ابوذر ترابی
پراگماتیسم یا کنش گرایی به مفهوم اصالت عمل است که در سیاست و سیاست ورزیدن عمدتا واقع گرایی و مصلحت سنجی را به اذهان متبادر میکند، بر مبنای این گزارهی فلسفی تصورات، مفاهیم و دیدگاههای ما قاعده و اصولی برای رفتار ما محسوب میشود اما حقیقت و ماهیت آن تنها در سودمندی آن عمل و اقدام در زندگی ما نهفته است، سیاست ورزان و سیاست مداران متخلق به این ویژگی را متسامح و عمل گرا میخوانند که این سودمندی در سیاستها و اقدامات و کنشهای آنان از تغلیظ بیشتری برخوردار است.
جریانات سیاسی و چهرههای سیاست ورز فراوانی را میتوان برشمرد که از این موضع و نقطهی عزیمت به سیاست و عرصههای متنوع معطوف به آن مینگریستند که از آن جمله حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی ست، در بین جریانها و جناحهای سیاسی کشور جریان اصلاحات نزدیکترین گرایش به مشی ایت الله فقید را دارد، گرایشی که میانه روی، خرد ورزی، حاکمیت قانون، پرهیز از ماجراجوییهای پرهزینه و بدون دستاورد و توسعه پایدار در حوزههای مختلف بخشی از آموزهها و گزارههای محوری آن است، در نسبت اصلاح طلبان و اعتدال گرایان یه کرات سخن گفته شده و راهکارها و مکانیزمهای مختلفی برای تقویت این ائتلاف نیز بیان شده است اما به باور نگارنده میتوان با توجه به آرایش نیروهای سیاسی کشور اصلاح و اعتدال را دو روی یک سکه خواند، به عبارت دیگر اصلاح طلبان و اعتدالیون با تمرکز و توجه به اشتراکات فراوان و همپوشانیهای قابل توجه میتوانند بخشی از یک جبههی گسترده باشند و ائتلاف سازمانهای سیاسی خویش را به اتحادی استراتژیک ارتقا دهند، اتحادی که به مثابه هضم و حذف و تسطیح سلائق و خوانشهای متفاوت نیست بلکه تجمیع و هم افزایی و همگرایی برای نیل به توسعه و تحقق آرمانهای و اهداف این دو طیف سیاسی و اجتماعی ست.
این رقابت و کوشش برای تفوق و برتری الزاما امری محکوم و مذموم نیست اما با توجه به فضای سیاسی و ارایش نیروهای اجتماعی و سیاسی ناشی از فقدان تحلیل صحیح از معادلات و مناسبات و تحولات سیاسی کشور است. نگاهی به شرایط کشور و بحرانهای متعدد در حوزههای مختلف نشان میدهد که ضرورت کنش جبههای بیش از پیش واحد اعتبار و اصالت است، و مهمترین و عمدهترین مخاطرهی پیش روی این ائتلاف کلید خوردن پروژهی رقابت درون جبههای. خوشبختانه در طی فرایندهای مختلف تاریخی و سیاسی سالهای اخیر بلوغ سیاسی و پختگی کنش ورزانه در میان اصلاح طلبان مطلوبیت بهتری یافته است. جریان اصلاح طلب اکنون در بالاترین درجه بلوغ فکری و سیاسی خود قرار دارد، بلوغ و روند رو به تکاملی که با حمایت از عضو ارشد جامعه روحانیت شروع شد و با امتداد راهبرد حمایت انتقادی استوارتر و بسیطتر هم شده است. اما چالش عمده پیش روی این جریان فکری و سیاسی که تطور آن از اخوند خراسانی و علامه نایینی شروع و با قرائت رهبران طراز اول آن ادامه دارد، عدم فهم ضرورت نهادسازی و ایده پردازی حول مفاهیم والا و محوری ست، به عبارت دیگر سرمایه اصلاح طلبی در مفاهیم آن تعبیه شده است نه در تمثال و کسوت رهبران یا مدعیان رهبری آن، این آسیب تا آنجا نهادینه شده است که جریانی استقلال طلب، و ملتزم به ساختار رسمی و قانونی کشور از شرایط ارمانی خویش در ساختار قدرت رسمی و غیر رسمی فاصله بگیرد و تصورات و سیگنالهای مخابره شده از درون اردگاه خود را باتحریف و جعل مشاهده کند. به شکلی که تنش زدایی در سیاست خارجی یا مطالبات و مطلوبها در سیاست داخلی به مرعوب بودن و مشکوک بودن تعبیر شود.
پس از وقایع انتخابات دهم ریاست جمهوری جریان اصلاح طلب دچار بحرانهای متعددی شد. از بحران سازمانی تا گفتمانی، از چالش هویتی تا تنشهای ماهوی، که در کنار فعالیت رقبا به مانند دو لبه یک قیچی آن را در تنگنا و عسرت قرار داد. باور این است که نقطه عزیمت در جهت تقویت و توانمندسازی هویتی از جانب اصلاح طلبان از تعیین تکلیف و نسبت خود با تبعات آن رویداد آغاز خواهد شد. همانگونه که در فضای کنونی مطالبات به حق و مشروعی همچون مشارکت جوانان و زنان در دولت از سوی این جریان مطرح است، به همان اهمیت و اعتبار لزوم بازخوانی مواضع و کنشهای پیشین هم مهم تلقی میشود. از درون و دامان این بازخوانی پرهیز از فرد محوری و حرکت به سوی نهادسازی صورت میپذیرد، حرکتی که هر صدای مخالفی را اصلاح طلبانه قلمداد نمیکند و وظیفهای برای تحمیل هزینه به گفتمان به سبب حمایتهای انتزاعی از آن در خود احساس نمیکند، هر چند از حقوق شهروندی حمایت هم بکند!
اما از سوی دیگر این اقدام تفکیک کارگزار از گفتمان را هم تسهیل میکند. اصلاح طلبی ملک مطلق افراد نیست. در انحصار هیچ گروهی هم قرار ندارد بلکه کانتکست و بستری ست که اتفاقا معیار و متری دقیق برای ارزیابی میزان پایبندی به ایدهها و ارزشهای اصلاح طلبانه است. سوی دیگر این تقریر بیان این نکته است که به رغمنقد سیاستهای دولت دوازدهم از سوی برخی جریانهای سیاسی اصلاح طلب، دولت روحانی تبلور و جلوهای از اصلاح طلبی به نظر میرسد. همین که عنصری راست گرا و محافظه کار که روزگاری مقاومتهای شدیدی برای معاونت اولی او در دولت دوم اصلاحات میشد اینک تبدیل به متحدی استراتژیک برای اصلاح طلبان شده است، و هم پوشانی حداکثری در برخی حوزهها با همچون سیاست خارجی و اقتصاد به عنوان ابر پروژههای دولت دارد. نشان میدهد که اتفاقا اصلاح طلبان کارنامهای روشنتر و بهتر تا این زمان ارائه داده اند.
هر چند این موضوع به مثابه نفی یا تخریب اصلاحات تلقی نمیشود بلکه بیان روشنی از ضرورت حاکمیت عملگرایی بر ارمان گرایی صرف در توسعه و تعالی کشور است. دبیر شانزده ساله شورای عالی امنیت ملی، عضو جامعه روحانیت مبارز امروزه متحد اصلاح طلبان است، ایا این اتحاد در مقاطع پیشین قابلیت تحقق نداشت؟ پاسخ مثبت است! می توانست از رادیکالیسم بکاهد میتوانست کاسته شدن از سهم پارلمان در بازی قدرت را متوقف کند، و از همه مهمتر قابلیت این را داشت که بازخوانی" خط امام " را که پایه و اساس اصلاح طلبی متاخر است را با اعوجاج کمتری پیش ببرد. هنوز هم اصلاحات و تحول خواهی پرنفوذترین جریان فکری و سیاسی ست اما در معادلات درونی و تفوق منتهی الیه چپ بر این اردوگاه اسیبی نمایان شد که امید است چرخش هژمونیک منتهی الیه راست آن را برطرف کند.