صادق صدرایی
با افزایش روزافزون مطالبات و اعتراضات اقتصادی مردم در شش ماه اخیر نمایندگان مجلس در نهایت به این نتیجه رسیدند که راه پاسخگویی به این اعتراضات فراخواندن رئيسجمهور به مجلس و طرح سوال از او است. بر همین اساس جمعی از نمایندگان مجلس پنج سوال را برابر رئيسجمهور قرار دادند تا او پاسخگوی این سوالات باشد؛ از وضعیت بازار ارز تا بحران بیکاری، از تحریم بانکی تا قاچاق. با بررسی واکنش دولت به طرح سوال نمایندگان شاهد آن هستیم که در ابتدا لابیهایی گسترده برای منتفی شدن سوال از رئيسجمهور آغاز شد. معاونت پارلمانی دولت تمام تلاش خود را به کار بست تا این بار هم مانند دفعه قبل طرح سوال از روحانی از دستور کار مجلس خارج شود.
هنگامی که این لابیگریها با مخالفت نمایندگان روبرو شد دولتیها راه دومی را برگزیدند و آن استفاده از ادبیاتی شبه تهدیدآمیز بود. از نامه رئيسجمهور روحانی به رئيس مجلس تا توئیتهای مشاور و دستیار رئيسجمهور که روز حضور روحانی در مجلس را روز شفافیت و زمانی برای بیان اسرار میدانستند. شخص حسن روحانی نیز در گفتگوی تلویزیونی خود تاکید کرد در مجلس حرفهای ناگفتهای را خواهد گفت روز موعود فرا رسید و رییس دولت پشتتریبون مجلس قرار گرفت؛ یک ساعت نطق تکراری و تقریباً هیچ. او نه تنها ناگفتهای را مطرح نکرد بلکه حتی در پاسخگویی به پرسشهای نمایندگان هم ناتوان ظاهر شد و در نتیجه پاسخهایش برای هیچکس از جمله نمایندگان مجلس قانعکننده به نظر نیامد.
پس از این حضور ناموفق شاهد آن بودیم که نزدیکان دولت مصلحت و وضعیت حساس کشور را دلیل این نوع حضور روحانی در خانه ملت دانستند و مشاور رییسجمهور در توییتی مدعی شد روحانی با چنین حضوری در مجلس هزینه حفظ آرامش و عدم ایجاد تنش در کشور را پرداخت! خلاصه ماجرا به زبان عامیان آن است که «همه سرکار بودیم» و آن همه ادعا برای بیان ناگفتهها پوچ و توخالی بود. علتی که برای چنین انفعالی مطرح میکنند آن است که آرامش کشور حفظ شود اما به راستی کدام آرامش؟ ! در کشوری که در کمتر از سه ماه و با وجود آنکه هنوز در عمل تحریمهای اصلی آغاز نشده ارزش پول ملی یک سوم میشود سخن گفتن از ثبات و آرامش بیشتر شبیه یک شوخی است. هنگامی که دولت با آن همه ابزار نظارتی در اختیارش از رهگیری ارزهای دولتی عاجز است چگونه میتوان از تدبیر و امید سخن گفت؟! درباره شکل پاسخگویی رییسجمهور به مجلس در چند روز اخیر سه فرضیه مطرح شده است.
فرضیه اول را نزدیکان رییس دولت مطرح میکنند و آن اینکه روحانی به دلیل شرایط خاص کشور و جلوگیری از سوءاستفاده «دشمن» مصلحت را در سکوت دید وترجیح داد ناگفتههای این پنج سال و به خصوص یک سال اخیر همچنان ناگفته باقی بماند. فرضیه دوم بر توصیهپذیری روحانی تاکید دارد و توصیه بزرگان نظام را دلیل تغییر مسیر روحانی در هنگام نطق در مجلس میدانند. اما واقعیت آن است که باید در کنار این دو فرضیه به فرضیه سومی نیز توجه نشان داد و آن، اینکه اساساً حرفی باقی نمانده است که رییس دولت بخواهد بگوید یا نگوید. کارنامه دولت روحانی، کارنامهای موفق نیست و در یک سالی که از دولت دوم او میگذرد دیگر حامیان پر شور انتخاباتیاش هم «پشیمان» هستند. اینکه تصور شود دلیل این حجم از ناکامی دولت به «دیگران نمیگذارند» مرتبط است غیرواقعی و ناشی از فرافکنی است.
شاید بتوان پذیرفت که در ساختار سیاسی حاکم بر ایران دولتها اختیاراتی که لازمه حکمرانی است را ندارند اما دولت مستقر کارنامه موفقی حتی با در نظر گرفتن اختیاراتش هم ندارد و هر روز ادامه این دولت به شکست و ناکامی بیشتر میانجامد. حال باید چه کرد؟ به نظر میآید گام اول آن است که جریان اصلاحطلبی راه خود را از دولتی که تمایلی به همراهی به جریان حامی خود نشان نمیدهد جدا کرده تا بیشتر از این اعتبار این جریان سیاسی پای نزدیکان رییسجمهور ذبح نشود. گام دوم تغییر رویکرد دولت و پذیرفتن خطاها است. غرور و تکبر موجود در میان مقامات دولتی که به نوعی یادآور دولت سازندگی است فضایی را ایجاد کرده که اساساً دولتیها قائل به اینکه کارنامهای ضعیف در حوزههای مختلف از خودشان به جای گذاشتهاند نیستند. و گام نهایی پذیرش دیدگاههای کارشناسی است که از ابتدای دولت شاهد بی توجهی به آن بودهایم. اقتصاددانانی که اختلاف سیاسی با دولت ندارند و تنها راهبرد و تیم اقتصادی دولت را بی کفایت میدانند. این تغییر در حوزه اقتصادی دولت میتواند حداقل از تعمیق بحران در این بخش جلوگیری کند.