محسن قیصی زاده
گروه فرهنگي: حضرت فردوسی را میتوان بیشک تأثیرگذارترین شاعر تاریخ برشمرد. در هنگامهای که ایرانزمین در زیر سهمگینترین تازیانههای فرهنگی قرار داشت و هویت ایرانیان به عنوان یک ملّت در خطر غرق شدن و حل و واپاشی در مواجهه با توفان تعصب و فرو رفتن در گرداب جزماندیشی مهاجمان بیگانه میبود، «شاهنامه» اثر سترگ و جاودانهی این شاعر نستوه، همچون یک کشتی باعظمت و امن، تمدنی دیرینه و ملّتی فرهنگمند اما شکست خورده و نومید را از مرگ حتمی نجات داد و رهایی بخشید.
آن کشتی، چه بسا اینک جزیرهایست که ایرانزمین را از گزند توفانهای سهمگین فرهنگی برکشیده و تا همیشه پشتیبان است. به جرأت میتوان گفت هیچ اثر ادبی، چنین قدرت و تأثیرگذاریای نداشته که یکتنه روح غرور و امید را در کالبد یک ملّت بدمد و هویت و هستیاش را به او تلنگر زند، آنچنان که آن ملّت ققنوسوار از زیر خاکستر جور و تعصب و جهل جوانه زند، نفس تازه کند و ببالد.
و اما یکی از مباحثی که همیشه پیرامون «شاهنامه» وجود داشته و جدلها و گمانهزنیهای بسیاری را موجب شده، مدایحی است که در جایجای این اثر نسبت به سلطان محمود غزنوی ثبت شده و به چشم میخورد. مدایحی که دوگانگی آشکاری دارد با روح و موضوعیت حاکم بر این اثر که همانا استوار بر تقدیس و نکوداشت منش پهلوانی، آزادگی و وارستگیست. مدح سلطان محمود غزنوی خدشهای در بنای زیبا و مستحکم حضرت فردوسی ایجاد کرده و همچون وصلهای ناهمگون در بافت اثر خلل ایجاد نموده است. اگر به تندیس غروربرانگیز و پرصلابت حضرت فردوسی با آن هیبت و هیمنه نگاهی بیندازید، یاد آوردن این مدایح کافیست تا اندکی از شکوه تصویری که از این شاعر در ذهن داریم، کاسته شود. پرسشی که ایجاد میشود این است که چگونه شاعری که ایرانیان را پس از چند صد سال به گذشتهی پرشکوهشان پیوند زد و از زیر بار سنگین آن همه حقارت بیگانگان رهایی بخشید، اینچنین خود زبان به ستایش پادشاهِ نه چندان محبوبی به نام محمود میگشاید؟!
گروهی از شاهنامهپژوهان با استناد به دلایل مستدل ادبی و تاریخی، بر این باورند که این مدایح به هیچ عنوان سرودهی حضرت فردوسی نیست و بعدها در «شاهنامه» گنجانده شده است، برخی این مدایح را تضمین کننده و لازمهی بقا و حیات «شاهنامه» میدانند، و هستند کسانی که مدح گفتن شاعر در آن دوره را با توجه به عُرف زمانه چندان ننگ و مضموم نمیپندارند.
دکتر فریدون جنیدی کسی که سالهای بسیاری از عمر خود را همدم «شاهنامه» بوده است، به شدت مدح سلطان محمود توسط شاعر را رد میکند و وجود مدایح در این کتاب را دروغی ناروا میداند که هزار سال است روح حضرت فردوسی را میآزارد. وی این چنین گلایه میکند: «این ستم را به کجا ببریم که هزار سال مردم ایران باور میکنند و میگویند و تکرار میکنند که محمود میخواست فردوسی این کار را بکند و فردوسی این بزرگترین شاهکار فرهنگ جهان را برای صلهای که میخواست از محمود بگیرد سرود. این توهین است. چرا ما باید اینقدر ناآگاه باشیم و به دیده کور به جریان جهان نگاه کنیم»؟(1)
البته ایشان مستنداتی در خور و قابل اعتنا نیز در این زمینه ارایه میکند که به یکی دو نمونه اشاره میکنم. جنیدی یکی از دلایل مداح نبودن حضرت فردوسی را چنین بیان میکند: «یکی از دلایل عمده که در دست داریم تاریخ بسیار بزرگ بیهقی است که یک بخش آن بیشتر باقی نمانده است و در همین کتاب تاریخ بیهقی که در زمان خود محمود و مسعود نوشته شده، انبوهی از مداحان محمود را نام برده و نمونهی شعر آنها را آورده، اما میبینیم که در این لیست نامی از فردوسی نیست».(2)
این سند میتواند قابل توجه باشد چرا که حضرت فردوسی در زمان خود نیز شاعری صاحبآوازه بوده و اگر وی مدح محمود کرده بود، باید جزو اولین نفرات این فهرست قرار میگرفت. در جایی دیگر جنیدی با توجه به زبان و شیوهی سرایش حضرت فردوسی، بر نظر خود مبنی بر عدم مداحی این شاعر پای میفشرد: «هیچکدام از کسانی که روی شاهنامه کار کردهاند نیامدهاند روش گفتار فردوسی را با آنها بسنجند. اصلاً اینکه در آغاز و پایان شاهنامه، محمود را دشنام میدهد و بیهقی نام فردوسی را به نام مداح محمود نمیآورد مورد توجه قرار نگرفته است. اکنون به یاری زبان فارسی و البته به یاری خرد باید متوجه شد که این گفتار با خرد همخوان نیست. من به یاری زبان فارسی این کارها را کردم و سنجیدم و دریافتم اینها افزوده است».(3)
از دیگر اساتیدی که «شاهنامه» را تهی از مدح محمود میداند و این ابیات را الحاقی و جعلی بر میشمرد، میتوان دکتر مالمیر را نام برد. وی با تأکید بر لزوم توجه جدیتر به ديباچهی نخست «شاهنامه» و ديباچهی برخي داستانها، ميگويد: «بيتوجهي به اهميت اين ديباچهها موجب شده ارزش كار فردوسي پنهان بماند يا نسبتهاي ناروايي چون مدح و هجو محمود غزنوي به او داده شود و اشعار مدحي به شاهنامه الحاق گردد».(4)
وي سخن خود را چنین پی میگیرد: «هر چند مصححان شاهنامه به قدمت و اصالت نسخهها توجه كردهاند، ولي به سبب نداشتن ديدگاهي ساختاري نسبت به كل شاهنامه، گاهي به توجيه ابياتي كه در مدح سلطان محمود آمده پرداختهاند».(5)
وي موجود نبودن ابيات «شاهنامه» در ستایش محمود در كتابهايي كه شواهد شعري بسياري از این اثرنقل کردهاند را يكي از مهمترين دلايل مداح نبودن حضرت فردوسی ميداند و ميگويد: «در قرائدالسلوک از فردوسی به نیکی و بزرگی یاد شده و بارها اشعار شاهنامه را به کار برده است، اما در مواردی که از محمود غزنوی یا شاهان دیگر یاد کرده از ابیاتی که به اسم فردوسی در شاهنامه دربارهی محمود گنجاندهاند شاهدي نياورده است، همچنانكه در ساير متون منثور كهن مانند تاريخ جهانگشاي جويني كه ابيات بسياري از شاهنامه در آنها نقل شده نيز حتي يك بيت از آنچه به صورت مدح اشخاص در شاهنامه گنجاندهاند نيست، در عوض، ابيات بسياري از شاهنامه که در مدح نيكنامي و بينيازي و... سروده شده را نقل كردهاند، همچنين كتاب راحهالصدور كه نويسنده آن راوندي در نقل تاريخ از اشعار مدحي استفاده كرده و براي شاهنامه اعتبار بسيار قایل است از اشعار شاهنامه در مدح محمود شاهدي نياورده كه نكتهي قابل تأملي است».(6)
این پژوهشگر میافزاید: «افزودن مدايح محمود به شاهنامه برای کمارزش ساختن اثر فردوسی و تباه کردن نام او از سوي ستمگران يا قلم به مزدان آنان دور نيست و نمونههاي ديگري در تاريخ دارد».(7)
حال از منظری دیگر این موضوع را مورد واکاوی قرار دهیم؛ این که مدایح موجود در «شاهنامه» همه سرودهی حکیم توس میباشد و باید به عنوان جزیی از این اثر آنان را پذیرفت. به تعبیر بسیاری راز ماندگاری یک اثر ادبی، هنری و... در زمان پیشین، دربار پادشاهان بوده است. یعنی دربار، پناهگاه و محلی امن برای نگهداری و محفوظ ماندن یک اثر از گزند حوادث تاریخی و همچنین گسترش و معرفی و شناساندن آن به سایر اهل فرهنگ و چه بسا شهرها و ممالک دیگر میبود.
دکتر امیرحسین خنجی در تأیید این نکته عنوان میکند: «بدون شک آرمان فردوسی از این کار گرفتن پاداش نبود، بلکه حمایت سلطان محمود از شاهنامه بود؛ زیرا در آن روزگار فقط کتابهایی از حوادث مصون میماندند که در کتابخانههای وابسته به دربارهای فرمانروایان نگهداری و حفاظت میشدند. بنابراین، فردوسی ابیاتی دربارهی سلطان محمود سرود و در شاهنامه جاي داد».(8)
حضرت فردوسی از ابتدا بر اهمیت و نقش و جایگاه «شاهنامه» آگاه بود و به درستی دریافته بود که راه ماندگاری و جاودانگی ایرانزمین، از دالان فرهنگ و قلم میگذرد و شمشیر کلام شعر است که میتواند باطل شدن شناسنامه و هویت ایرانی را مانع شود. پس در این راه برای حفظ ملّت ایران به مثابه خانوادهی خود، نه تنها جان بر کف دست میگیرد و زندگیاش را وقف این هدف والا میکند، بلکه حاضر میشود چیزی گرانبهاتر از جان، یعنی آبروی شخص خود را نیز در کف اخلاص گذارد! او از خود میگذرد تا «شاهنامه» بماند، چرا که ماندن «شاهنامه» یعنی ماندگاری ایران!
حضرت فردوسی شاعری بخرد و باهوش بود؛ اگر بپذیریم که این کتاب به نام محمود شد، این به نام زدن در حالی صورت گرفت که آتشینترین و در عین حال زیرکانهترین انتقادها متوجه اصالت و مذهب محمود شده است. اگر مدحی هم صورت گرفته باشد، تنها تمهید و سیاستی برای حفظ این گنجینهی ایرانی آن هم به دست دشمن ایران است! اوج این انتقاد و نفرت حضرت فردوسی از غزنویان و سلطان محمود را میتوان در نامهی رستم فرخزاد به برادرش سراغ گرفت. در ابیات گزنده و گزیدهی زیر دقت کنید و خود قضاوت نمایید که آیا چنین کسی میتواند از ته دل مدح کسی همچون محمود گوید:
«برین سالیان چارصد بگذرد / کزین تخمه گیتی کسی نسپرد...
چو با تخت منبر برابر کنند / همه نام بوبکر و عمّر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز / نشیبی درازست پیش فراز...
برنجد یکی، دیگری برخورد / به داد و به بخشش همی ننگرد...
ز پیمان بگردند، وَز راستی / گرامی شود کژّی و کاستی...
نهان بدتر از آشکارا شود / دل شاهشان سنگ خارا شود...
شود بندهی بیهنر شهریار / نژاد و بزرگی نیاید به کار...
چنان فاش گردد غم و رنج و شور / که شادی به هنگام بهرام گور...
زیان کسان از پی سودِ خویش / بجویند و دین اندر آرند پیش...
چو بسیار از این داستان بگذرد / کسی سوی آزادگی ننگرد...»(9)
با یک حساب بسیار ساده و به شمار آوردن گذشت 400 سال از حملهی تازیان، متوجه خواهید شد که حضرت فردوسی وصف زمان خود میکند و منظور از عبارت \"بندهی بیهنر\" دقیقاً شخص سلطان محمود غزنوی میباشد که با بیتدبیری و بیلیاقتی خود و با تداوم روش پیشینیان، راه ویرانی بیش از پیش مملکت را پی گرفته، آنچنان که حضرت فردوسی در ادامه ذکر میکند.
یکی از زیباترین و قابل قبولترین استدلالها مبنی بر عدم دخیل بودن انگیزهی مادی در اثر حضرت فردوسی را سعیدی سیرجانی در کتاب «ضحاک ماردوش» ارایه میکند: «چه ظاهربینیِ سادهلوحانهایست توسل به افسانهی صلهی محمودی و به جای طلا نقره دادنش! صلهی واقعی چنین اثری چوبهی دار است و شمشیر آبدار، نه درهم و دینار! فردوسی اگر جویای صله بود، اینقدر عقلش میرسید که دست از کار خطرناک شاهنامهسرایی بردارد و در ردیف چهارصد شاعری که زینببخش دربار محمودیاند، با ناز و نعمت زندگی کند و به شیوهی منوچهری بر چهرهی کریه زمانه با جام عقیقین غازهی تجاهلی زند، یا چون فرخی با قصیدهای جانانه قتل عام مردم ری را به عنوان فتوحات اسلامی تهنیت گوید، یا چون عنصری نبوغ هنریاش را وقف پیچ و شکن زلف ایاز کند، تا عیشش مدام و کارش به کام باشد! او اگر در بند صلهی محمودی بود و هدفش از سرودن شاهنامه نظم داستانی سرگرم کننده، چه ضرورتی داشت سی سال جان بکند و از کیسه بخورد تا سرانجام کارش به جایی برسد که با فرا رسیدن زمستان و مشاهدهی انبار بیآذوقهاش، نالهی شکایت سر دهد».(10) چکیدهی کلام این که اگر هدف حضرت فردوسی از سرایش «شاهنامه»، دریافت صله و دستمزد بود و مدایح را به این دلیل در شاهنامه گنجانده، آیا وی نمیتوانست همچون بسیاری شاعران همچون عسجدی و عنصری و منوچهری و... بیدردسر و بدون این که ثروت اجدادیاش را به پای سرایش این اثر بگذارد، با هیولای فقر دست و پنجه نرم کند، به مرگی هولناک مثل افکندن زیر پای فیل تهدید شود، در سنین پیری آوارهی این سرزمین و آن دیار گردد و حتا پس از مرگ از دفن پیکرش در گورستان جلوگیری کنند، آسودهخاطر به مدح محمود بپردازد و روزگار به خوشی و آسودگی سپری کند؟! محمود اتفاقاً جایگاه ویژهای برای سرایندگان قایل بود و بسیاری از این راه به نان و نوا رسیدند، اما حضرت فردوسی یکی مثل همه نبود، او درد وطن داشت!
وی با بنا کردن کاخ «شاهنامه» از آن پس نه تنها خود نمرد، بلکه یک ملّت کهن و ریشهدار را زندگی بخشید و از میرایی نجات داد. با این همه ما ایرانیان، آنچنان که باید میراثداران خوبی در برابر این اثر عظیم نبودهایم و شکر نعمت به شایستگی بجا نیاوردهایم. اکثر ایرانیان حماسهی ملّی خود را تاکنون نخواندهاند و از «شاهنامه» تنها نام چند تن پهلوانانش را شنیدهاند. با این وصف به خود اجازه میدهیم بدون تحقیق و پژوهش، تنها بر اساس قضاوت اشتباه گذشتگان، با مداح خواندن این شاعر فرهیخته، به خود و ایشان توهین کنیم! پهلوانان گردنفراز و اساطیر بسیاری در «شاهنامه» وجود دارند،
اما آن که از رستم و اسفندیار و سهراب و گیو پهلوانتر و اسطورهتر است، همانا شخص فردوسی است. همو که هفتخوانهای سرودن «شاهنامه» و پاسداری از فرهنگ کهن ایرانزمین را به دشواری و از خودگذشتگی با موفقیت و سرافرازی طی میکند. به خوانندگان گرامی توصیه میکنم جهت شناختن آن دشواریها، ناگواریها و تلخیهایی که حضرت فردوسی در راه سرایش «شاهنامه» متحمل شد، فیلمنامهی «دیباچهی نوین شاهنامه» نگاشتهی استاد بهرام بیضایی را مطالعه فرمایند.
«شاهنامه» شناسنامهی هر ایرانی است، یک بار هم که شده نگاهی به شناسنامهی خود بیندازیم تا بدانیم که بوده و کیستیم. حضرت فردوسی نه از سلطان محمود که از مردمان خویش انتظار صله داشت؛ صلهاي كه ما بايد نثار خود و اين شاعر رنج دیده و مظلوم كنيم، همانا خواندن «شاهنامه» است.
منابع:
1) موسوی، پژمان، محتواي شاهنامه متعلق به فردوسي نيست (گفت و گو با استاد فريدون جنيدي شاهنامهپژوه و پژوهشگر تاريخ و فرهنگ ايران)، روزنامه شرق، 9/8/1389، شماره 1100، ص 13
2 و 3) همان
4) دلپذیر، زهرا، فردوسي مداح محمود نيست، گفت و گو با دکتر مالمیر، روزنامه قدس، 2/5/1389
5 و 6 و 7) همان
8) خنجي، اميرحسين، درباره حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، سایت اینترنتی کتاب سبز، ص 11
9) فردوسی، ابوالقاسم، 1386، شاهنامه، نشر بیهق کتاب، چاپ اوّل، جلد دوم، ص 1938/1937
10) سعیدیسیرجانی، علیاکبر، 1381، ضحاک ماردوش، نشر پیکان، چاپ پنجم، ص 42