آرمان امیری
هفته گذشته، چهار نماینده کرد استان ارومیه، از واگذار نشدن پستهای مدیریتی به کردها در استان ارومیه گلایه کردند. در واکنش به این انتقاد، نادر قاضیپور، نماینده ارومیه اظهارات عجیب و حتی تکاندهندهای بر زبان آورد. ایشان کردها را در استان ارومیه یک «اقلیت قومی» خواندهاند و مدعی شدهاند: «ساکن شدن گروهی از اقلیتها در آذربایجان غربی و افزایش تعداد آنها هیچگاه به معنای داشتن مسئولیت و به اختیار گرفتن مدیریت استان نبوده و نخواهد بود».
چنین اظهاراتی را اگر هر ناظر خارجی بشنود، باید تصور کند که ایران کشوری است فدرالی، که اتفاقا تقسیماتاش بر پایه قومیتگرایی بناشده است. چیزی شبیه همان نسخهای که در یوگوسلاوی پیچیده شد و در نهایت به جنگهای شدید و نسلکشیهای فجیع قومی میان صربها، بوسنیاییها و کرواتها انجامید. چه کسی باور میکند کسی که به این سادگی بخش قابل توجهی از شهروندان استان ارومیه را «غیرخودی» قلمداد میکند، از نظر قوانین ما، نه تنها نماینده تمامی مردم این شهر و این استان، بلکه نماینده تمام مردم ایران به حساب میآید؟
جالب اینکه آقای قاضیپور تلاش کردهاند جانب عدالت را هم رعایت کنند و به مصداق آنکه «ظلم بالسویه عدل است»، در حوزه دیگری هموطنان آذری زبان کشور را نیز پیشاپیش از حق مدیریت در استان تهران محروم ساختهاند: «با وجود جمعیت حداقل چهل درصدی ترک زبان در تهران پایتخت ایران اسلامی، نمیتوان مانند برخی نمایندگان مجلس ادعای تصاحب و مدیریت داشت». برای نگارنده جای این پرسش باقی است که اگر هر شخص دیگری، مدعی شده بود که ترکها حق ندارند در استان تهران سمت مدیریتی به دست بیاورند چه بلوا و آشوبی در کشور به پا میشد؟
تکلیف قوانین و تقسیمبندیهای کشور ما که مشخص است و صحبتهای قاضیپور مشخصا هیچ پایه حقوقی و قانونی ندارد. اما به باور نگارنده، خطر اصلی که شیوع این قومگرایی به دنبال دارد، نه در نقض برخی قوانین و تقسیمبندیهای کشوری، بلکه در نابودی هویت ملی، و روح ملی ایرانیان است. سالها است که میدانیم و هشدار میدهیم که برخی دشمنان در صدد «ایرانستان» کردن «ایران» هستند.
برای هیچ کس جای تردیدی باقی نمانده که چندین دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی بیگانه در حال دامن زدن به تحرکات قومی هستند تا از این طریق یکپارچگی ملی ایران را متزلزل کرده و زمینههای متلاشی کردن این ملت و تجزیه کشور را فراهم کنند. اما چه کسی میتوانست حتی به ذهناش خطور دهد که رادیکالترین و افراطیترین و گستاخانهترین تعابیر قومگرایانه را، نه یک تجزیهطلب و یا پانترک و پانکرد افراطی، بلکه نماینده مجلس بر زبان بیاورد؟
قومیتگرایی، یکی از بزرگترین انحرافات بحران فرهنگی است. وقتی بنیانهای هویتی یک کشور دچار تزلزل میشوند، وقتی حاکمیت از تکیه بر بنیان هویت ملی سر باز میزند یا به دلیل ناکارآمدیاش شهروندان را به انزوا و ناامیدی میکشد، طبیعتا جامعه تودهای شده و پیوندهای اجتماعیاش متزلزل شود. چنین جامعهای آبستن درافتادن در تلههای هویت کاذب است. شهروندی سرخورده از نقشآفرینی اجتماعی و انسان سرخورده از سرکوبهای سیاسی و اجتماعی، با پیوستن به گنگهای هویتطلب خلاءهای اجتماعی و شخصیتی خود را به خطرناکترین شکل سرپوش میگذارد. سالها قبل، اروپای بحران زده از جنگ جهانی گرفتار وضعیت مشابهی بود.
در وضعیت بحرانی جامعه اروپایی، نژادگرایی فاشیستها و نازیها خیلی زود توانست تودههای سرخورده را بسیج کند. آنها که از تشکیل پیوندهای سازنده اجتماعی ناامید شده بوند، حول اتحادهایی شکل گرفته از «نفرت» و «دیگری ستیزی» جمع شدند. نتیجه فاجعه نژادگرایی نفرتپراکن نیمی از جهان را به نابودی کشاند و دهها میلیون کشته بر جای گذاشت. جهان غربی از آن فجایع درس عبرتی گرفت تا امروزه هرگونه اظهاراتی که مصداق نفرتپراکنی یا دامن زدن به جدالهای نژادی نزدیک شود ممنوع شده و حتی از جانب ارشدترین سیاستمداران نیز با پیگرد قانونی مواجه شود.
ما نیز سرنوشت یوگوسلاوی را دیدهایم. ما سرنوشت جنگهای قومی در سوریه را دیدهایم. ما کشور متلاشی شدهای مثل لبنان را در پیش چشم داریم که سه پاره شده و هویت متحد یک ملت را از دست داده است. ما فرجام نسلکشیهای قومی در رواندا، دارفور و حتی عراق (فاجعه «انفال») را دیدهایم. حالا و در شرایطی که سایه شوم قومیتگرایی، بیش از هر زمان دیگر یکپارچگی اجتماعی و روح ملی ایرانیان را تهدید میکند، چطور میتوانیم از تریبون «خانه ملت» چنین تحریکاتی را تحمل کنیم؟