گروه حوادث: ناپدری خشمگین که کودک پنج سالهای را کتک زده و به قتل رسانده است، در دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد.به گزارش اعتمادآنلاین؛متهم که مردی جوان است بعد از قتل کودک پنج ساله به نام بردیا برای مدتی فراری بود تا اینکه توسط ماموران بازداشت شد.
این کودک توسط مادرش به بیمارستان برده شد. او به پلیس گفت فرزندش زمین خورده و حالش خوب نیست اما تحقیقات چیز دیگری نشان میداد.در حالی که بردیا در بیمارستان بستری بود پرستاران اعلام کردند او دوام نیاورده و جان باخته است. آنها در گزارشی که برای ماموران نوشتند، تایید کردند که بردیا بر اثر فشار بر عناصر حیاتی گردنش جان باخته است و آثار جراحتهای قدیمی و عمیق روی بدنش وجود دارد. ماموران با توجه به این گفتهها متوجه شدند که بردیا مورد شکنجه و کودکآزاری شدید قرار گرفته است.
تحقیق از مادر بردیا شروع شد. او ابتدا منکر همه چیز بود اما وقتی دید ماموران به تحقیقات گسترده ادامه میدهند و یافتههای زیادی دارند، اعتراف کرد شوهرش، مصطفی، عامل این قتل است. پلیس در تحقیقات بعدی خود مصطفی را که فراری شده بود، شناسایی و بازداشت کرد.
این مرد که اهل افغانستان است، به قتل کودک پنج ساله اعتراف کرد و گفت: من وقتی با مادر این کودک آشنا شدم شوهرش را از دست داده بود و کودک کوچکی داشت. بردیا را دوست داشتم. بچه بانمکی بود اما روز حادثه به دلیل اینکه توهم داشتم و مواد زده بودم او را کشتم.با تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد.
در جلسه رسیدگی بعد از اینکه کیفرخواست علیه متهم خوانده شد، مادر مقتول به عنوان تنها ولی دم او در جایگاه حاضر شد و اعلام کرد هیچ شکایتی از متهم ندارد و بدون قید و شرط گذشت میکند.
در ادامه متهم در جایگاه قرار گرفت و گفت: من اتهام را قبول دارم اما قصد قتل نداشتم. بعد از ازدواج با مادر بردیا ما با هم زندگی میکردیم.
اعتیادم را ترک کرده بودم و میخواستم خانواده خوشبختی داشته باشم. یک شب قبل از حادثه به مهمانی رفته بودم. دوستانم در آن مهمانی مرا گول زدند و به من مواد دادند. آنقدر به هم ریختم و دچار توهم شدم که وقتی به خانه برگشتم، حالت عادی نداشتم. فردای آن روز همسرم سر کار رفت. من از بردیا خواستم برایم آب بیاورد اما نیاورد. من هم عصبانی شدم و بردیا را زدم. بعد هم به سمتش آجر پرتاب کردم.
متهم در پاسخ به این سوال که چطور گلوی کودک را فشار داد، گفت: یادم نمیآید. فقط به یادم است وقتی او را بدحال دیدم، ترسیدم. همان موقع همسرم آمد و بچه را به بیمارستان برد. بعد به من گفت فرار کن.
متهم درباره علت فرارش گفت: خیلی ترسیده بودم و اصلاً نمیتوانستم تصمیم درست بگیرم. پدرم در برازجان زندگی میکرد میخواستم پیش پدرم بروم.با پایان جلسه دادگاه و ابراز پشیمانی مکرر متهم، هیات قضات برای تصمیمگیری وارد شور شدند.