اما این خبرها فقط یک خبر نبود بلکه به گفته کارشناسان جامعه تازهای میتواند رقم بزند. جامعهای که زوال اجتماعی، از هم گسیختگی جامعه را در پی دارد. دلایل زوال اجتماعی را در گفتوگو با محمدامین قانعی راد، رئیس سابق انجمن جامعه شناسان ایران، عضو هیئت علمی و استاد جامعه شناسی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور بررسی کردیم.قانعی راد تاکید میکند که ریشه کاهش سرمایههای اجتماعی را باید طی 20 سال اخیر جستجو کرد. زمانی که تلاش شد جامعه مدنی شکل بگیرد اما این اتفاق نیفتاد و اکنون شالوده جامعه و دولت ما ضعیف است. او می گوید، هرچند اکنون شرایط نگران کننده است اما همچنان قدرتمندان ما تغییر در سیاست رفتاری خود ایجاد نکردند و ما نمیدانیم چطور قرار است اقتصاد ایران پویا شود؟ کدام فضای امن کسبوکار و سرمایهگذاری می تواند بیکاری جوانان را سروسامان بدهد؟ چه افزایشی در اعتماد سیاسی به وجود آمده است؟ و... .این گفت و گو را در ادامه می خوانیم:
مدتی است که ما شاهد جریانهایی در جامعه هستیم که براساس آن کارشناسان معتقدند این بحرانها جامعه را به سوی از هم گسیختگی پیش میبرد. آیا واقعا اکنون جامعه به نقطه بیاعتمادی مردم نسبت به مسئولان و همدیگر رسیدهاند؟
این گفته شما به بحث سرمایه اجتماعی یا همبستگی اجتماعی بازمیگردد که اکنون شاهد کاهش آن هستیم.
دلایل کاهش سرمایه اجتماعی چیست؟
درباره کاهش سرمایه اجتماعی میتوان علل و عوامل گوناگونی مطرح کرد. اول باید این را سوال مطرح کرد که آیا اکنون با فروپاشی اجتماعی مواجه هستیم یا نیستیم! شاید بسیاری تصور کنند که چون الان جامعه مقداری شرایط خاص سیاسی را تجربه میکنند و به اصطلاح حوادث متعددی که در جامعه به وجود آمده است باعث شده تا مردم مقداری فرسوده و عصبی شوند. البته این گفته درست است. اما جدا از علل اجتماعی گستردهای که اکنون شاهد آن هستیم باید ریشههای کاهش سرمایههای اجتماعی را طی 20 سال اخیر جستجو کرد.
یعنی زوال اجتماعی امروز یکباره اتفاق نیفتاده و مربوط به سالها پیش است که اکنون خود را نشان میدهد؟
بله. ببینید درواقع برای داشتن یک زندگی مناسب دو چیز لازم است.یکی جامعه و دیگر دولت. زندگی بدون این دو چیز معنا ندارد. ممکن است الان شما بگویید، مگر ما جامعه یا دولت نداریم؟ باید پاسخ داد که به یک معنا خیر نداریم. جامعهای که هدف و منظور ماست یک جامعه منسجم و دارای همبستگی و یک دولت منسجم و مقتدر و مشروع و مستقر است.ایران در عرض 20 سال گذشته تلاش زیادی کرد تا بتواند جامعه و در کنار آن دولتی در واقع نیاز ماست، شکل دهد. اما اکنون جامعه و دولتی که داریم درواقع شالودههایشان ضعیف است. به همین دلیل میتوان گفت دولت و جامعه مورد نیاز را نداریم.
منظور شما از تلاش برای ساخت جامعه و دولت 20 سال گذشته، چیست؟
وقتی صحبت از جامعه میشود، منظور همان جامعه منسجم و دارای همبستگی است که بخشی از آن در پروژه سالهای اصلاحات تعریف شد و نتیجهاش شکل گرفتن جامعه مدنی بود. آن موقع که جامعه مدنی مطرح شد باید مدنیت، مناسبات مدنی و روابط مدنی هم تعریف و تقویت میشد. جامعه مدنی بخشهای گوناگون دارد. روابط قانونی بین گروههای مختلف اجتماعی، حاکم شدن مشی مسالمتآمیز و ارتباط انسانی بین گروههای مختلف اجتماعی قسمتی از آن است. این روابط در جامعه مدنی باید سازمانیابی باشد. یعنی جامعه مدنی مجموعهای از انسانهای سازماننیافته یا مجموعهای از افراد و تودهای نیست بلکه یک جامعه سازمانیافته است. جامعه سازمانیافته هم جامعهای است که گروههای مختلف اجتماعی در پیرامون منافع یا عقاید یا مشاغل خودشان با همدیگر به گفتوگو و تعامل میپردازند. از یک طرف در جامعه مدنی افراد در سازمانهای مختلف اجتماعی تشکل پیدا میکنند و از همدیگر متمایز میشوند. ازطرف دیگر هم به گفتوگو و تعامل با همدیگر میپردازند.
سازمان یافتن افراد و گروهها در جامعه مدنی چه ویژگی دارد؟
مهمترین ویژگی این است که بر تفاوتهای خود تاکید میکنند و آماده هستند که درباره تفاوتها با همدیگر حرف بزنند و در صورت لزوم به توافق برسند. میتوانند درباره منافع و حق خودشان دفاع کنند. فرض کنید طبقه کارگران میتوانند با کارفرما یا اصطلاحاً سرمایهداران به گفتوگو بنشینند و بتوانند منافع خود را مطرح کنند. این ارتباط دوطرفه است و کارفرما میتواند به توافقی برسند که انتظارات او پاسخ داده شود. منظور من از تلاش در 20 سال اخیر شکل دادن چنین جامعه ای بود که در آن روابط گفتوگویی وجود داشته باشد. گروههای مختلف اجتماعی احساس کنند که از جایگاه مناسب خودشان برخوردار هستند و جامعه آنها را به رسمیت میشناسد. یعنی جدی گرفته میشوند و به حرفشان توجه میشود. از این طریق طبیعتاً گروههای سازمانیافته هم میتوانند منافع خودشان را تامین کنند یعنی چه از نظر اقتصادی اگر منافعی دارند و چه از نظر فکری اگر ایدههایی دارند بتوانند ایدهها را پیش ببرند. بنابراین یک جامعه مشارکتی پیدا میشود که این جامعه مشارکتی به اصطلاح افراد از یک نوع حس رضایت برخوردارند. چون احساس میکنند در زندگی اجتماعی و در حیات اجتماعی واقعی حضور دارند و مشارکت می کنند.
در این سال ها جامعه مدنی در کشور ما شکل نگرفته است؟
خیر. موانع متعددی ایجاد شد که جلوی این سازمانیابیها را گرفت. حالا هم می توانید نمونههایش را هم ببینید. اول این اتفاق برای روزنامهنگاران افتاد و صنف روزنامهنگاران با تعطیلی رسانههایشان مواجه شدند. بعد بیتوجهی نسبت به اتحادیه، تشکلهای کارگری در این جامعه صورت گرفت. سپس سازمانهای غیردولتی روزبهروز بیشتر مورد بیاعتمادی قرار گرفتند که باعث تعطیلی یا محدودیت در فعالیتهایشان شد. در مواردی حتی به این سازمانها اتهاماتی زده شد که نشاندهنده بیاعتمادی است. با این روند که هنوز هم ادامه دارد میبینیم مشارکت شهروند ایرانی در جامعه کاهش پیدا میکند و کمتر میشود. در کنار این موارد نارضایتی از مسائل اقتصادی هم باید اضافه کرد. مسائلی مانند اینکه طبقه متوسط هم اکنون منزلت و جایگاه اقتصادی و سطح رفاهی که در گذشته داشت را از دست داده است.
با همه این موارد وقتی حرف از انتخابات پیش میآید، مردم و انواع قشرهای جامعه برای به دست آوردن آینده بهتر امیدوار هستند و تلاش میکنند. آنها قبل از انتخابات کاندیدای منتخب خود را حمایت میکنند و با شور و شوق در میدان ولیعصر برای تبلیغ جمع میشوند. اما پس از انتخابات احساس یک نوع ناکامی انتخاباتی به وجود میآید. چراکه به مرور زمان میبینند به وعدههای عمل نمیشود یا اینکه موانع یا دستاندازیهایی که رقبا ایجاد میکند اجازه نمیدهند دولت مستقر وعدههایی که به مردم داده است را عملی کند. در این شرایط که گفتوگو و تعاملی هم بین دولت و جامعه شکل نمیگیرد میتوان گفت جامعه مدنی در جامعه ما رخ نداده است.
جدا از مسائل کلان مدیریتی ما در همه حوزهها شاهد اتفاقات متفاوتی هستیم. طوری که مدتی ما با بحران خبرهای بد مواجه بودیم!
درست است. اکنون در جامعه، مجموعهای از حوادث پیاپی پیش میآید.البته رخ دادن هر مسئله در جامعه دلایل و ابعاد متفاوتی مانند عدم مدیریت دارد. اما نحوه مواجه با آن هم خیلی مهم است که درست باشد. مثلا یک مشکل اعظم کشور مسئله زیستمحیطی است که مسئله ریزگردها را به وجود آورده است. آلودگی هوای تهران و حجم ترافیک بالا که با آن مواجه هستیم و همین موضوع خشونت شهری را به دنبال دارد. در کنار سقوط اخیر هواپیما، زلزلهای که چند بار پشت سر هم در نقاط مختلف اتفاق افتاد، حوادث سیاسی نگرانکننده مانند تحولات دیماه و تظاهراتی که اتفاق افتاد و... از جمله مسائلی بود که شاهد آن بودیم و برای هیچ یک از آنها آنطور که باید و شاید درست برخورد نشد.مشکل اینجاست که مسائل ساده در کشور ما به بحران تبدیل میشود.
مانند همین اتفاق گلستان هفتم پاسداران و مساله دراویش که تبدیل به یک معضل شد. خب چرا حل نمیشود؟ در برخی اوقات اصلا آدم احساس میکند که نیروهای مسوول امنیت بیشتر از حفاظت خود مشکل تازه ای را ایجاد میکنند. خیلی از مسائل را میشود سادهتر حل کرد تا اینکه به مشکلات بزرگ و دستگیری صدها نفر بینجامد. اینکه مسئله فعالان محیط زیست و محدودیتهایی کار برای دانشگاهیان و بازداشت دانشجویان مسائلی است که تبدیل به یکی از تهدیدات داخلی و مسائل امنیتی شدند. زندگی در چنین فضای اجتماعی نارضایتی و ناامیدی می آورد. در عین حال یک خشم فروخفته را ایجاد می کند.
این خشم درونی و پنهان آیا در جامعه شواهدی دارد؟
تا زمانی که افراد ظرفیت داشته باشند، معمولا خشم خفته را درون خودشان نگاه میدارند. اما گاهی مواقع هم ممکن است که با یک حادثه یا برخورد شهروندان با یکدیگر این خشم احساس شود. یعنی احساس ناکامیها و نارضایتی شهروندان در برخورد با یکدیگر نشان میدهند.اعتراض به فروشنده برای گران شدن یک کالا ناراحتی را بروز می دهیم.یا هنگام رانندگی نمی توانیم نسبت به هم گذشت داشته باشیم و چون نسبت به هم شناختی وجود ندارند بدون رودربایستی شما میبینید که به راحتی شهروندان مقابل هم میایستند و به دیگر بیحرمتی میکنند.درصورتی که باید احساس کنند در یک جامعه مشترک و با هم زندگی میکنند. یک سرنوشت مشترکی دارند و باید نسبت به همدیگر احترام بگذارند.
چرا این اتفاق نمیافتد؟
در حال حاضر در جامعه امروز شهروند ایرانی احساس میکند که تحقیر میشود. من با افراد متعددی صحبت کردم که همین گفته تحقیر شدن را تاکید کردند آنها احساس می کنند به عنوان یک شهروند، یک انسان در هیچ جایی منزلت آنها پاس داشته نمیشود. مردم تصور میکنند مسوولان، دستاندرکاران، کسانی که باید حرمتگذاری و راه را باز کنند اما برعکس مشکل ایجاد میکنند و ارزشی برای آنها قائل نیستند. در واقع به شیوه منفی با آن برخورد میشود. یعنی الان شهروند ایرانی احساس نمیکند که در یک فضای سیاسی اجتماعی همدلانه زندگی میکند، بلکه تصورش این است که در یک فضای اجتماعی و سیاسی شکافتهشده و چندپارهشده قرار دارد. این فضا با نگرشهای مبتنی بر پیشداوری، عدم اعتماد، تحقیر دیگری، پیشبرد منافع شخصی است.درواقع فضای فکری فرهنگی ما متاسفانه یک چنین وضعیتی پیدا کرده است.
این شرایط چه عواقب و تبعاتی دارد؟
اکنون عوامل زیادی داریم که دست به دست هم داده است تا وضعیت پیچیدهای را شاهد باشیم. مجموعه ای از دلایل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی است که باعث شده تا فضایی که با آن مواجه هستیم فضای ناخرسندی پیش آید. یعنی آدمها ناخرسند هستند و این به موضوع ممکن است به شکلهای مختلفی بروز کند. گاهی ممکن است به صورت نارضایتی سیاسی خود را نشان داد و گاهی هم صورت تهاجم یک شهروند به شهروند دیگر. همچنین ممکن است این عصبانیت ها در خشونتهای خانوادگی یا میل به مهاجرت از کشور خود را نشان دهد.اگر توجه کرده باشید، این میل به خروج از کشور در بین جوانان هر روز بیشتر میشود. حتی خانوادهها هم حمایت میکنند از اینکه جوانهایشان از کشور بروند و زمینه رفتن آنها را فراهم میکنند. حتی من خانوادههایی را دیدهام که هیچ گاه به فکر مهاجرت نبودند اما الان به فکر رفتن از کشور میاندیشند. این شرایط سرمایه های اجتماعی را از بین میبرد و میتواند پیامدهای بدی برای کشور داشته باشد. به همین دلیل است که باید نگران از بین رفتن سرمایههای اجتماعی بود و راه حلهایی برای آن اندیشه کرد که چگونه میشود میزان خرسندی شهروند ایرانی در زندگی اجتماعی و سیاسی افزایش داد.
باتوجه به اعتراضات اخیر که شکل گرفت بسیاری از مسئولان گفتند که ما صدای مردم را شنیدیم. حالا که این صدا شنیده شد به نظر شما آیا از سوی مسوولان برای رفع مشکلات و مطالبههایی که ایجاد شده است، تلاشی برای چارهاندیشی دیده میشود؟
اینکه میگویید بسیاری از مسئولان گفتند ما صدای مردم را شنیدیم، این طور نیست. فقط آقای روحانی اعلام کردند که باید این صداها شنیده و به آن توجه شود. درواقع یک باید در آن بود که در آینده انجام شود نه اینکه گفته باشند ما صدای مردم را شنیدیم.با توجه به اینکه فضای قدرت در ایران چندگانه است ممکن است بخشی از قدرت یک همدلی بیشتری با حرکتهای مردمی داشته باشد. ولی این شامل فضاهای دیگر قدرت نمیشود. به همین دلیل هم است که ما هنوز درگیریهای اجتماعی داریم. ممکن است بخشی از قدرت اعتراض مردم را درک کردن باشند.ولی بعد از آن چه میشود. مسئولان میخواهند برای بیکاری 40درصد، 50 درصد و حتی در برخی شهر 60 درصد جوانان چه کنند. چطور قرار است اقتصاد ایران پویا شود؟ چگونه با ابعاد اقتصادی که وجود دارد دولت یا حاکمیت میخواهد پاسخگو باشد؟
این جوانان تحصیلکردهای که با مدارک لیسانس و فوقلیسانس و حتی بالاتر از آن شغل ندارند چطور از دانششان استفاده میشود؟ کدام امن کسبوکار و سرمایهگذاری میتواند آنها را سروسامان بدهد؟ کدام ظرفیت در عرصه اقتصادی به این مطالبات پاسخ میدهد؟ چه افزایشی در اعتماد سیاسی به وجود آمده است. کجا امکان فعالیت، نقد و مشارکت سیاسی به ایجاد شده است. اگر نظام برای کشور تعصب دارد باید عیوب آن را اصلاح کند.موانع را برای فعالیت سیاسی بردارد. اگر صداها شنیده میشد باید اقداماتی هم صورت میگرفت. اما ما هنوز نمیبینیم در این عرصهها کارهای جدی صورت گرفته باشد. هنوز زبان سیاسیای که مسوولان به کار میبرند زبان سیاسی نامهربانانه، طردکننده، حذفکننده و خشونتآمیز است. با این وصف بهتر است بگوییم این صداها کجا شنیده شد؟هنوز فرآیندهای اقتصادی از پاسخگویی به انتظارت و نیازهای رفاهی جامعه ناتوان است. در این شرایط زوال اجتماعی روزبهروز بیشتر میشود.مردم از همدیگر فاصله میگیرند. مادیگرایی، جستوجوی منفعتشخصی، هر روز گسترش پیدا میکند. همانطور که گفتم در شرایط نگرانکننده باید چاره ای اندیشید.