گروه حوادث:ساعت 6 عصر دوشنبه 9 اسفند 1400 درهای آهنی زندان عادلآباد شیراز باز شد و پسر جوانی با پیراهنی آبی و شلواری سفید رنگ پس از 18 سال قدم به خیابان گذاشت.در نگاهش بهت و ناباوری موج میزد چشمانش را به آسمان دوخت بعد نگاهی به خودروهایی که در خیابان تردد میکردند انداخت؛ آزادیاش چیزی شبیه معجزه بود باورش نمیشد بعد از این همه سال میتواند با خیال راحت زیر سقف آسمان و روی زمین آزادانه قدم بگذارد و به هر جا که دلش میخواهد برود. در این سالها هر بار از زندان بیرون آمده بود همراه مأمور زندان با دستبند برای انتقال به دادسرا و دادگاه بود اما حالا وضعیت فرق داشت بیرون آمده بود تا هوای آزادی را نفس بکشد.
در همین لحظه چشمش به مادرش افتاد که تمام این سالها به انتظار در آغوش گرفتن پسرش دست به دعا برداشته بود زن میانسال جلو دوید و پسر با دیدن مادر زانوانش لرزید و روی پای مادر افتاد. وقتی قدم به زندان گذاشت پسری 15 ساله بود و حالا جوانی در آغاز 34 سالگی است .وقتی خود را در آغوش مادر دید آنقدر گریه کرد که نفسش بالا نمیآمد.
از آغوش مادر که جدا شد چشمش به دیگر اعضای خانوادهاش افتاد که به استقبالش آمده بودند. آذر خانم شهسواری، مسئول کمیته سفیران صلح و دوستی انجمن حمایت از زندانیان و یکی از خیرین و عضو صلح و سازش مستقر در دادسرای امور جنایی تهران نیز کنار آنها ایستاده بود. زن میانسالی که برای آزادی این پسر همراه با گروه صلح و سازش مستقر در دادسرای جنایی تهران ماهها تلاش کرده و بالاخره موفق شده بود با جمع کردن مبلغ دیه زمینه آزادی این زندانی را فراهم کند.
6 بار تجربه مرگ پای چوبه دار
محمدرضا که 18 سال در زندان بود درباره آزادیاش گفت: خدا را شکر میکنم که کمکم کرد. هنوز باورم نمیشود که بعد از این همه سال زندان، آزاد شده باشم. 18 سال، یک عمر است و باورم نمیشود بعد از 6 بار رفتن پای چوبه دار، درنهایت آزاد شده باشم. من مدیون خیرین هستم. خانواده من توانایی پرداخت دیه را نداشتند و از گروه صلح و سازش مستقر در دادسرای جنایی تهران و خیرین تشکر میکنم که این مبلغ را فراهم کردند و باعث شدند کابوسهای من پایان یابد. از اینکه امسال عید بعد از 18 سال در کنار خانوادهام هستم و عید را بیرون از زندان میگذرانم حس عجیبی دارم. حال مرا فقط آنها که چنین تجربهای داشتهاند میفهمند.
ماجرای قتل
28 مرداد سال 82، محمدرضا به همراه سه پسر دیگر که با آنها به تازگی آشنا شده بود در رودخانه کازرون در حال شنا بودند که تصمیم گرفتند برای خوشگذرانی خودرویی را سرقت کنند. کوچکترین آنها محمدرضا 15 ساله بود و بزرگترین آنها پسری حدوداً 21 ساله که وسوسه سرقت به سراغشان آمد و آنها سوار خودروی پیکان نارنجی رنگی شدند.
یکی از مسافران به بهانهای از راننده میانسال که محمدباقر رحمت نام داشت، خواست تا در کنار جاده کازرون به شیراز توقف کند. در همین میان مسافران از فرصت استفاده کرده و یکی از آنها سنگ بزرگی را برداشت و به سر راننده میانسال زد.
راننده نیمه هوش روی زمین افتاد و آنها دست و پای محمدباقر را گرفته و او را در صندوق عقب خودرواش انداختند. با آنکه سر راننده میانسال شکسته بود و توان زیادی برای او نمانده بود، اما محمدباقر سعی داشت با کوبیدن به در صندوق عقب از خودروهای عبوری کمک بگیرد.
تلاشهای او بیفایده بود و دقایقی بعد، خودروی پیکان توقف کرد و اینبار مسافران از خودرو پیاده شده و مرد میانسال را از خودرو بیرون آورده و با تسمه او را خفه کردند. جسد مرد میانسال در چالهای که آنها حفر کرده بودند دفن شد و خودروی او به سرقت رفت.
مژدگانی برای دستگیری عاملان جنایت
خانواده راننده وقتی متوجه ناپدید شدن وی شدند موضوع را به پلیس خبر دادند. دختر مقتول به خبرنگار «ایران» گفت: پدرم در زمان جنایت حدوداً 70 ساله بود، او مسافربر بود و با خودروی پیکانش، مسافران را از کازرون سوار کرده و به شیراز میبرد. روز حادثه، پدرم از خانه برای کار خارج شد و دیگر برنگشت. وقتی از برگشت او ناامید شدیم، ناپدید شدن پدرم را گزارش کردیم. پلیس برای یافتن او وارد عمل شد اما خودمان نیز تصویر پدرم را پخش کردیم و آگهی کردیم که هر کسی از سرنوشت او خبر دارد، موضوع را به ما اطلاع دهد، مژدگانی دریافت خواهد کرد. دو ماهی از پدرم بیخبر بودیم که یک نفر با ما تماس گرفت و آدرس و نشانی از قاتلان پدرم داد.
دختر محمدباقر گفت: ظاهراً 4 نفری که پدرم را به قتل رسانده بودند، در یک محفلی در یکی از روستاهای فارس تعریف میکنند که پدرم را به قتل رسانده و جسدش را دفن کرده و خودروی پیکان نارنجیاش را سرقت کردهاند. یکی از افرادی که در محفل بود با ما تماس گرفت و ماجرا را گفت. با این تماس بود که هویت متهمان پرونده پدرم برملا شد و پلیس یکی یکی آنها را دستگیر کرد.
با دستگیری محمدرضا و همدستانش، او که در زمان قتل 15 سال و 5 ماه داشت به قتل اعتراف کرد. پسر نوجوان مدعی شد که تسمه را او به گردن مقتول انداخته و متهم اصلی این قتل، او است.پسر نوجوان یک سال بعد زمانی که پای میز محاکمه رفت نیز به قتل اعتراف کرد و قضات دادگاه او را به اتهام قتل عمد، شرکت در آدم ربایی و اختفای جسد محکوم کردند.
اما چند روز پس از این محاکمه، محمدرضا منکر قتل شد و ادعای جدیدی را مطرح کرد: من قتل را به گردن گرفتم چون خانوادهام وضع مالی خوبی نداشتند. قاتلان این پیشنهاد را دادند که اگر من قتل را به گردن بگیرم آنها هم در ازای این کار مبلغ قابل توجهی را به خانوادهام پرداخت میکنند. اما قولی را که داده بودند عملی نکردند و من میخواهم حقیقت را بگویم.درحالی که پسر نوجوان در ادامه تحقیقات و بعد از آن مدعی بود که جنایت را مرتکب نشده است، اما دادگاه حکم بر محکومیت او صادر کرد و سه همدست دیگرش نیز پس از تحمل حبس از زندان آزاد شدند.
بدین ترتیب محمد رضا وقتی به 18 سالگی رسید برای اجرای حکم قصاص پای چوبه دار رفت دو دختر و سه پسر مقتول خواهان قصاص بودند. اما پسر جوان موفق شد مهلت بگیرد این اتفاق 5 بار دیگر تکرار شد و او هربار مهلتی برای ادامه زندگی میگرفت تا اینکه پس از سالها او درخواست اعاده دادرسی به دیوانعالی کشور داد. وکیل محمدرضا مطرح کرده بود باتوجه به اینکه سن محکوم در زمان ارتکاب جرم، کمتر از 18 سال (15 سال و 5 ماه) بوده و همچنین طبق نظرکمیسیون پزشکی قانونی که اعلام کرده به نظر میرسد محکوم در زمان ارتکاب جرم، تصویر دقیقی از جرم انجام شده، ماهیت غیرقانونی و عواقب آن نداشته است، طبق ماده 91 قانون مجازات اسلامی که میگوید در جرایم موجب حد یا قصاص هرگاه افراد بالغ کمتر از هجده سال، ماهیت جرم انجام شده و یا حرمت آن را درک نکنند و یا در رشد و کمال عقل آنان شبهه وجود داشته باشد، حسب مورد با توجه به سن آنها به مجازاتهای پیشبینی شده محکوم میشوند سرانجام محمدرضا توانست از مجازات قصاص رهایی یابد. اعاده دادرسی متهم جوان در دیوانعالی کشور مورد رسیدگی قرار گرفته و طبق ماده 91 قانون مجازات اسلامی، از اتهام قصاص رهایی یافت و محکوم به پرداخت دیه 480 میلیون تومانی شد.
اما از آنجایی که محمدرضا توانایی پرداخت دیه را نداشت، واحد صلح و سازش مستقر در دادسرای امور جنایی تهران با کمک خیرین شیراز موفق به جمعآوری مبلغ دیه شده و با پرداخت آن، محمدرضا پس از 18 سال از زندان آزاد شد.