدهایم و خود این موضوع را به عینه تجربه کردهایم.
انتظار میرفت که بعد از پایان جنگ تحمیلی و منتفی شدن موضوعیت و اضطرار جبهه و جنگ به تدریج موضوع سهمیهها که شاید با توجه به تعریف و مفهوم رانت از آن بتوان به «رانت علمی» یا «دوپینگ علمی» تعبیر کرد در راستای رفع تبعیض علمی و خلق فرصتهای برابر برای همه افراد و آحاد جامعه از پیکره آموزش عالی زدوده شود، نه اینکه شاهد تصویب قانونی جدید و اضافه شدن دوباره سهمیهها و تشدید سهمیهبازی و سیر نزولی کیفیت آموزشی باشیم. اگر زمانی چیزی بنام گزینش و تحقیقات محلی برای ورود به دانشگاهها وجود داشت امروز دیگر هیچ توجیهی برای آن نمیتوان متصور شد و به همینترتیب اگر زمانی برقراری سهمیهها توجیهاتی داشت و در راستای منافع ملی بود در زمان حاضر مسیری در خلاف جهت منافع ملی دارد و ادامه این روند عواقب مخربی در پی دارد. مردم عادی هنوز قادر نیستند ارتباطی بین ورود به دانشگاه، سواد و دانش از یک سو و خدمتی از نوعی دیگر مانند شرکت در جنگ از سوی دیگر پیدا کنند.
قهرمان وزنهبرداری جهان شدن و به تبع آن برای تقدیر اعطای مجوز تحصیل در رشته الکترونیک، پزشکی یا مدیریت به قهرمان ورزشی بدون شرکت در کنکور، کم اهمیت جلوه دادن علم و سواد و تحقیر قبولشدگان در کنکور است. در حالیکه به تعبیر اقبال لاهوری «علم دشوار است» و با دوپینگ علمی سواد بدست نمیآید و تنها مدرک میتوان کسب کرد. مردم یک سوال اساسی را مدام مطرح میکنند: سهمیههای دانشگاهها تا کی باید ادامه یابد؟ یک نسل، دو نسل یا موروثی است؟ و چرا تا الان موضوع سهمیهها ادامه یافته است؟ به نظر میرسد اختصاص دادن سهمیههای جداگانه به گروههای خاص و تسهیل ورود آنها به دانشگاهها توسط دولت و دخالت گروههای قدرت مختص کشور ایران باشد. بحث سهمیهها را به موضوع استخدام و مدیریتها هم میتوان تعمیم داد. چیزی که در تضاد با تخصصگرایی، حرفه ایگری و شایستهسالاری است.
در این مقاله به این موضوع نمیپردازیم چرا که در این صورت ناخودآگاه بحث تخصص و تعهد و ارتباط بین این دو و تاریخ گزینشهای آنچنانی در جمهوری اسلامی و به دنبال آن بحث شهروند درجه 2 به میان کشیده میشود. تنها به این نکته اشاره میشود که در نظام جمهوری اسلامی ارتباط مستقیمی بین زندگی شخصی، گرایشات سیاسی و ایدئولوژیک و تخصص و کاری که انجام میدهیم وجود دارد.
ورود و دخالت دولتها در بعضی امور مخصوصا در جوامعی که از گوناگونی و تنوع قومی، مذهبی، زبانی و نژادی برخوردار است نتایج فلاکتباری به بار میآورد و موضوع وقتی بغرنج میشود که بحث شایستهسالاری به حاشیه رانده میشود و معیار انتخابهای ما معیارهای نامربوطی مانند قوم، مذهب و گرایشات سیاسی و ایدئوژیک، زندگی شخصی و خصوصی و حتی ظاهر فیزیکی (مانند حجاب ضعیف و قوی یا برتر) میشود.
شهروندان ایرانی از هر قشر و مذهب و زبانی در اقصی نقاط کشور مشکلی با هم ندارند و در کنار هم در صلح و تفاهم زندگی میکنند و با هم بده و بستان دارند و حتی با هم دیگر ازدواج میکنند و دوستیهای آنها برقرار است. مشکل وقتی بروز میکند و این ارتباط زمانی خدشه دار میشود که دولت در این روابط دخالت میکند. برای مثال بین مذاهب، یا به خاطر رنگ پوست در فرصتهای برابر بدون در نظر گرفتن شایستگیها و تخصصها فردی را تنها به خاطر مذهبش به دیگران ترجیح میدهد. یا مدیر چادری ضعیف را به مدیر قوی و کارا اما مانتویی ترجیح میدهد! روشن است که ادامه این روند به اعتراضات اجتماعی و تنش بین این گروهها منجر خواهد شد. پیش کشیدن بحثهای انحرافی مانند مدیر ارزشی، استاد ارزشی یا دانشجوی ارزشی کمکی به بحث نخواهد کرد.
سالها قبل گروهی معدود از استادان و دانشگاهیان ریسک کردند و خطر اخراج، ستارهدار شدن و بیکار شدن را به جان خریدند و بحث قطع سهمیهها را پیش کشیدند و اعتراض خود را به ادامه سهمیهها ابراز کردند. یکی از موضوعات این بود که چرا به جای هزینه کردن از دانشگاه و علم، به کشاورزی که در جبهه جنگ بوده مثلا تراکتور یا پول نقد ندهیم. اگر در زمانی بحث درباره این موضوع ممکن بود عواقبی داشته باشد شاید در زمان حاضر بتوان بالنسبه راحتتر در محیطی آرام به این موضوع پرداخت.
هیچ ایرانی منکر خدمات رزمندگان، شهدا و خانوادههایشان و آزادگان و سایر خدمتگزاران کشور نیست و همه قدردان این قهرمانان هستیم اما هزینه کردن از دانشگاه و علم و برقراری سهمیه جداگانه و پایین آوردن استاندارد دانشگاهها در حال حاضر توجیه پذیر نیست، چرا که امکانات آموزشی در یک منطقه برای همه کم و بیش یکسان است.
همانطور که اشاره شد همه مدیون جانفشانیهای رزمندگان، جانبازان و آزادگان کشور هستیم و کسی به چند برابرکردن حقوق و مزایای آنها اعتراضی نمیکند اما هزینه کردن از علم و دانشگاه برای آنها معقول به نظر نمیرسد و به نگرانی جامعه علمی ایران دامن میزند كه تا به حال بسیار هم زده است. موج فرار مغزها به خارج از كشور، مستند این ضربه علمی به كشور است. پرواضح است که ایثارگران دلسوز و واقعی و آنهایی که حب وطن دارند راضی نخواهند شد که سطح علمی کشور پایین بیاید و این را تبعیضی آشکار تلقی میکنند. چه بسا افرادی را مییابیم که با وجود داشتن سهمیه از آن استفاده نمیکنند چرا که به خوبی میدانند تاریخ مصرف استفاده از این رانت علمی مدتهاست گذشته است.
در مقابل این گروه باید از سهمیهسازان هم یادی بکنیم که اصلا در عمر خود جبهه و جنگ ندیدهاند.
سوال اساسی دیگری که ذهن را مشغول میکند این است که چرا سهمیهها تا الان به حیات خود ادامه دادهاست و موضوع سهمیهها هر روز ابعاد تازهای به خود میگیرد و قوانینی تصویب میشود که سهمیهها را به جای کم رنگ کردن تشدید میکند. چرا از کسی صدای آنچنانی در نمیآید؟ جواب را باید در گروههای قدرت و ذینفع جستجو کرد که از سهمیهها استفاده میکنند و در مقابل حذف آن مقاومت نشان میدهند و همچنان رانتهای علمی به خود و خانوادهشان اختصاص میدهند و کوچکتربن تغییر در آن را بر نمیتابند.
به سخن دیگر استفادهکنندگان از سهمیهها از قدرت سیاسی و اقتصادی بالایی در کشور برخوردارند و به جای منافع عموم تنها منافع خود را مد نظر دارند و در نخوه اجرای آن اعمال سلیقه میکنند. برای مثال نمایندگان مجلسی که خود از این سهمیه برای خود و خانوادهشان نفع میبرند در مقابل حذف یا تعدیل آن مقاومت نشان میدهند اما این وضعیت نمیتواند برای همیشه ادامه داشته باشد و در درازمدت به دلسردی مردم از این گروه و حکومت و فرار بیشتر مغزها منجر خواهد شد. در زمانی که صدای اعتراض به سهمیههای دانشگاه بلند شده است ضروری است یک بازنگری کلی در بحث سهمیهها در کنکور انجام شود و این رقابت علمی هر چه بیشتر شفافتر شود. همچنین حذف سهمیهبندی از پیکره آموزش عالی راهی است برای نزدیک شدن به فرصتهای برابر برای همه و وفاق ملی و مردم سالاری دینی.