محمد توکلی
پیشنهاد مذاکره مستقیم با دونالد ترامپ که در روزهای اخیر و پس از دیدار رهبران کره شمالی و ایالات متحده در فضای سیاسی و رسانهای ایران مطرح شده است یکبار دیگر موضوع رابطه ایران و آمریکا را که در چهار دهه اخیر از مسائل لاینحل سیاست خارجی بوده است در ذهنها زنده کرد. چهار دهه پیش و پس از اشغال و گروگانگیری در سفارت آمریکا شاهد بودیم که مقامات این کشور تصمیم به قطع رابطه با ایران گرفتند. در چهل سال اخیر و با تغییر دولتها در آمریکا شاهد تغییراتی در این سیاست بودیم و به عنوان مثال در دو دولت بیل کلینتون و بیش از او باراک اوباما پیشنهادهایی برای تغییر این شرایط میان دو کشور مطرح شد. همین جا ذکر این نکته هم ضروری است که برخی، بلافاصله پس از بیان این بخش از تاریخ روابط ایران و آمریکا از تحریمهایی میگویند که در این دو دولت علیه ایران اجرایی شد. تصور این افراد این است که پیشنهادهای مطرح شده برای تغییر رویکرد همچون چوب معجزهگر است و سبب تغییر از صدر تا ذیل سیاستهای دو کشور نسبت به هم میشد پس آنان ابتدا میباید سیاست تحریم را کنار میگذاشتند تا مذاکره صورت گیرد؛ این خیالبافیها در حالی است که نتیجه مذاکره میتواند رفع تحریم باشد نه بالعکس!
واقعیت آن است که علاوه بر «غربستیزی» مسئلهای دیگر هم سبب عدم تغییر در این سیاست شده است و آن اینکه در نگاه برخی، «مذاکره همان سازش است» برابر دانستن این دو در چهار دهه اخیر فضایی را ایجاد کرده است که هر تلاشی برای تغییر در این بخش از سیاست خارجی محکوم به شکست بوده است. نکته عجیب در این میان آن است که حتی در چنین چارچوب فکری و گفتمانی توافق هستهای هم سازش نام میگیرد! این در حالی است که با مقایسه آنچه طرف آمریکایی در ابتدای مذاکرات هستهای در تابستان۹۲ طلب کرده بود با متن برجام به سادگی میتوان به این نتیجه رسید که برجام قطعاً سازش نبوده است. واقعیت تلخ مشهود آن است که در وضعیت امروز حتی مذاکره با اروپا و همکاری با نهادهایی بینالمللی همچون FATF و یونسکو نیز مورد قبول قرار نمیگیرد و ظاهراً تنها رابطه و مذاکره با قدرتهای شرقی مجاز است. در نتیجه پیشنهاد مذاکره مستقیم میان مقامات ایرانی و آمریکایی در شرایط حاضر شدنی نیست.
اما آیا این پیشنهاد در صورت اجرایی شدن میتوانست راهگشا باشد؟ برای پاسخ به این پرسش باید چند سالی به عقب بازگردیم؛ به هنگامی که زمزمههایی مبنی بر انتقال پرونده هستهای به شورای امنیت شنیده شد و مقامات تصمیمگیر در آن روزها با اشتباه محاسباتی این اتفاق را جدی نگرفتند. نتیجه ارسال پرونده هستهای به شورای امنیت سازمان ملل تحریمهایی همه جانبه بود که اثرات ملموس آن در سالهای ۸۹، ۹۰ و ۹۱ از خاطر هیچ ایرانی نخواهد رفت. در ابتدای شروع این دسته از تحریمها هم برخی دلسوزان به دولت وقت هشدار دادند که آنچه با آن روبروییم با تحریمهای از ابتدای انقلاب متفاوت است اما هیچ گوش شنوایی نبود. تا زمانی که وضعیت به مرحله غیرقابل کنترل رسید و گزینه مذاکره واقعی و مستقیم با طرفهای مقابل و حتی آمریکا روی میز تصمیمگیری قرار گرفت. به نظر میآید که همان مسیر در حال تکرار شدن است.
مذاکره با اروپاییها و تلاش برای دست یافتن به یک توافق، عدم پایداری توافق با اتحادیه اروپا به دلیل فشارهای ایالات متحده و توان محدود اتحادیه، بازگشت فعالیتهای هستهای به شکل سابق و به تبع آن بازگشت تحریمهای گذشته و انتقال پرونده هستهای به شورای امنیت. پایان این چرخه اگر به گزینههای خطرناکی ختم نشود مجدداً مذاکره مستقیم با آمریکا خواهد بود. برخی مسئولان دولتی معتقدند تا آن زمان ترامپ از صحنه سیاسی آمریکا حذف میشود و میتوان با خرید زمان با دولتی معقول در آن کشور مواجه شد اما واقعیتهای صحنه آمریکا نشانگر آن است که مردم این کشور آنقدرها هم از انتخاب خود ناراضی نبوده و امکان تکرار انتخاب ترامپ و مانند او کم نیست. مطلب آخر آنکه مذاکره مستقیم زمانی اجرایی خواهد شد که تفکر موجود در نظامات تصمیمگیری کشور که هر نوع مراوده و مذاکره با غرب را خلاف عزت و اقتدار کشور میپندارد تغییر کرده و این امر بدیهی پذیرفته شود که نه قرار است هر مذاکرهای به توافقی در سطح برجام و با کارکرد این توافق برسد و نه مذاکره همان سازش و تسلیم است.