کارگردان: گیرمو دل تورو، فیلمنامه: گیرمو دل تورو، ونسا تیلور، مدیر فیلمبرداری: دن لاوسن، تدوین: سیدنی ولینسکی، موسیقی: الکساندر دسپلات، بازیگران: سالی هاوکینز (الیزا اسپوزیتو)، مایکل شانون (ریچارد استریکلند)، ریچارد جنکینز(جایلز)، اکتاویو اسپنسر(زلدا فولر)، مایکل استلبرگ(دیمیتری موزنکوف)، محصول: آمریکا، 2017، 123 دقیقه؛خلاصه داستان: الیزا نظافتچی یک مرکز نظامی است دختری تنها که بعد از دیدن موجودی نیمه انسان و نیمه ماهی با او ارتباطی دوستانه و احساسی برقرار ميکند.
سامان پارسی
بازنویسی نو از داستان دیو و دلبر
گیرمو دل تورو بازنویسی مدرنی از داستان دیو و دلبر را در بستری مدرن و امروزی بدون قصرهای پادشاهی و دختری زیبا که ترانههای عاشقانه را به شکلی احساسی و جذاب برای عاشق کردن شاهزادهای بخواند که به دیوی مخوف و خشن تبدیل شده؛ روایتی درباره دختری بيصدا که نظافتچی یک مرکز نظامی است با دوستی پیر و تنها در همسایگیاش که نقاشی تقریبا ورشکسته است و همکاری که درباره زندگی شخصیاش یک بند حرف ميزند را ترسیم ميکند. الیزا دختری تنها و جدا مانده در جامعهای است که در آن زندگی ميکند و دوستان او نیز هیچ تناسبی با روحیه و افکارش ندارند. از همان ابتدا حرفهایش را با اشاره به دوستان منتقل ميکند. الیزا دنبال کسی است که او را همان گونه که هست بدون هرگونه پیشفرض و قضاوت و نگاهی بپذیرد و دوست داشته باشد. دختری تنها در جامعه انسانی که به خاطر ناتوانی در گفتار به مثابه دیگران در نظر گرفته نميشود.
موجود سبز رنگی که از آمازون به آزمایشگاهی در دوران جنگ سرد آورده ميشود ارتباطی تصویری و حسی با او برقرار ميکند. هر دو برای ارتباط از اشاره و تصویر استفاده و مفاهیم را به صورت تصویری به یکدیگر منتقل ميکنند. با اینکه تفاوت ماهیتی جدی بین موجود سبز رنگ و الیزا وجود دارد اما احساسی که در ارتباط آنها به وجود ميآید و نگاهی که بدون پیش فرض و قضاوت نسبت به یکدیگر دارند باعث ميشود به خوبی بتوانند در جهانی پر از تنش و سوءظن در دوره جنگ سرد به خوبی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. برای الیزا موجود سبز رنگ تنها کسی است که او را همان طوری که هست پذیرفته و این مهم ترین بخش داستان است. دل تورو تغییراتی مهم در ساختار داستانی و مفهومی دیو و دلبر داده ولی همچنان بستر اساطیری داستان را حفط کرده و با نوعی رئالیسم جادوئی سعی در باور پذیر کردن شخصیتها و اتفاقات داستانش در جهان معاصر دارد. شخصیت های اصلی داستان بر خلاف گذشته قادر به حرف زدن نیستند هر چند گاهی موسیقی و ترانههايي کلاسیک فضای احساسی به وجود ميآورد اما ارتباط در ساختار داستانی فراتر از تعاریف معمول ترسیم ميشود. ارتباط از همان ابتدا بین دو موجود متفاوت، متاثر از تنهایی و عدم درک هر دو، فارغ از نگاه و قضاوت خاصی به خاطر تفاوتها باعث درک درست و عمیقی بین آنها ميشود به شکلی که حتی کسانی که زمان بیشتری با موجود سبز رنگ ميگذرانند درک کمتری از او دارند.
«شکل آب» سعی در واکاوی مفهوم شناخت از نگاه انسان دارد. شناخت در داستان عنصر کیفی است که زمان به عنوان عنصری کمی تاثیری در آن ندارد. همان گونه که ماهیت کیفی ارتباط الیزا و موجود سبز رنگ باعث به وجود آمدن احساسی خاص و زیبا بین آنها ميشود. لحظاتی کوتاه و ساده از یک غذا خوردن در اتاقک آزمایشگاه و گوش دادن به ترانهای عاشقانه که لذت بخشی آن، حالت کمی یک ارتباط را متاثر از حالت کیفی ميکند. باعث ميشود این ارتباط برای هر دو شکلی متفاوت و زیبا بگیرد. امری که در ارتباط عاشقانه داستان مهم است و تمایل به دوست داشتن و دوست داشته شدن بدون ورود به زندگی شخصی برای شناختی کلیشهای از یکدیگر است که انسانها را به نوعی قضاوت نسبت به هم ميرساند؛ تا ارتباط هایشان را بر اساس آن پایهریزی کنند. در چنین شرایطی است که ارتباط در داستان «شکل آب» زیبا و شورانگیز است و یک زن و موجودی نیمه انسان و نیمه ماهی ميتوانند عاشق یکدیگر شوند. حوادث و شخصیتها مکمل یکدیگرند و داستان را جلو ميبرد. ماهیت بخشی ماورا طبیعه به موجودی نیمه انسان و نیمه ماهی و دختری لال در خانهای کوچک در محلهای فقیر و دور افتاده و ارتباطی بيکلام با استفاده از نشانهها داستانی عجیب را قابل باور ميکند.
ساختار روایی،عامل موفقیت
در فیلم هنرمندی تنها و سینمای خالی مانند دو عنصر فراموش شده در شلوغی جامعه معاصر، هنر را به مثابه امری غیرجدی و فراموش شده ترسیم ميکند. تلویزیون همچنان به عنوان رسانه ایی که توان جمع کردن افراد دور هم را دارد و هنرهای دیجیتال در حال کنار زدن هنر به عنوان امری جدی در زندگی انسان است و سالن های خالی و نقاشیهايي که خریده نميشوند همه در برابر سرعت تکنولوژی و در هم فشردگی زندگی شهری توان رقابت ندارند. دل تورو برای جذابیت روایت عاشقانهاش زمانی مهم در تاریخ سیاسی معاصر را در نظر گرفته و رهایی موجود سبز رنگ از دست یک نظامی یکدنده و خشن که هیچ لطافت و عقلانیتی در رفتارش نیست را در تعقیب و گریزها مانند یک اثر پرهیجان و راز گونه ترسیم ميکند تا تنش و هیجان را برای جذابیت بیشترِ، دنبال کردن داستان حفظ کند.دلیل موفقیت شکل آب در ساختار درست داستانی است که موقعیتها، شخصیتها و دیالوگهايي قابل باور دارد. شخصیتها توان تغییر، تاثیر گرفتن و تاثیر گذاشتن بر یکدیگر و روند اتفاقات و فضای داستان را دارند. یک بعدی نیستند و وجوه مختلف وجودیشان در موقعیت های مختلف دقیق و درست ترسیم ميشود. دیالوگها متناسب با تفکر و نگاه شخصیت با توجه به زمانه زندگی و خصوصیات رفتاری و اجتماعیشان است و گیرمو دل تورو و ونسا تیلور بدون غلو و اغراق فضایی ملموس با شخصیتهايي باور پذیر را در جهانی که تلفیقی از افسانه و واقعیت است به تصویر کشیده اند.
غلبه روایت داستانی در نوآوری
شکل آب ارتباطی عاشقانه و عجیب را به شکلی زیبا ترسیم ميکند و انسان را با بخشی از تنهایی وجودیش که نیاز به نوازش را در ارتباط با دیگری جستجو ميکند، ميکاود. نیازی که به واسطه تفکرات و دریافتهايي سطحی متاثر از جهان پیرامون ما انسان را به قضاوتی قطعی و ناقص ميرساند و جذابیت و لذت های زندگی روزمره را از بین ميبرد. روزمرگی زندگی نیز انسان را به گونهای در خود هضم ميکند که با وجود احساس نیاز، از ارتباط صرف نظر ميکند. دل تورو کیفی بودن ارتباط را حتی با وجود تفاوتهای ماهیتی و ظاهری بدون در نظر گرفتن امر کیفی با ذکر جزئیات، خوب و دقیق و واقعی ترسیم ميکند و به انسان امروز یادآوری ميکند که در صورتی که توان پذیرفتن تفاوتها را داشته باشد و بدون اینکه قصد تغییر دادن طرف مقابلش را به خاطر خواسته شخصی داشته باشد ميتواند هنوز از ارتباطی عاشقانه و شورانگیز لذت ببرد.«شکل آب» در رقابت با یکی از بهترین آثار کریستوفر نولان با وجود نوآوری بسیار در روایت و تکنیک توانست عنوان بهترین فیلم را از آن خود کند و این پرسش را به وجود آورد که آیا قرار است نولان نیز به سرنوشت مارتین اسکورسیزی دچار شود و مدتها در انتظار دریافت اسکار بهترین کارگردان بماند یا مانند آلفرد هیچکاک هیچ گاه صاحب مجسمه طلایی نشود؟