گروه حوادث: پس از مرگ زن 82ساله، خانوادهاش تصور میکردند که او بهدلیل ناراحتی قلبی فوت کرده اما وقتی معلوم شد که طلاهای این زن ناپدید شده، ورق برگشت و ماجرا رنگ و بویی جنایی بهخود گرفت.تحقیقات تیم جنایی پایتخت در این پرونده از روز 13مهر98 شروع شد. آن روز دختری جوان به اداره پلیس رفت تا ماجرای مرگ مشکوک مادرش را گزارش کند. او به مأموران گفت: من احتمال میدهم که مادرم را کشتهاند تا طلاهایش را سرقت کنند. وی ادامه داد: مادرم 82ساله بود و در خانهای حوالی نواب به تنهایی زندگی میکرد.
مدتی بود که یک پرستار سالمندان برایش استخدام کرده بودیم که به خانه مادرم میرفت و کارهایش را انجام میداد. وی ادامه داد: صبح هشتم مهرماه وقتی به خانه مادرم رفتم با صحنه دردناکی روبهرو شدم. مادرم بیحال روی زمین افتاده بود و به سختی نفس میکشید. او را به بیمارستان منتقل کردیم اما در نهایت فوت کرد. از آنجایی که مادرم ناراحتی قلبی داشت تصور کردیم دچار حمله قلبی شده یا سکته کرده است. در این شرایط جواز دفن او صادر شد. اما پس از دفن او و مراسم عزاداری، وقتی قدم به خانه مادرم گذاشتم متوجه شدم که طلاهایش سرقت شده است. به همین دلیل حدس میزنم فردی برای سرقت طلاها جان مادرم را گرفته است.
با مطرح شدن این شکایت، ماموران به بررسی پرونده پزشکی متوفی پرداختند و مشخص شد که جسد کالبدشکافی نشده اما براساس اظهارات پزشک معالج این زن، آثار کبودی روی گردن قربانی وجود داشته و این یعنی احتمالا به قتل رسیده است.در این میان دختر این زن به تنها فردی که مشکوک بود زنی بود که بهعنوان پرستار سالمندان به خانه مادرش میرفت. درحالیکه یک مظنون در این پرونده شناسایی شده بود، مأموران راهی محل زندگی قربانی شدند و به پرس و جو از همسایهها پرداختند و یکی از آنها اطلاعات جدیدی در اختیار پلیس قرار داد.
او مشخصات زنی جوان را به پلیس داد که آخرین کسی بوده که پیش از مرگ قربانی خانه او را ترک کرده و هنگام ترک خانه سراسیمه و مضطرب بود. با مشخصاتی که آن همسایه داده بود مشخص شد که این زن مرضیه نام دارد و دختر همان پرستاری است که برای مراقبت از قربانی به خانه آنها میرفت. مرضیه 35ساله بود و گاهی همراه مادرش برای کمک به خانه متوفی میرفت.
شکست سکوت
مرضیه و مادرش فراری بودند تا اینکه چند روز قبل مخفیگاهشان شناسایی شد و آنها به دام مأموران افتادند. مادر میگفت که از علت مرگ قربانی خبر ندارد و آخرین بار دخترش به خانه او رفته بود و دخترش مرضیه نیز مدعی بود که نقشی در مرگ قربانی نداشته است. در این شرایط مادر با دستور بازپرس آزاد شد اما دختر در بازداشت ماند.
بازجویی از او توسط مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران ادامه داشت تا اینکه چهارشنبه اول تیرماه بعد از حدود 2سال از حادثه، وی قفل سکوت را شکست و به قتل اقرار کرد. او انگیزهاش را سرقت طلاهای مقتول عنوان کرد و با دستور قاضی محمدجواد شفیعی، بازپرس شعبه پنجم دادسرای جنایی تهران بازداشت شد و در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.
پشیمانی
متهم به قتل، دختری 35ساله است که میگوید بهخاطر سرقت طلاهای قربانی دست به قتل او زده است. او مدعی است که در همه این مدت بهشدت عذابوجدان داشته و از اینکه دست به جنایت زده پشیمان است.
از قبل برای جنایت نقشه کشیده بودی؟
نه واقعا اینطور نبود. همهچیز در یک لحظه رخ داد. قصد من سرقت بود و برای دزدی نقشه کشیده بودم اما ماجرا جور دیگری رقم خورد و به قتل منجر شد.
چه شد که به قتل منجر شد؟
مشکلات مالی فراوانی داشتم. بهدنبال راهی بودم که از این وضعیت خلاص شوم تا اینکه یک روز همراه مادرم به خانه مقتول رفتم. مادرم کارهای خانه مقتول را انجام میداد و گاهی مرا هم همراه خودش میبرد تا کمکش کنم. مادرم هم مریض بود و دست و پاهایش درد میکرد.اما بهخاطر پول ناچار بود کار کند و همه اینها مرا عذاب میداد. روزی که همراه مادرم به خانه مقتول رفتم چشمم به طلاهایش افتاد و وسوسه سرقت آن به جانم افتاد. بهدنبال فرصتی بودم تا سرقت را انجام بدهم اماای کاش آن روز به خانه مقتول نمیرفتم که باعث مرگ او شوم.
از روز حادثه بگو. چه شد که نقشه سرقت تبدیل به جنایت شد؟
آن روز برای پرستاری و انجام کارهای مقتول به خانهاش رفتم. حدود ساعت 10صبح بود که مقتول برای برداشتن وسیلهای به سمت آشپزخانه رفت و من هم پشت سر او حرکت کردم. او را هل دادم تا گردنبندش را سرقت کنم. آن روز گردنبند طلا به گردنش بود و وقتی مقتول روی زمین افتاد و متوجه نیت من شد شروع کرد به داد و فریاد کردن.
جدال ما شروع شد و من که بهشدت دستپاچه شده بودم از ترس اینکه همسایهها صدای زن را بشنوند و آبرویم برود، دستانم را روی دهان و گلویش گذاشتم و وقتی نیمه بیهوش شد از فرصت استفاده کرده و تمام طلاهایش را سرقت کردم. بعد سراسیمه از خانه مقتول خارج شدم.
با طلاهای مقتول چه کردی؟
در آن زمان طلاها را 10میلیون تومان فروختم. البته ارزشش بیشتر بود اما چون فاکتور نداشت ناچار شدم زیر قیمت بفروشم. اصلا نفهمیدم پولش چطور خرج شد و در همه این مدت هم رازم را حتی نزد مادرم فاش نکردم و عذاب وجدان داشتم تا اینکه تصمیم گرفتم حقیقت را بگویم.