رضا صادقیان
اهل قدرت و شخصیتهای تاثیرگذار در رویدادهای سیاسی را میتوان به عنوان حافظان نظم موجود دانست. انسانهایی که به واسطه ارتباطات درون ساختار سیاسی از جایگاه و مقام نسبتا تعریف شدهای برخوردار هستند و به واسطه دارا بودن چنین منزلتی رویدادها و هر کدام از مسائل را از دریچهای خاص و منحصر به فرد مینگرند، زاویهای که بیتردید نقش و جایگاه آنان بیش از سایر مسائل در نظر گرفته شود.
خواندن کتابهایی با موضوع خاطرات شخصیتهای سیاسی خواننده را بیش از آنکه به شکلگیری رویدادها در بطن جامعه و جریانهای سیاسی آشنا کند، با دهها خاطره روبرو هستیم که فرد محوریت حوادث را به تنهایی شکل میدهد، گویی هیچ فرد و شخصیت دیگری در رویداد شکل گرفته نقشی نداشته است. مثلا نگاهی به خاطرات محسن رفیق دوست، ناطقنوری، مرحوم هاشمی رفسنجانی و هر کدام از چهرههای سیاسی خواننده را به این نتیجه میرساند که کلیت حوادث با کنش و واکنشهای فرد روایت کننده اتفاق افتاده است، و این همه در حالی است که جایگاه هر فرد و شخصیت بانفوذ در ساختار قدرت با توجه به جایگاه آن و در کنار سایر فعالیتها مورد سنجش قرار بگیرد.
چنین موضوعی را میتوان به گونهای دیگر بیان کرد؛ دو طیف از ناظران اجتماعی به جایگاه مرحوم هاشمی به صورت صفر و صد نگاه میکنند. کسانی که نقشی برای ایشان در موضوعاتی که دستاورد مثبتی نداشته قایل نیستند و تلاش میشود هر کدام از رویدادهای که از سوی شهروندان و ناظران منفی ارزیابی شده را نادیده بگیرند و افرادی که حتی مطالبات شهروندان در دهه 90 را به سیاستهای دولت و شخص ایشان مرتبط میدانند، در واقع کلیت ارزیابی این طیف منفی است. چنین نگرشی بیش از آنکه به تغییر و تحولات اجتماعی متمرکز شود، تنها به جایگاه شخص خیره شده است و گویی مرحوم هاشمی و یا هر کدام از سیاستمداران هر خواسته و سیاستی که داشتهاند مو به مو در جامعه تحقق یافته است.
فربه کردن بیش از تصور جایگاه شخصیتهای سیاسی سرانجام به وانهادن حوادث، رویدادها و تغییرات پیوسته در جامعه، ساختار قدرت، نهادهای سیاسی و اجتماعی و حتی نادیده انگاشتن اقتصاد سیاسی منجر خواهد شد. به عبارتی دیگر، ما هر آنچه طی سالهای قبل و حتی امروز مشاهده میکنیم و با آن روبرو هستیم به دلیل سیاستها، تصمیمات و عملکرد فلان سیاستمدار است، در صورتی که در عالم واقع و حتی براساس زیست افراد و تجربه آنان از زندگی روزمره چنین مدعایی قابل اثبات نیست.
در واقع ما هر رویدادی را با رفتارهای فردی که در ساختار قدرت قرار داشته و دارد تحلیل میکنیم و چنین امری به غیر از بازی کردن با تاریخ و یا به بازی گرفتن آن معنای نمیدهد. به عنوان مثال کتاب «تدارک نظری برای بررسی مسائل اجتماعی-فرهنگی ایران» به قلم حاجی حیدری یکی از چنین آثاری است، نگرشی که تمام تغییرات و تحولات شکل گرفته در جامعه را به سیاستهای دولت سازندگی و اطرافیان مرحوم هاشمی مرتبط میداند. کتاب «توسعه و تضاد» به قلم فرامرز رفیعپور نیز حاوی چنین پیامی است، اینکه براساس سیاستهای مبتنی بر توسعه اقتصادی که در دولت نخست و دوم هاشمی رفسنجانی اتفاق افتاد جامعه به سمت دور شدن از معنویت سوق داده شد.
مسئله اصلی آنجاست که هر دو طیف مخالف و موافقان مرحوم هاشمی جایگاه، تواناییها، تصمیمات حقوقی و حتی شخصی وی را آنقدر بزرگ و فربه مشاهده و به تصویر میکشند که ناخواسته خواننده را به این نقطه میرساند که اکثر کارها و برنامههای بعد از انقلاب اسلامی توسط شخص ایشان در ساختارهای مختلف به تحقق پیوسته است و این همه در صورتی است که نقش و تاثیرگذاری مرحوم هاشمی بهاندازه جایگاه حقوقی و حوزه نفوذ ایشان تعریف میشود. سخن پایانی، هر کدام از سیاستمداران و کسانی که در دورهای حلقه نخست قدرت را تشکیل میدانند و میدهند، با توجه به سابقه چند هزارساله تاریخ مکتوب بشری نقش آنان را میتوان بهاندازه تکانههای کوچک در تاریخ و رویدادهای جامعه در نظر گرفت و نه بیشتر، پرداختن به شخصیت و پَر و بال دادن به جایگاه اهل سیاست دور شدن از تغییرات و تحولاتی است که در جامعه روی داده ولی به دلیل خیره نگریستن به دستان اهل قدرت از آنها دور میشویم و نادیده گرفته میشوند.