دکتر علی میرزامحمدی
ایران کشوری با اقوام و فرهنگهای متنوع است. زیبایی تفاهم بین این فرهنگهای متنوع و متفاوت را به زیبایی رنگین کمان می توان تشبیه نمود؛ اما تقابل و طرد ناخواسته بین اقوام ایرانی، این زیبایی را تهدید می کند. یکی از جلوههای خطرناک و تهدیدکننده این رنگین کمان، «زبان ستیزی تقابلی» بین اقوام ایرانی است. در «زبان ستیزی تقابلی»، اقوام نه تنها زبان مادری خود را قدرتمندتر، جذاب تر و ادبی تر از زبانهای دیگر اقوام ایرانی تلقی می کنند بلکه ضمن تشکیک در آمار منتشر شده از متکلمان زبان مادری، مشروعیت زبان فارسی به عنوان زبان واسط و توانمندی و پتانسیل های آنرا به زیر سوال میبرند!؟
«زبانستیزی تقابلی» در میان نخبه ها و فعالان سیاسی اقوام، پدیده نوظهوری نیست؛ اما اشاعه آن، در میان اقشار مختلف به نسبت جدید است. این پدیده که با اشاعه شبکه های پیام رسان داخلی و خارجی از جمله تلگرام به صورت خزنده، هویت ملی ما را تهدید می کند نیازمند رصد، تبارشناسی و آسیب شناسی است. به نظر می رسد انتشار سهم نهادهای مختلف فرهنگی برخوردار از بودجه که متولی گسترش زبان فارسی شناخته میشود، در کنار برآورده نشدن مطالبات هویتطلبانه اقوام ایرانی از جمله آموزش به زبان مادری، در تشدید «زبان ستیزی تقابلی» در ماههای اخیر نقش مهمی داشته است. در کنار انتقادهای رسمی و دلسوزانه که توسط برخی فعالان سیاسی و نمایندگان مجلس صورت میگیرد، کم نیستند افرادی که با تشدید «زبانستیزی تقابلی» و تحریک احساسات نژادگرایانه سعی در ایجاد بستر برای نارضایتیهای قومیتی و زبانی دارند.
امروزه در نظریه های زبان شناسی معتبر جهان، افکار نژادگرایانه و برتریجوییهای زبانی جایی ندارند؛ اما ظهور پدیده «زبان ستیزی تقابلی» در میان اقوام ایرانی را باید نتیجه سیاستگذاریهای غلط فرهنگی در دوره معاصر تلقی نمود؛ چراکه وقتی اقوام نتوانند به حقوق زبانی تصریح شده در قانون اساسی کشور دست یابند به واکنشهای تقابلی متوسل خواهند شد.در نتیجه سیاستهای غلط دوره نظام پهلوی، تنوع فرهنگی جامعه چند قومی ایران انکار و تحقیر شد تا با اهرمهای مختلف الگویی اجباری از فرهنگ یکدست و متجانس به تمامی اقوام ایرانی دیکته شود.
فرهنگی که فرهنگهای بومی مناطق مختلف ایرانی را در خود بلعیده و هویت آنها را نابود کند.این سیاستها، حس تحقیر را در میان فرهنگهای مختلف اقوام ایرانی تحریک می کرد تا آنها با خودباختگی و انکار زبان بومی، خود را بیشتر به فرهنگ مورد نظر حکومت مرکزی متشابه کنند؛ غافل از اینکه مردم این فرهنگها، با عبور از مرحله تحقیر و خودباختگی به خودباوری خواهند رسید. ظهور انقلاب اسلامی نقطه عطفی در این خودباوری، و قانون اساسی که بر حق آموزش زبان مادری تاکید می کند تبلور عینی آن بود اما تحقق این اصول و اجرایی شدن آنها، نیازمند سیاستگذاری ها و بسترسازی های واقعی است، نه ادعاهای دهن پرکن ایام انتخابات که به فراموشی سپرده شود.
در کنار این مسایل باید به یک نکته کلیدی درباره فرهنگستان زبان فارسی اشاره نمود و آن اینکه فرهنگستان می تواند به «فرهنگستان زبانهای ایرانی» تغییر نام و کارکرد بدهد و به جای سیاستهای استیلای فرهنگی ، و یکسان سازی اجباری، سیاست وحدت در عین تنوع فرهنگی را دنبال کند. به این معنا که این فرهنگستان میتواند از پتانسیل تمامی فرهنگهای ایرانی در تقویت زبان واسطه بهره بگیرد. در معنایی دیگر این فرهنگستان در کنار گسترش زبان فارسی در کشورهای دیگر بهتر است بخشی از بودجه خود را صرف تفاهم بین فرهنگها و زبانهای مختلف ایرانی کند.