دکتر علی میرزامحمدی
هیچ گفتمان سیاسی در ایران همانند گفتمان اصلاحطلبی از تنوع و در عین حال ابهام مفهومی و عملیاتی برخوردار نبوده است. با اینهمه در نسخههای اولیه اصلاحطلبی در ایران در نیمه دوم دهه هفتاد در شیوه تحقق مطالبات اصلاح طلبانه توافقی نسبی وجود داشت. بر این اساس نظریه پردازان اصلی این گفتمان شیوه تحقق مطالبات و تقاضاهای اجتماعی و سیاسی را در ایده هایی چون راهبرد آرامش فعال «عباس عبدی» ، و «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» سعید حجاریان جستجو میکردند.
ثمره این استراتژی در مراحل اولیه،ترکیب اصلاح طلبانه مجلس ششم، تولد مطبوعات و ادبیات اصلاح طلبانه و شکل گیری نهادهای مدنی مردم نهاد بود. اما این روند دوام چندانی نداشت و در تمامی ابعاد با موانع جدی به بن بست رسید. جریان اصلاحطلبی به اجبار رشد بطئی خود را در اصلاحطلبی نیابتی و معامله با طیف میانه رو اصول گرایی ادامه داد. اما به صورتی ناباورانه توسط همان طیف میانه رو منزوی و حذف گردید. نهال اصلاحطلبی که تصور میشد بتواند زمستان سرد سیاسی را دوام بیاورد و خود را احیا کند نتوانست بر آن غلبه کند و به خوابی عمیق رفت. اکنون در این فضای ناامید کننده برای جریان اصلاحطلبی، نسخهای دیگری از اصلاحطلبی مطرح شده است که در این نوشتار به آنها خواهیم پرداخت.
نخستین نسخه جدید اصلاحطلبی را "اصلاحطلبی انفعالی" میتوان نامید که در نوشتهها و اظهارات زیدآبادی قابل ردیابی است. اصلاحطلبی انفعالی انتقادهایی جدی بر اصلاحطلبی سیاسی و رویه طی شده آن در چند دهه اخیر دارد. این نظریه معتقد است اصلاحطلبی، سناریویی تحریف شده است که بازیگران آن خواسته یا ناخواسته در بازی قدرت سیاسی نقشی را ایفا میکنند که از پیش برای آنها طراحی شده است. بیشتر بازیگران از این بازی اطلاعی ندارند و زمانی که به انزوا میرسند ممکن است به ماهیت آن پی ببرند. بر اساس این نظریه اصلاحطلبی ابزاری است که جناح اصول گرا و به ویژه طیف ثابت قدرت به خوبی از آن به نفع خویش بهره میگیرد. ورود اصلاح طلبان در قدرت مانع از درک مشکلات و مسایل ساختاری قدرت و لزوم اصلاحات سیاسی و اجتماعی میشود؛ چراکه طیف سنتی اصول گرایی این مشکلات را نه به «ساختار کلی قدرت» در کشور بلکه به «عدم توانایی اصلاح طلبان» در حل آنها منتسب میکند.
اصلاحطلبی انفعالی ورود اصلاح طلبان را در قدرت، مانعی برای درک لزوم اصلاحطلبی توسط طیفی تلقی میکند که تصمیم اصلی اجرای اصلاحات و مجوز آن در دستان آنهاست. این نظریه معتقد است اصلاح طلبان حتی اگر بخواهند قدرتی برای اجرایی کردن اصلاحاتی که تصویب کرده و در آن توافق دارند نخواهند داشت. راهکار اصلاحطلبی انفعالی واگذار نمودن قدرت به خود تصمیم سازان و قدرتمندان اصلی است، به این امید که آنها لزوم اصلاحات را برای احیای سیاسی و نشاط سیاسی و اجتماعی درک کنند. اصلاحطلبی انفعالی از سویی دیگر معتقد به حضور پررنگ اصلاحطلبی در جامعه مدنی و تقویت ابعاد غیر سیاسی آن است. بر این اساس اصلاحطلبی انفعالی هرچند در بعد سیاسی عنوانی گویا است اما در بعد مدنی عنوانی غیرمنصفانه و معکوس است.
نقد این نظریه به نوشتاری مستقل نیاز دارد، اما کوتاه میتوان این سوال تامل برانگیز را پرسید کهامید به درک لزوم اصلاحطلبی توسط بدنه تصمیم ساز اصلی بر چه استدلالی استوار است؟ جهان چند قطبی و تحولات آن به گونهای است که حکومتها شاید بتوانند بدون تن دادن به اصلاحات بر مشکلات خویش غلبه کنند. از طرف دیگر با خالی گذاشتن میدان، طیفی از اصول گرایان قدرت را در دولت در دست خواهند گرفت که در صورت عدم موفقیت آنها، همچنان توانایی فرافکنی و منتسب نمودن مشکلات به عملکرد آنها و انکار مشکلات ساختاری قدرت وجود خواهد داشت. در خوشبیانهترین حالت همانند مجلس هفتم شاهد شکاف در جناح اصول گرایی و افزایش دستهبندی و تنوع دیدگاهها و طیفبندیها در آن خواهیم بود. در نتیجه جناحهای دور از قدرت اصول گرایی با دعوای زرگری میتوانند دوستان در راس قدرت را به عملکرد ضعیف متهم و زمینه را برای حضور خود در آینده فراهم کنند. حتی در چنین شرایطی، طیف هایی از اصلاح طلبان برای حضور دوباره در قدرت وسوسه وترغیب خواهند شد. نسخه دیگر اصلاحطلبی را باید در عنوان "اصلاحطلبی فن سالارانه" و در اظهارات طیف کارگزاران سازندگی از جمله سعید لیلاز و سیگنالهای ارسالی عضو لندن نشین این حزب یعنی عطاء الله مهاجرانی جستجو نمود.
این طیف تلاش دارند با تمایز نمایشی خود با طیف هایی که خود آن را «اصلاحطلبی رادیکال» مینامند، اما در عمل مدیون حمایتها و سهیم کردن آنها در قدرت است، تعریفی واژگون از اصلاحطلبی ارایه نمایند. تعریفی که اصول گرایان را به سهیم شدن آنها در قدرت راضی کند. حمایتروسایحزب «کارگزارانسازندگی» ازورود نظامیان به دولت نمونهای از این تلاشها است. در نسخه واژگون شده اصلاحطلبی توسط محمدقوچانی، تکنوکراسیارجترازدموکراسیتلقی شده است. روشن است که این تلقی با ذات اصلاحطلبی در تناقض آشکار قرار دارد. "اصلاحطلبی فن سالارانه" را نه احیای اصلاحطلبی بلکه باید درهم شکستن شاخههای نهال به زمستان نشسته اصلاحطلبی تلقی نمود که حتی خود نظریه پردازان کارگزاران سازندگی را برای اندک زمانی کوتاه گرم نخواهد کرد.